من و قاهرسماک برادریم ...
همان پاف اول همان بخار اول همان اولین تماس با آستین دست راست ... همان حسین اول عصر شب اول محرم ... از همانجا شروع می شود . پاف می کنم بوی همه روضههایی که پارسال رفته ام توی ذهنم مرور میشود ... افسریه .. لرزاده ... خراسون ... مسجد قنات ... حصاربوعلی دوباره افسریه ... با همان حسین اول دلم یک بادکنک بزرگ قرمز است که تویش را پر از آب کرده اند و حسین اول یک سوزن تویش فرو می کند و ته دلت می پوکد ...
از همان پاف اول از همان حسین اول از همان نفس اول ... تن رعشه می گیری ... پاف ... می روم ...
پاف... نمی روم ... اربعین را می گویم . دلشوره کشنده ای دارد لاکردار ... پیرهن را به رخت آویز آویزان می کنم . توی دستگاه سیدالشهدا باید صاف و صادق بود . توی این دستگاه خودت را بگیری ولت می کنند . دارم روی جیبم را اتو میکنم.
جیب همانجایی است که قلب زیرش است ... پاف پاف پاف ... قلب باید بسوزد تا صاف بشود تا جلا بگیرد تا بسوزاند . تمام دلهره ات می شود اربعین رفتن. هی گذرنامه ات را نگاه می کنی وقت داشته باشد . هی سایت های بلیت فروشی را چک می کنی . هی اخبار را دنبال می کنی . اینها را
به عبدا... می گویم می گوید ها به خدا منم همینم . به تی می گویم من هم ... به محمد به مسعود به سجاد ... همه همینیم . هر کداممان توی یواشکی هامان به همینها فکر می کنیم . همین دلشوره ها کوه را پشمک سر چوب میکند ما که پوستیم و گوشت و استخوان . داریم با همین دلشوره ها کشتی می گیریم . که پیامک سماح می رسد . عجله نکنید . عبدا... خبر فوروارد می کند عراق شلوغ شده . توییتر میگوید عبری - عربی ها کرم ریخته اند و می خواهند با بیلچه جلوی اقیانوس را بگیرند . دلم برای عطر چای اربعین برای سوزن سوزن شدن کف پاهایم برای بوی شتر پلوهای خانه قاهرسماک ضعف می رود . حالا تو بگو مشتی زیارت را ول کرده ای چسبیده ای به خورد و خوراک ؟ راست می گویی ولی باید یک بار بروی و بعد بیایی حرف بزنیم .
ما از کربلا یکی شدن یاد گرفته ایم . همانگونه که پیکر جون و حسین یکی شد ... همانگونه مادر حسین و عباس یکی شد ... همانگونه که من و ابوزهرا و قاهرسماک یکی شدیم ... همانگونه که ایران و عراق یکی شد ... دلشوره که دست خود آدمی زاد نیست کاکا ، سر بی دلشوره توی قبر ...
به این خبر هایی که میرسه می خندم . از همون خندههایی که وقتی داری چایی می خوری و
می خندی و یهو چایی موج ور میداره می پره رو لبت... قند تو حلقت شکنه ... ها کاکا اربعین جهانی شده باید که کک بیفته به تنبونشون .
به کوری چشمشون حب الحسین یجمعنا .
از همان پاف اول از همان حسین اول از همان نفس اول ... تن رعشه می گیری ... پاف ... می روم ...
پاف... نمی روم ... اربعین را می گویم . دلشوره کشنده ای دارد لاکردار ... پیرهن را به رخت آویز آویزان می کنم . توی دستگاه سیدالشهدا باید صاف و صادق بود . توی این دستگاه خودت را بگیری ولت می کنند . دارم روی جیبم را اتو میکنم.
جیب همانجایی است که قلب زیرش است ... پاف پاف پاف ... قلب باید بسوزد تا صاف بشود تا جلا بگیرد تا بسوزاند . تمام دلهره ات می شود اربعین رفتن. هی گذرنامه ات را نگاه می کنی وقت داشته باشد . هی سایت های بلیت فروشی را چک می کنی . هی اخبار را دنبال می کنی . اینها را
به عبدا... می گویم می گوید ها به خدا منم همینم . به تی می گویم من هم ... به محمد به مسعود به سجاد ... همه همینیم . هر کداممان توی یواشکی هامان به همینها فکر می کنیم . همین دلشوره ها کوه را پشمک سر چوب میکند ما که پوستیم و گوشت و استخوان . داریم با همین دلشوره ها کشتی می گیریم . که پیامک سماح می رسد . عجله نکنید . عبدا... خبر فوروارد می کند عراق شلوغ شده . توییتر میگوید عبری - عربی ها کرم ریخته اند و می خواهند با بیلچه جلوی اقیانوس را بگیرند . دلم برای عطر چای اربعین برای سوزن سوزن شدن کف پاهایم برای بوی شتر پلوهای خانه قاهرسماک ضعف می رود . حالا تو بگو مشتی زیارت را ول کرده ای چسبیده ای به خورد و خوراک ؟ راست می گویی ولی باید یک بار بروی و بعد بیایی حرف بزنیم .
ما از کربلا یکی شدن یاد گرفته ایم . همانگونه که پیکر جون و حسین یکی شد ... همانگونه مادر حسین و عباس یکی شد ... همانگونه که من و ابوزهرا و قاهرسماک یکی شدیم ... همانگونه که ایران و عراق یکی شد ... دلشوره که دست خود آدمی زاد نیست کاکا ، سر بی دلشوره توی قبر ...
به این خبر هایی که میرسه می خندم . از همون خندههایی که وقتی داری چایی می خوری و
می خندی و یهو چایی موج ور میداره می پره رو لبت... قند تو حلقت شکنه ... ها کاکا اربعین جهانی شده باید که کک بیفته به تنبونشون .
به کوری چشمشون حب الحسین یجمعنا .