آینه

آینه


موهای كم پشت جو‌گندمی‌اش را در آینه‌ ماشین مرتب می‌كرد كه دود اسفند نامرغوب مشامش را پر كرد. با عصبانیت بالابر شیشه را زد. از اسفند مرغوبی كه مادرش در درگاهی خانه دود می‌كند فراری‌ است، چه برسد به قوطی حلبی این پسربچه كه معلوم نیست چه داخلش ریخته كه این‌طور دود می‌كند. هنوز رد آن یكی پسربچه كه به زور می‌خواست شیشه را پاك كند از چهارراه قبلی روی شیشه مانده. چراغ سبز شد. با عصبانیت دنده را جا زد و با سرعت از كنار پارك بعثت رد شد. آن‌طرف‌تر، در ساختمانی گوشه‌ پارك، یك مددیار داوطلب، موهای كم پشت جوگندمی‌اش را در آینه‌ آسایشگاه كودكان كار مرتب می‌كرد.