گفتوگو با امدادگری كه فیلم تلاشش برای احیای زائری در اربعین خبرساز شد
سلطان احیا
با چهرهای بسیار جدی و مصمم روی برانكارد در حال حركت و بیمار خوابیده بر روی آن، خم شده بود و به او ماساژ قلبی میداد. خوب میدانست اگر فقط یك ثانیه، حركت دستهایش را متوقف كند، مرگ، بیمارش را در آغوش میكشد. مچ دستها و انگشتانش درد گرفته بود، اما بیوقفه، آنقدر دستان گره كردهاش را روی قفسه بیمار بیهوش، بالا و پایین برد تا بالاخره ضربان قلب و تنفس پیرمرد برگشت و همگی نفس راحتیكشیدند. او امیر استكی است. نیروی واكنش سریع جمعیت هلال احمر استان تهران كه انتشار فیلم تلاش بیامان او، در حالیكه روی برانكارد نشسته بود و تلاش میكرد تا بیمار قلبی را از مرگ نجات دهد و سایر همكارانش او را داخل بیمارستان الحسین(ع) كربلا میبردند، امیر را به چهره خبرساز اربعین امسال تبدیلكرد. در 18 سالی كه در هلال احمر مشغول به كار است و به عنوان مربی به امدادگران آموزش میدهد، بیش از 50 عملیات موفق احیا انجام داده و بههمین خاطر است كه بعد از این همه سال، به امیر درجه ایثار دادهاند. امیر یكی از امدادگران پركار هلالاحمر است كه بهقول خودش در این 18 سال، حداقل ماهی یك عملیات به پستش خورده است. سال 79، یعنی زمانیكه فقط 12 سال داشت، راهش یا بهتر بگوییم شغل آیندهاش را انتخاب كرد. یك حادثه دردناك، مسیر ورود او به هلال احمر و امداد و نجات را هموار كرد:«بچه كه بودم، یكی از بستگانم در حال غذا خوردن بود كه درست جلوی چشمانم غذا در گلویش گیر كرد و بعد هم خفه شد. به همین راحتی. بعد از این ماجرای تلخ، این فكر ذهنم را حسابی به خودش مشغول كرده بود كه آیا در آن لحظه نمیشد او را نجات دهیم؟ جواب این سوال را وقتی چهارم ابتدایی بودم و در كلاس كمكهای اولیه شركتكردم، پیدا كردم و متوجه شدم اگر آن موقع كمكهای اولیه را بلد بودیم، میتوانستیم او را نجات دهیم.» امیر 31 ساله بعد از 20 روز عملیات و امدادرسانی در كربلا تازگی به ایران بازگشته و در گفتوگو با این امدادگر، پای صحبتهای او درباره ماجرای احیای بیماران در عراق، فیلمی كه از او منتشر شده بود و خاطرات تلخ و شیرینش نشستیم.
زخم روی پیشانی امیر آنقدر جالب و البته سوالبرانگیز است كه كنجكاو میشوم و از او درباره زخم سوال میكنم. خندهای میكند و میگوید: «خاطره خوبی از این زخم دارم. یكبار در سفری به بابل، كنار رودخانهای اتراق كردیم. ناگهان صدای شیون و كمكخواهی مادری را شنیدم كه كنار آب ایستاده بود. به رودخانه كه نگاه كردم، بچهای را دیدم كه روی آب شناور بود. برای نجات این كودك مجبور شدم همه قوانین نجات مانند كارگاه و نحوه ورود به آب را فراموشكنم. كنار رودخانه دویدم تا محلی مناسب برای پریدن به داخل آب پیدا كنم.»
بعد از چند متر دنبال كردنكودك، به جایی رسید كه رودخانه تغییر مسیر میداد. كمی فكر كرد. باید به دل آب میزد، وگرنه شدت جریان آب رودخانه آنقدر زیاد بود كه اگر دیر میجنبید، حتما بچه را با خود میبرد. چند قدم بلند برداشت و به داخل رودخانه وحشی شیرجه زد. ناگهان سرش با سنگی برخورد كرد و شكاف برداشت. به هر زحمتی بود خود را به كودك رساند و او را در آغوش گرفت و چند متر پایینتر، توانست خودش را از آب بیرون بكشد:«پسربچه دو ساله را كمی تكان دادم كه شروع به گریه كرد. چند لحظه بعد مادرش سراسیمه خودش را به من رساند و بچهاش را در آغوش گرفت. تازه آن موقع متوجه دردهای شدید در بدنم شدم. وقتی به مركز درمانی رفتم، مشخص شد علاوه بر سرم، دنده، آرنج و انگشتم نیز بهخاطر اصابت با سنگها در رودخانه هنگام نجات پسر بچه شكسته است. به این زخم افتخار میكنم و نشان میدهد امدادگران هلال احمر هر جاییكه باشند، برای كمك به هموطنان آمادهاند.»
تلخترین عملیات
انتقال پیكر دو مرد كوهنورد از ارتفاعات شمال تهران، تلخترین خاطره امیر است. آنقدر تلخ كه با وجود گذشت سالهای متمادی، هنوز هم با یادآوری آن، چشمهایش تر میشود. بین صحبتهایش، صدای مردانهاش شروع به لرزیدن میكند. سعی میكند جلوی گریهاش را بگیرد، اما نمیتواند و با همان لرزش صدا ادامه میدهد: «هنوز هم یادآوری این خاطره منقلبم میكند. چند سال قبل، ناپدید شدن دو كوهنورد حرفهای در ارتفاعات شمال تهران به ما گزارش شد. یك ماه در منطقه جستوجو كردیم تا پیكر دو كوهنورد را پیدا كردیم. مدتها از مرگ آنها گذشته بود. پیكرشان را روی برانكارد فیكس كرده و به سمت پایین آوردیم. یكی از برانكاردها روی دوشم بود. به میانه راه كه رسیدیم، مادر یكی از كوهنوردها به سمت ما آمد و سراغ پسرش را گرفت. پیكر پسرش روی دوش من بود. اعضای تیم به سمت من اشاره كردند و مادر در حالی كه اشك میریخت با قدمهایی لرزان به من نزدیك شد. آرام به بچهها گفتم اگر این مادر با تندی صحبت كرد شرایطش را درك كنید و واكنش نشان ندهید. زن میانسال به من كه رسید، روی زمین زانو زد و همینطور كه خاكهای روی كفشم را پاك میكرد، از من تشكر كرد كه جسد بچهاش را به او رساندیم. این صحنه هیچوقت فراموشم نمیشود. پیكر كوهنورد روی دوشم بود و نمیتوانستم مانع مادر شوم و فقط گریه میكردم. آن لحظه افسوس خوردم كه كاش پسرش را زنده پیدا میكردیم تا وصال مادر و پسر طور دیگری رقم میخورد.»
ماجرای فیلم بیمارستان الحسین(ع) كربلا چه بود؟
اولین موضوعی كه با امیر درباره آن صحبت میكنیم، همان فیلمی است كه او را حسابی به عنوان یك امدادگر قهرمان هلالاحمر معروف كرد و اسمش را بر سر زبانها انداخت.
استكی درباره این فیلم میگوید: «امسال برای اولین بار به عنوان امدادگر به پیادهروی اربعین اعزام شدم. ما در اتوبوس آمبولانس مستقر بودیم و بیماران و مصدومان را از مراكز درمانی كربلا تحویل گرفته و در مرز مهران، تحویل آمبولانسهای ایران میدادیم. یك روز مقابل بیمارستان الحسین(ع) بودیم كه یك زائر 60 ساله ایرانی را آوردند. به خاطر بیماری قند دچار ایست قلبی و تنفسی شده بود. چون احتمال داشت برگردد، دكتر گفت مصدوم را بهآیسی یو ببریم كه اگر برگشت بتوانیم نجاتش دهیم. اولین نكته در چنین لحظاتی كه تجربه آن را داشتم، انجام كمپرس قلبی است تا قلب پمپاژ كند. این عمل نباید با وقفه باشد و باید مدام انجام شود. از مقابل در تا آی سی یو حدود
دو سه دقیقه راه و این دقایق برای بیمار طلایی بود. در حین حركت به ذهنم رسید كه روی برانكارد قرار بگیرم و شروع به احیا كنم. بعد از پمپاژ قلبی خوشبختانه قلب و تنفس برگشت و بیمار را به بیمارستان تحویل دادیم.»
البته این تنها عملیات احیای موفق امیر در ماموریت اربعین نبود و او ضربان قلب و تنفس سه بیمار دیگر را هم در این مدت دوباره برگرداند:« شاید خیلیها فكر كنند احیا كار سادهای است، اما برخلاف تصورشان چند نكته مهم دارد كه اگر به آنها بیتوجهی شود، بیمار از دست میرود. در شرایطی كه قلب و تنفس از كار افتاده، ما جایگزین قلب و تنفس میشویم. چون با مصدومی رو بهرو هستیم كه زنده نیست. زمانی كه احیا را شروع میكنیم، اگر نبض و تنفس برگردد سی پی آر موفق است، اما همیشه هم اینطور با خیر و خوشی تمام نمیشود. گاهی قلب و تنفس مصدوم برمیگردد، اما مغز برنمیگردد.گاهی هم بر میگردانیم، اما مصدوم زنده نمیماند. مثلا در عملیات اربعین، چهار سی پی آر داشتیم كه برگشتند، اما دو نفرشان مرگ مغزی شدند. پیرمرد دیگری هم بود كه در اتوبوس آمبولانس ایست قلبی كرد كه سریع عملیات احیا را آغاز كردیم و بعد از چند دقیقه بیمار برگشت و او را تا مرز رساندیم كه خوشبختانه سرحال بود. مورد دیگری هم بود كه بعد از سیپیآر به زندگی برگشت. بنده خدا نمیدانست چه اتفاقی افتاده و فقط میگفت قفسه سینهام درد میكند. خبر نداشت یك بار مرده و دوباره شانس زندگی پیدا كرده است.»
ناجی قدرتمند
«ناجی قدرتمند»، لقبی است كه مردی سنگین وزن به او داده است. مردی با دو متر و 20 سانتیمتر قد و 140 كیلو وزن كه یك روز تابستانی در ارتفاعات دارآباد گرفتار حادثه شد. داستان این ماجرا هم خواندنی است. امیر آن روز همراه خانواده به موزه دفاع مقدس رفته بود كه بعد از تماس دوستانش برای امدادرسانی راهی محل حادثه شد: «وقتی به محل رسیدم با مردی قد بلند و سنگین وزن روبهرو شدم كه داخل چادر دچار ضعف شده بود. وقتی او را روی برانكارد گذاشتیم، پاهایش از زانو آویزان شده بود. مجبور شدیم روی برانكارد كوله بگذاریم تا ارتفاع بالاتر رود و مصدوم را روی كولهها گذاشتیم. با هر زور و زحمتی كه بود، بعد از سه ساعت و نیم خودمان را به جایی رساندیم تا بتوانیم او را با ماشین به مركز درمانی منتقل كنیم. هنوز با این مرد در ارتباط هستم و هر وقت پیام میدهد به من میگوید ناجی قدرتمند.»
-
میخواهم زنده بمانم
-
شام و ناهارم را در اینستاگرام نمیخورم!
-
بلومبرگ محاسبات ترامپ را بر هم میریزد؟
-
لذت تماشای استقلال
-
سلطان احیا
-
سر مردم کلاه نمیرود
-
بازگشت به روزهای خاکستری
-
كپی ناقص از مسكن مهر
-
داستان دوستان
-
راه رفتن روی خطوط قـــرمـــز پررنگ
-
لطفا از رئیسجمهور تقدیر کنید
-
بلومبرگ محاسبات ترامپ را بر هم میریزد؟
-
مخالفت رهبران سه گانه عراق با حل امنیتی تظاهرات و تاکید بر آغاز مقدمات اصلاح قانون انتخابات
-
نتانیاهو از روابط با برخی دولتهای عربی خبر داد