تـــزریــــق مــــــــــــرگ

دختر 7 ساله قربانی نیش عقرب و محرومیت شد

تـــزریــــق مــــــــــــرگ

رباب لحظه به لحظه حالش بدتر می‌شد و به همان اندازه دل پدرش ریش و پر از درد. جاده اما انگار تمامی نداشت. هرچه می‌راند و جلو می‌رفت، باز هم امتداد جاده بود که جلوی چشمان بی‌قرار خودش و دخترش نمایان می‌شد. سنگ و کلوخ جاده ناهموار ، امان موتور محمد را بریده بود و با هر گازی که می‌داد، موتورش بیشتر به هوا می‌پرید و خاک به اطراف می‌پاشاند. نگران دخترکش رباب بود که فاصله‌ای با مرگ نداشت. محمد غلامی عزادار است. پیراهن سیاه مردانه‌اش را به نشانه عزا به تن کرده و هنوز در فکر دخترکش است که با درد و رنج و عذاب از دنیا رفت. دو روز از مرگ رباب‌ گذشته ، اما هنوز هم مرگش را باور ندارد. صدایش رمق ندارد و بادی تند، همان رمق را هم از او می‌گیرد. محمد به شبی فکر می‌کند که مرگ بر بالین دخترش فرود آمد.

شب حادثه
ساعت چهار و نیم صبح روز 29 فروردین ماه بود. رباب کنار پدر و مادرش در کپرشان در خوابی کودکانه فرو رفته بود. ساعت شش و نیم صبح بود که مادر از خواب بیدار شد و دخترکش را صدا زد، اما هرچه صدا زد، هیچ جوابی از رباب نشنید. بالای سرش رفت. دخترک هفت ساله بی‌حال بود و صورتش زرد و زار. پتو را که کنار زد، چشمانش از ترس گشاد شد. عقربی را دید که روی بدن دخترش جا خوش کرده و دستش را نیش زده بود.
آه از نهاد مادر بلند شد و با ناله شوهرش را صدا کرد. محمد، رباب را سوار موتور کرد تا او را به بیمارستان برساند. تا درمانگاه راه زیادی بود و جاده ناهموار. رباب چشمانش باز بود و با پدر حرف می‌زد، اما پدر که خوب می‌دانست زهر عقرب با تن نحیف دخترش چه می‌کند، گاز می‌داد تا زودتر به درمانگاه برسد. او می‌گوید:« هر لحظه‌ای که می‌گذشت، سم عقرب، بیشتر و بیشتر در بدن دخترم نفوذ می‌کرد. 9 ساعت بعد ما به درمانگاه سردشت در بشاگرد رسیدیم. جاده طوری نیست که ماشین‌رو باشد و برای همین اگر حادثه‌ای اتفاق بیفتد، تقریبا هیچ ماشینی وجود ندارد که در آن لحظه خاص بتوانید به آن دسترسی داشته باشید. آنجا نتوانستند برای دخترم کار زیادی انجام دهند و برای همین او را به بیمارستان میناب منتقل‌کردند. در بیمارستان پزشکان، اقدامات درمانی لازم را روی دخترم انجام و مدتی بعد به من خبر دادند حال فرزندم بهتر شده است. وقتی بالای سرش رفتم، تا حدودی هم بهتر شده بود.»
آخرین دقایق زندگی
در حالی‌که پدر از زنده ماندن فرزندش خوشحال بود و از شادی در پوستش نمی‌گنجید، اما ناگهان ورق برگشت و حال رباب بد شد. دست پدرش را با همان حال نزار گرفت و گفت« بابا، حالم خوب نیست، تشنه‌ام است و آب می‌خواهم.» پرستارها گفته بودند به او نباید آب داد.
پدر با چشمان نگران و وحشت‌زده‌اش دنبال دکتر و پرستار می‌گشت تا به کمک فرزندش بیایند. حال رباب لحظه به لحظه بدتر می‌شد. نفسش بشدت تنگ شده بود و دیگر بالا نمی‌آمد. با همان حال هم به پدر اصرار می‌کرد و می‌گفت:« بابا، اینجا نمی‌توانم نفس بکشم، بیا از اینجا برویم بیرون. »
پدر با صدای آرامی می‌گوید:« دنبال دکترها وپرستارها دویدم و به آنها گفتم دخترم نمی‌تواند نفس بکشد . به او اکسیژن وصل کنید، اما دیر اقدام کردند. برگشتم به بالین دخترم. حالش خیلی بد بود و دیگر نفسش بالا نیامد و ناگهان تمام کرد.»
عیسی ،عموی رباب ادامه می‌دهد:« اینجا ما هیچ امکاناتی نداریم. نه جاده، نه اینترنت و نه درمانگاهی که دم دست‌مان باشد تا اگر اتفاقی افتاد، جان‌مان را نجات دهیم. برادرم زمانی به درمانگاه رسیده بود که ساعت دو بعد از ظهر شده و رباب کلی زمان برای زنده ماندن از دست داده بود. روی موتور حسابی گرمازده شده بود و گرما هم برایش بشدت ضرر داشت. اگر درمانگاه نزدیک بود، اگر جاده خوبی داشتیم، رباب خیلی زودتر از ساعت دو به درمانگاه می‌رسید و شانس زنده ماندن هم داشت. پدرش امید زیادی داشت دخترش زنده بماند، اما متاسفانه سم عقرب کار خودش را کرده بود و او ساعت 9 و 10دقیقه صبح 31 فروردین جان خود را از دست داد.»
برای مستند كردن گزارش، از عیسی عموی رباب درخواست كردیم تا عكسی از محل زندگی رباب و شرایط جاده برای‌مان بفرستند. عكس‌ها را كه گرفت، از روستای گافر كه محل زندگی‌اش است، حركت كرد تا به جایی برسد كه به اینترنت دسترسی داشته باشد، اما با این‌كه سه ساعت از محل زندگی‌اش دور شده بود، هنوز هم اینترنت بسیار ضعیف بود و نتوانست حتی یك عكس بفرستد. از او خواستیم هرچه می‌تواند بیشتر به شهر نزدیك‌تر شود تا به اینترنت مناسب دسترسی داشته باشد، اما برای او ممكن نبود. عكس‌ها را به یكی از دوستانش داد تا او پس از رسیدن به شهر آن را ارسال كند. آن‌طور كه عیسی توضیح می‌دهد، اگر كسی اهل روستای گافر باشد، حداقل باید شش ساعت در آن جاده‌های بسیار ناهموار و به قول خودش «افتضاح» براند تا به شهرستان سردشت برسد و به اینترنتی با سرعت مناسب دسترسی داشته باشد.
تماس‌های تلفنی بی‌پاسخ
با معاون بهداشت و درمان بشاگرد تماس گرفتیم تا در مورد چند و چون ماجرا با او صحبت کنیم‌ که‌ تماس‌مان را پاسخ نداد. به او که پیامک دادیم و خودمان را معرفی کردیم، جواب داد که ما مجوز هیچ‌گونه مصاحبه تلفنی و حضوری را نداریم و فقط مدیر شبکه اجازه صحبت در این مورد را دارد که اکنون در ماموریت بخش‌های روستایی و بدون آنتن است. اصرارهای ما بی‌نتیجه بود و چند ساعت بعد، وقتی چند بار دیگر با تلفن همراه مدیر شبکه تماس گرفتیم، هیچ جوابی از آن طرف خط به ما داده نشد.


اقدامات اورژانسی در عقرب‌زدگی
آن‌طور که عموی رباب توضیح می‌دهد، عقرب‌زدگی در جنوب کشور و به خصوص نقاط محروم، اتفاقی است که هر‌از‌گاهی تکرار می‌شود و برخی بیماران بدلیل نبود امکانات جان خود را از دست می‌دهند. درست مثل روستای گرگان در شهرستان نیکشهر استان سیستان و بلوچستان که هیچ امکاناتی ندارد. نه جاده خوب دارد و نه اینترنت و نه درمانگاهی که عقرب‌زده‌ها را برای درمان سریع به آن‌جا ببرند. همین سال گذشته بود که پسرک شش ساله‌ای بخاطر نبود امکانات جان خود را از دست داد و گزارش آن در روزنامه جام جم هم چاپ شد.
دکتر افشین امینی، متخصص طب اورژانس و دانشیار دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی در مورد عقرب‌زدگی می‌گوید:« با عقرب گزیدگی، فرد علائمی مانند درد، سوزش، تورم و قرمزی را تجربه می‌کند که معمولا می‌تواند پیش‌رونده به سمت بالاتر از اندام باشد. زمانی که بیمار دچار درد در آن ناحیه و یا سفتی و قرمزی در قسمت‌هایی مانند انگشت، دست یا پا می‌شود، این موضوع را باید جدی گرفت و شروع به انجام اقدامات تشخیصی اولیه کرد. ارجاع سریع عقرب زده به اورژانس، قدم اول است. اگر محل زندگی افراد با درمانگاه و اورژانس فاصله زیادی دارد، اولین اقدام این است که یک دستمال به حالت سفت به محل فوقانی بسته شود و هرگز اقدام به نیشتر زدن یا مکیدن محل گزیدگی نکنند. بهتر است بیمار بی‌حرکت باشد، زیرا هرچه حرکت و هیجان بیمار بیشتر باشد، گردش خون قوی‌تر شده و سم با سرعت بیشتری در بدن منتشر می‌شود. در کنار این‌ها همچنین بهتر است از مسکن و کمپرس آب سرد روی محل گزیدگی استفاده شود. علاوه بر این موارد، بهتر است مردمی که در نقاط عقرب‌خیز زندگی می‌کنند، انجام اقدامات پیشگیرانه را جدی بگیرند. یعنی داخل کفش‌هایی که می‌پوشند را بخوبی جستجو کنند تا داخل آن عقرب نباشد، از نقاط نمناک و تاریک حذر کنند و در ضمن هر‌از‌گاهی محیط زندگی خود را نیز سمپاشی‌کنند.»