برای آن 10 نفر

در این روزهای کرونازده، روش تدریس آقا معلم خوزستانی با بقیه معلم‌ها فرق می‌کند

برای آن 10 نفر

این روزهایی که ویروس کوچک کرونا مدارس را تعطیل کرده است، آلبوم تصویری تلفن‌های همراه معلم‌ها، پر از عکس تکالیف، دست‌خط‌ها، نقاشی‌ها و خلاقیت‌ بچه‌ها شده است. روزهایی که معلم‌ها حتی بیشتر از روزهایی که به مدرسه می‌رفتند، با دانش‌آموزانشان حرف می‌زنند، معاشرت می‌کنند، درس می‌دهند و تکلیف می‌گویند، تکلیف‌ها را می‌بینند و بازخورد می‌دهند و امضا می‌کنند؛ اما همه اینها محدود به همین فضای مجازی، در برنامه‌های پیام‌رسان، پشت قاب‌های شیشه‌ای تلفن‌های همراه و خلاصه شده در پیغام‌های صوتی و تصویری است. اما مثل هر اتفاقی، این موضوع هم استثنائاتی دارد؛ مثل روش تدریس علی‌حسین چام، معلم 53 ساله یکی از روستاهای امیدیه خوزستان که کمی و شاید بیشتر از کمی، با تدریس دیگر همکارانش فرق می‌کند. او ده دانش‌آموز دارد که به تلفن‌های همراه هوشمند و سرعت‌های بالای اینترنت دسترسی ندارند؛ اما این چیزی نبوده است که بتواند آقای معلم و دانش‌آموزان را در دوران تعطیلی کرونایی، از درس و آموزش جدا کند. حالا آقای چام، تقریبا یک روز در میان، صبح زود، پرایدش را روشن می‌کند، برگه‌های درسی‌اش را دستش می‌گیرد و تا ظهر نشده، بسته‌های آموزشی هر دانش‌آموز را به در خانه‌شان می‌برد و به دست شاگردانش می‌دهد.

  علی‌حسین چام، از روزهایی تعریف می‌کند که خیلی به خواندن و نوشتن و یاد گرفتن سواد علاقه داشت اما نتوانست در هفت سالگی به مدرسه برود:«آن‌زمان مثل حالا نبود. من پدر نداشتم و با وجود این‌که خیلی به سواد و علم علاقه داشتم، اما کسی من را تا سن ده سالگی در مدرسه ثبت‌نام نکرد. یادم است آن زمان یکی از آشناهای با ایمان‌مان، به اسم آقای زاهد چکی‌نژادیان، وقتی علاقه من را به سواد دید، دست من را گرفت و به مدرسه روستایمان، روستای قلعه‌حمود که در بخش جایزان و از توابع شهرستان امیدیه استان خوزستان است برد و ثبت‌نام کرد؛ البته حالا دیگر  او شهید چکی‌نژادیان است. او من را به آرزویم که درس خواندن بود، رساند و بعد خودش در جنگ تحمیلی ایران با عراق شهید شد. واقعا حقش شهادت بود؛ خدا رحمتش کند که قدم مهم و بزرگی برای من و زندگی‌ام برداشت.» از ده سالگی و آغاز دوره ابتدایی آقام چام خیلی گذشته است. حالا او بیشتر از 27 سال است که معلم است؛ شغلی که با عشق و انگیزه و سختی آن را شروع کرده اما هنوز و بعد از این همه سال، چیزی از این علاقه‌اش کم نشده است:« به خاطر علاقه‌ای که به درس خواندن داشتم، از همان دوران تحصیل به این‌که در آینده معلم بشوم فکر می‌کردم اما علاقه‌ام وقتی بیشتر شد که هر روز درباره معنویات و ارزش کار معلمی بیشتر می‌خواندم و می‌فهمیدم و دقیقا همان روزی که سخنی از امام ‌علی(ع) خواندم که هرکس کلمه‌ای به من بیاموزد، من بنده او هستم، مصمم شدم و به سمت آموزش و پرورش استان حرکت کردم.» آقای چام از همکاری خانواده‌اش در این سال‌ها و در این راه برایمان گفت:«همسرم و بچه‌هایم بهترین رفیق‌ها و مشوق‌های من برای رسیدن به اهدافم در این شغل هستند. می‌دانید؟ اگر به من باشد دلم می‌خواهد کل این روستا را باسواد کنم. خانواده‌ام همیشه به من می‌گویند که اگر ما چیزی کم و کسر داشتیم هم ایرادی ندارد، شما از راهت غافل نشو.» او حتی از همسرش که صبح‌ها در را برایش باز می‌کند و به سمت مدرسه بدرقه‌اش می‌کند هم تشکر می‌کند.
 این شرایط سخت، این شرایط همیشگی
حالا حسین‌علی چام، مدیر و معلم مدرسه‌ای در یک روستای عرب‌زبان است؛ مدرسه‌ای که فقط ده شاگرد در پایه‌های اول تا ششم دارد و آقای چام معلم هر شش پایه است:« مدرسه ما ده دانش‌آموز دارد که چهار دختر و شش پسر هستند. من هر روز از روستای قلعه‌حمود که ساکن آن هستم تا روستایی که مدرسه‌ام آنجاست، حدود 50 کیلومتر رانندگی می‌کنم تا به مدرسه برسم. بعد از آن هم دوباره همان 50 کیلومتر را طی می‌کنم تا به خانه برگردم.» او 27 ‌سال است هر روز این مسیر 50 کیلومتری را صبح می‌رود و ظهر برمی‌گردد؛ مسیری که به قول خودش این روزها آن را با یک پراید مدل 85 و بنزین 3000 تومانی طی می‌کند و سختی‌های خودش را دارد، اما این‌که هنوز به مدرسه نرسیده، بچه‌ها او را از دور می‌بینند، به استقبالش می‌آیند و خودشان را به آقا معلم‌شان می‌رسانند، به همه این سختی‌ها می‌ارزد:« راستش را بخواهید من خیلی خدا را شکر می‌کنم که بچه‌ها من را دوست دارند. یعنی وقتی می‌بینم بچه‌ها آنقدر مشتاق درس خواندن و سواد یاد گرفتن هستند و با دیدن من که اینها را یادشان می‌دهم، آنقدر خوشحال می‌شوند، رضایت خدا را می‌بینم. اصلا برای همین چیزها بود که همیشه دلم می‌خواست معلم بشوم.»
 کرونا که آمد
اما با شیوع ویروس کرونا در کشور، مدرسه آقای چام و ده دانش‌آموزش هم مثل همه مدرسه‌های کشور تعطیل شد. روزهای اول فکر می‌کردند که دوباره اوضاع عادی می‌شود اما با گذشت چند روز، آقای معلم دیگر طاقت نیاورد که روزها همین‌طور بگذرد و دانش‌آموزانش از درس‌هایشان عقب بمانند:« همه معلم‌ها مشغول به تدریس‌های اینترنتی شدند اما در بین دانش‌آموزان من فقط چهار نفر دسترسی به تلفن همراه و اینترنت داشتند که همان‌ها هم سرعت خیلی بالایی برای دریافت مطالب درسی نداشتند. برای همین باید فکر دیگری می‌کردم.» همین شد که شروع به نوشتن و جمع‌آوری مطالب آموزشی، درسنامه‌ها و آزمون‌های هر شش پایه دوره ابتدایی کرد تا آن را به روش دیگری به دست شاگردانش برساند:« مطالب جمع‌آوری شده را روی فلش ریختم و به کافی‌نت محل بردم و هرکدام را پرینت گرفتم. بعد آنها را برای هر دانش‌آموز تقسیم‌بندی کردم و در کیسه‌ای جدا گذاشتم و با ماسک و دستکش، به سمت خانه‌های دانش‌آموزانم راه افتادم تا هرکدام از این بسته‌های آموزشی را شخصا به دستشان برسانم.»
 مشکل رفت و آمد
آقای معلم می‌گوید: «خدا خودش شاهد است و می‌داند که من این کار را فقط برای رضای او و شادی دل بچه‌ها انجام می‌دهم. برای همین هم است که خودش همه‌چیز را می‌رساند و من هیچ‌وقت از نظر هزینه کم نیاورده‌ام. اصلا مگر من چند دانش‌آموز دارم که هزینه چاپ برگه‌هایشان زیاد بشود؟ هر برگه 500تومان است که اگر تعداد خیلی زیادی هم برایشان چاپ کنم، نهایتا 40 تا 50 هزار تومان می‌شود؛ خب بشود.»با این که کسی در چنین شرایطی از او انتظار ندارد چنین کاری بکند، اما آقای چام به خاطر این که ارتباط بچه‌ها با درس‌ها حفظ شود، مصمم است  باید چنین روشی را ادامه بدهد:« برای آن چهار نفری که تلفن همراه اندروید دارند، می‌توانم بعضی از مطالب را بفرستم. البته سرعت اینترنت برای بچه‌های روستا آنقدر ضعیف است که خیلی به سختی می‌توانند پیام‌های من را بخوانند، اما آن شش دانش‌آموز دیگر، حقی برای آموزش ندارند؟ گناه دارند که از درس و مشق‌شان عقب بیفتند.» حالا او از اوایل اسفندماه، یک‌روز در میان به خانه دانش‌آموزانش می‌رود، برگه‌‌های آموزشی می‌برد، قبلی‌ها را می‌گیرد تا تصحیح کند و دوباره دو روز بعد، بسته و برگه‌های آموزشی جدید به دانش‌آموزانش می‌دهد و این روال همچنان ادامه دارد.
 برای اندرویدی‌ها
اما آقای چام برای آن چهار بچه‌ای که دسترسی به تلفن‌های همراه هوشمند و اینترنت، هرچند با سرعت ضعیف دارند هم برنامه ویژه‌ای دارد: «تابلوهای وایت‌برد آموزشی خیلی گران است؛ تابلوی گچی مدرسه را هم که نمی‌توانستم به خانه بیاورم. برای همین یک پلاستیک بزرگ یک متری برداشتم و آن را به یکی از دیوارهای سفید خانه چسباندم و تابلوی درسی درست کردم. حالا روی همان تدریس می‌کنم، از خودم فیلم می‌گیرم و آن را برای بچه‌ها می‌فرستم.» حالا انگار خلاقیت معلم‌، به دانش‌آموزانش هم رسیده است:« آنها هم روی کاشی‌ها، سرامیک و هرجایی که بتوانند، تمریناتشان را انجام می‌دهند و برای من می‌فرستند. همین‌که این کار من، آنها را سر ذوق آورده و به یادگیری علاقه نشان می‌دهند، برای من بس است.» اما به هر حال، کار با گوشی‌های هوشمند و اینترنت، برای آقای چام و دانش‌آموزانش دردسرهایی دارد:« مثلا همین برنامه آموزشی شاد که برای آموزش و پرورش است و استفاده از آن همه‌گیر است، برای دانش‌آموزان من ممکن نیست. خیلی از آنها، خودشان و خانواده‌شان نمی‌توانند و اصلا نمی‌دانند چطور باید آن را نصب کنند و چگونه از آن استفاده کنند.»




قرار نبود خبری شود
در همه این روزها، آقا معلم نمی‌دانسته که قرار است این نوع از روش تدریسش، سر و صدا کند و همه از آن باخبر شوند: «من فقط پیش خودم به این باور رسیده بودم که در این اوضاع و احوالی که همه کشور درگیر بیماری کرونا شده است، هرکسی باید هرکاری را که از دستش برمی‌آید انجام بدهد. پرستار و پزشک با رسیدگی به بیماران و معلم‌ها هم با تدریس از راه دور. خب من هم معلم هستم و حالا که امکان و فرصت آموزش از راه دور را نداشتم، به نظرم آمد این تنها کاری است که می‌توانم برای دانش‌آموزانم انجام بدهم.» و بعد از یک هفته، گزارش این نوع از تدریس او را برای آموزش و پرورش امیدیه ارسال می‌کند و همین می‌شود که خبر کار جالب و نوع آموزش متفاوت معلم محبوب روستا، بین همه می‌پیچد و رسانه‌ای می‌شود: «دلم می‌خواست اجر معنوی کارم حفظ بشود و راضی به منتشر شدنش نبودم اما اگر قرار باشد راهی و چراغی برای کسی باشد، همین هم برای من عبادت است.»