میخواستم بدهیام به بانک را بدهم
محمدرضا، 43 ساله متاهل است. تا سوم راهنمایی درس خوانده و با تاكسی هزینه زندگیاش را تامین میكرد. متهم به قتل در گفتوگو با جامجم به تشریح انگیزهاش از این جنایت پرداخت كه در ادامه میخوانید.
مقتول را میشناختی؟
او چند پیش به عنوان مسافر، سوار خودرویم شد. میگفت زیاد از خودروی دربستی استفاده میكند بنابراین شماره تلفن همراهم را گرفت و قرار شد اگر خواست جایی برود، او را ببرم و كرایه بگیرم. روز حادثه او را به عنوان مسافردربستی سوار كردم.
چه شد به فكر قتل افتادی؟
ابتدا نقشه قتل نداشتم. ابتدا به چند جا رفته و بعدبه بانك كارگشایی در محله مولوی رفتیم. كارت ملی همراهش نبود و كار بانكیاش انجام نشد. میگفت شاید كارت را گم كرده چون كیف پولش هم نیست. مسیرهایی كه رفته بودیم را برای جستوجو بازگشتیم. وقتی گوشیاش را برداشت برق طلاها را از داخل كیفش دیدم. بعد گفت این طلاها را كه هفت حلقه النگوی طلا و انگشتر است آورده بوده در بانك بگذارد و وام بگیرد. زمانی كه به بزرگراه رسیدیم وانمود كردم چیزی در میان شمشادها مثل كیف دیدم. توقف كردم. او پیاده شد رفت تا موضوع را بررسی كندكه دنبالش رفتم و با برداشتن قطعه سنگی از محل، ضربهای به سرش زدم كه با من درگیر شد و ضربههای بعدی را زدم و دیدم نفس نمیكشد. سوار خودرویم شده و به سرعت از محل دور شدم.
بعداز قتل كجا رفتی؟
تلفن همراهش را خاموش و كیف سرقتی را در صندوق عقب خودرویم گذاشتم تا ساعت 13 و 30 دقیقه در تهران مسافر جا به جا كرده و بعدبا خرید نان به خانهام در شهرری رفتم و كیف حاوی طلاها را در میان وسایل در انباری خانه گذاشتم.
طلاهای سرقتی را فروختی؟
میخواستم آن را بفروشم و با آن بدهیهایم به بانك برای وام خانه را بپردازم، اما فرصتی برای فروش طلاها دست نداد.
فكر میكردی بازداشت شوی؟
فكر میكردم ردی از من در اتوبان و اطراف آن نمانده و پلیس نمیتواند دستگیرم كند، اما وقتی دستبند پلیس به دستانم خورد غافلگیر شدم. اگر بازداشت نمیشدم و طلاها را میفروختم و بدهی بانكیام را میدادم شاید به شهرستان میرفتم و پنهان میشدم تا آبها از آسیاب بیفتد.
مقتول را میشناختی؟
او چند پیش به عنوان مسافر، سوار خودرویم شد. میگفت زیاد از خودروی دربستی استفاده میكند بنابراین شماره تلفن همراهم را گرفت و قرار شد اگر خواست جایی برود، او را ببرم و كرایه بگیرم. روز حادثه او را به عنوان مسافردربستی سوار كردم.
چه شد به فكر قتل افتادی؟
ابتدا نقشه قتل نداشتم. ابتدا به چند جا رفته و بعدبه بانك كارگشایی در محله مولوی رفتیم. كارت ملی همراهش نبود و كار بانكیاش انجام نشد. میگفت شاید كارت را گم كرده چون كیف پولش هم نیست. مسیرهایی كه رفته بودیم را برای جستوجو بازگشتیم. وقتی گوشیاش را برداشت برق طلاها را از داخل كیفش دیدم. بعد گفت این طلاها را كه هفت حلقه النگوی طلا و انگشتر است آورده بوده در بانك بگذارد و وام بگیرد. زمانی كه به بزرگراه رسیدیم وانمود كردم چیزی در میان شمشادها مثل كیف دیدم. توقف كردم. او پیاده شد رفت تا موضوع را بررسی كندكه دنبالش رفتم و با برداشتن قطعه سنگی از محل، ضربهای به سرش زدم كه با من درگیر شد و ضربههای بعدی را زدم و دیدم نفس نمیكشد. سوار خودرویم شده و به سرعت از محل دور شدم.
بعداز قتل كجا رفتی؟
تلفن همراهش را خاموش و كیف سرقتی را در صندوق عقب خودرویم گذاشتم تا ساعت 13 و 30 دقیقه در تهران مسافر جا به جا كرده و بعدبا خرید نان به خانهام در شهرری رفتم و كیف حاوی طلاها را در میان وسایل در انباری خانه گذاشتم.
طلاهای سرقتی را فروختی؟
میخواستم آن را بفروشم و با آن بدهیهایم به بانك برای وام خانه را بپردازم، اما فرصتی برای فروش طلاها دست نداد.
فكر میكردی بازداشت شوی؟
فكر میكردم ردی از من در اتوبان و اطراف آن نمانده و پلیس نمیتواند دستگیرم كند، اما وقتی دستبند پلیس به دستانم خورد غافلگیر شدم. اگر بازداشت نمیشدم و طلاها را میفروختم و بدهی بانكیام را میدادم شاید به شهرستان میرفتم و پنهان میشدم تا آبها از آسیاب بیفتد.