غرور خال افتاده ما...
آن ته قلب ما آدمها یك صندوق كوچولویی وجود دارد كه امنترین گاوصندوق جهان است كه از ارزشمندترین هستی ما مراقبت میكند. این صندوق كوچولو به قدری اهمیت دارد كه كلید یا پسوردش را توی مغزمان یك جایی توی كشوی عقل میگذاریم و از كلیدش هم بهشدت مراقبت میكنیم. آن چیز ارزشمندی را كه تهصندوق كوچولوی قلبمان است شاید هر كداممان در طول عمرمان یكی دوبار دربیاوریم و خرجش كنیم، خرج چیزی كه به قول معروف بصرفد و ارزشش را داشته باشد ... یك بار به پدرم اصرار كردم كه دوچرخه میخواهم و اصرارم را كه دید یك قول نصفهنیمهای داد. بعد یكی از فامیلها كه فهمید دوچرخه لازمم یك دوچرخه كاركرده و تركیده را به بابام پیشنهاد داد كه از او بخریم. به بابام گفتم بخرش همین خوب است دیگر و بابام یك جملهای از بین لبهایش بیرون پرواز كرد كه سی و چندسال است نقشه راهبردی زندگی من است، جمله این بود: اگر ننگی كشم ننگ نگاری ...
فحوی مصرع این است من كه میخواهم یك هزینهای بكنم (عاطفی، مالی، آبرویی، هرچی) این هزینه خرج كسی باشد كه ارزشش را داشته باشد. آن چیز ارزشمند ته صندوقچه قلب همین است: غرور ... آدم غرورش را بساط نمیكند گوشه خیابان و چوب حراج بزند و هر كه آمد خوش آمد و بدهیم، برود. غرور لامصب یك چیزی هست كه خال بیفتد بهش و ارزشش را نداشته باشد، یك عذاب وجدان كوفتی میآید سراغت كه بیچاره میشوی. حالا فكر كن این غرور یك غرور دستهجمعی باشد. یك غرور گنده و باشكوه كه امضای كلی شهید هم پایش نشسته باشد. خدا میداند كه این كلمات را از ته دلم مینویسم و به عنوان یك ایرانی خدا را شاهد میگیرم كه ذرهای سیاسینویسی و غرضورزی در آن راه ندارد. وقتی خبر را خواندم كه آقای وزیر خارجه كشورمان كه میخواسته به رفیقش سر بزند را اجازه تردد ندادهاند و با بیاحترامی نگذاشتند برود عیادت، غرورم خال افتاد. من مال این آب و خاكم. محمدجواد ظریف را به عنوان یك هموطن دوست دارم و نمیتوانم ببینم اینجوری عالیترین مرد سیاست خارجی كشورم مورد بیاحترامی قرار میگیرد. من دردم میگیرد وقتی به هواپیمای شما بنزین نمیدهند آقای ظریف. من دردم میگیرد وقتی تحریمتان میكنند. خیلی افت لاتی دارد وقتی میشنوم فقط توی چندتا ساختمان محدود اجازه رفت و آمد دارید. زورگویی و بیاخلاقی و بیمروتی آن لامروتها سرجایش و البته محكوم ولی یك فكری به حال غرور خال افتاده من و امثال من بكنید. ای كاش ... نمیدانم پشت این ای كاش چند تا كلمه صفحهبند اجازه میدهد بنویسم كه اگر بنویسم هزار تا ای كاش میشود. راستی كسی از عزت روادید ایرانی خبر دارد؟
فحوی مصرع این است من كه میخواهم یك هزینهای بكنم (عاطفی، مالی، آبرویی، هرچی) این هزینه خرج كسی باشد كه ارزشش را داشته باشد. آن چیز ارزشمند ته صندوقچه قلب همین است: غرور ... آدم غرورش را بساط نمیكند گوشه خیابان و چوب حراج بزند و هر كه آمد خوش آمد و بدهیم، برود. غرور لامصب یك چیزی هست كه خال بیفتد بهش و ارزشش را نداشته باشد، یك عذاب وجدان كوفتی میآید سراغت كه بیچاره میشوی. حالا فكر كن این غرور یك غرور دستهجمعی باشد. یك غرور گنده و باشكوه كه امضای كلی شهید هم پایش نشسته باشد. خدا میداند كه این كلمات را از ته دلم مینویسم و به عنوان یك ایرانی خدا را شاهد میگیرم كه ذرهای سیاسینویسی و غرضورزی در آن راه ندارد. وقتی خبر را خواندم كه آقای وزیر خارجه كشورمان كه میخواسته به رفیقش سر بزند را اجازه تردد ندادهاند و با بیاحترامی نگذاشتند برود عیادت، غرورم خال افتاد. من مال این آب و خاكم. محمدجواد ظریف را به عنوان یك هموطن دوست دارم و نمیتوانم ببینم اینجوری عالیترین مرد سیاست خارجی كشورم مورد بیاحترامی قرار میگیرد. من دردم میگیرد وقتی به هواپیمای شما بنزین نمیدهند آقای ظریف. من دردم میگیرد وقتی تحریمتان میكنند. خیلی افت لاتی دارد وقتی میشنوم فقط توی چندتا ساختمان محدود اجازه رفت و آمد دارید. زورگویی و بیاخلاقی و بیمروتی آن لامروتها سرجایش و البته محكوم ولی یك فكری به حال غرور خال افتاده من و امثال من بكنید. ای كاش ... نمیدانم پشت این ای كاش چند تا كلمه صفحهبند اجازه میدهد بنویسم كه اگر بنویسم هزار تا ای كاش میشود. راستی كسی از عزت روادید ایرانی خبر دارد؟
تیتر خبرها