پاییز پدرسالار

پاییز پدرسالار


 نوشتن مثل حرکت در راهی است که چیزی ازش نمی‌دانی. تنها فرق نویسنده با خواننده این است که قبل از او این راه را می‌رود. اما همان‌قدر برایش تازه است؛ همان قدر، پیش از نوشتن، نمی‌داند چه قرار است بنویسد و با چه مسیری قرار است مواجه شود. اگر مطلب کاملا برای نویسنده روشن و بدیهی باشد که یادداشت یا داستان نیست. چیزی است شبیه منوی غذای رستوران‌ها! خواندن منوی غذای رستوران جذاب نیست چون نویسنده‌اش کاملا می‌داند از چه کبابی حرف می‌زند! خبری که می‌خواهم در این مقال برایتان نقل کنم، برای یک روزنامه‌نگار ایرانی آن‌قدر بدیهی و روشن است که پرداختنش حوصله‌ خواننده را سر می‌برد. برای همین تصمیم گرفتم یک روزنامه‌نگار محلی از آمریکای جنوبی باشم!
 شاید کسی مثل مارکز، زمانی که نوجوان بود و در یک روزنامه‌ محلی ستون می‌نوشت. یا حتی توی ذهن مارکز، جایی در دهکده‌ «ماکوندو» که خبری از دنیای پیرامون‌ به آن نمی‌رسد و مردم روستا اخبار دنیا را یا از کولی‌های دوره‌گرد می‌شنوند یا در روزنامه‌ای محلی می‌خوانند. جایی که مردمش اگر توی روزنامه می‌خوانند «ایران» فقط اسمش را می‌شناسند. جایی که من الان دراز کشیده‌ام در یک ننوی حصیری و زیر سایه‌ درخت موز، شرجی هوا را نفس می‌کشم و با خودنویسی که جوهر پس می‌دهد برای‌ مردم روستا خبر می‌نویسم. برای مخاطبانم از جادوی زبان می‌نویسم. از این که اگر چیزی قرار باشد جایی را فتح کند اسلحه نیست، فرهنگ و ادبیات است.  در همه‌ ادوار تاریخ همین بوده اما زمانی اسکندر و چنگیز و جهانگشاهای دیگر فکر می‌کردند باید مرزها را با شمشیر فتح کنند. اما صدها سال بعد وقتی استخوان‌های‌شان زیر خاک می‌پوسید، مورخان و محققان دیدند چیزی که آنان با شمشیر فتح کرده بودند جا به جا شد اما مرزهایی که با فرهنگ و زبان فتح شده بودند همچنان زیر پرچم همان زبان مانده‌اند یا لااقل ردی از آن زبان و فرهنگ در مرزهای‌شان مانده. برای مخاطبم که چیزی از سیاست نمی‌داند توضیح می‌دهم الان اگر سیاستمداری بخواهد کشوری را تهدید کند نمی‌گوید با اسلحه و تانک مرزهای‌تان را نابود می‌کنیم. جور دیگری می‌گوید. مثل سیاستمدار آمریکایی که خطاب به مقامات سعودی گفته بود: اگر از شما حمایت نمی‌کردیم الان باید در خیابان‌های ریاض، فارسی حرف می‌زدید! اگر این خودنویس لاکردار یاری کند برای مخاطبم که نمی‌داند سازمان ملل کجاست شرح سخنرانی‌های اجلاس را می‌نویسم و می‌رسم به سخنرانی وزیر خارجه‌ رژیم‌صهیونیستی. می‌رسم به آن‌جایی که یک ضرب المثل فارسی را با لهجه‌ای دست و پا شکسته ادا کرده است: جوجه را آخر پاییز می‌شمارند! ربط این مساله با نفوذ و تسخیر به دست زبان را می‌سپارم به خود مخاطب و می‌پردازم به معنای ضرب‌المثلی که برای مردم روستای ماکوندو بیگانه است.  جوجه را آخر پاییز شمردن از آن‌جایی آمده که جوجه‌های طبیعی بهار سر از تخم در می‌آورند و تا آخر پاییز معمولا خیلی‌هاشان دوام نمی‌آورند و تلف می‌شوند. برای همین جوجه را آخر پاییز شمردن کنایه از این است که باید تا پایان راه صبر کنی و نتیجه را ببینی.  برای مخاطبم توضیح می‌دهم که ایران راهی 3000 ساله را تا الان آمده. بهار و تابستان و پاییز و زمستان‌های زیادی دیده. پاییز جنگ جهانی، زمستان قحطی، بهار انقلاب، تابستان طاقت‌فرسای جنگ، پاییز ترور، زمستان تحریم و... . هم‌چنین برای مخاطبم توضیح می‌دهم که قدمت رژیم‌صهیونیستی هنوز به یک قرن نمی‌رسد و با این حساب اگر تشکیل دولتش را بهار حساب کنیم و جنگ و تجاوزهایش را تابستان بگیریم. هنوز مانده تا روی پاییز را ببیند. حالا باید بنشینیم و پاییز را در سواحل مدیترانه ببینیم و جوجه‌هایش را بشماریم.