نژاد در مرز واقعیت و افسانه

آیا علم وجود برخی ویژگی‌های ژنتیکی را برای نژاد‌های خاص تأیید می‌کند؟

نژاد در مرز واقعیت و افسانه

حدود یک دهه پیش یک سیاهپوست اهل آمریکای مرکزی که دچار مشکل عدم تحمل لاکتوز بود و نمی‌توانست لبنیات کافی مصرف کند به دلیل ترس از این‌که ممکن است دچار کمبود کلسیم شود به پزشک مراجعه کرد و خواستار تجویز آزمایش تراکم استخوان شد. پزشک در پاسخ به درخواست او گفت: شما نیازی به این آزمایش ندارید؛ زیرا سیاهپوستان به پوکی استخوان مبتلا نمی‌شوند! این سیاهپوست آمریکایی تنها فردی نبود که با این پاسخ مواجه می‌شد. این ایده که ساختار ژنتیکی سیاهپوستان به گونه‌ای است که آنها را از انجام آزمایش پوکی استخوان بی‌نیاز می‌کند سال‌هاست در کشورهای غربی در مورد آنها رایج است و در سال‌های اخیر نیز کماکان معتقدان خود را دارد. درواقع پزشکانی که چنین دیدگاهی دارند بر این باورند که طبقه‌بندی‌های نژادی، پایه و اساس ژنتیکی محکمی دارند و به عبارت دیگر نژاد «یک واقعیت زیستی» است. اما این دیدگاه از نظر علمی تا چه اندازه درست است؟

در نیمه اول قرن نوزدهم میلادی یک پزشک آمریکایی به نام ساموئل مورتون که در ایالت فیلادلفیا زندگی می‌کرد به جمع‌آوری جمجمه‌های انسان‌ها پرداخت. او جمجمه‌ها را با دانه‌های فلفل یا ساچمه‌های سربی پر می‌کرد تا بتواند با محاسبه مقدار دانه‌های فلفل یا سرب، حجم جمجمه و درواقع اندازه مغزهای مختلف را تعیین کند. مورتون پس از اندازه‌گیری جمجمه گروه زیادی از اروپایی‌ها، آسیایی‌ها و آفریقایی‌ها اعلام کرد بین اندازه مغز و جمجمه انسان ارتباط مستقیمی وجود دارد. او نشان داد مغز اروپایی‌ها از آفریقایی‌ها بزرگ‌تر است و به همین دلیل، اروپایی‌ها انسان‌های باهوش‌تری هستند! مورتون براساس نتایج این جمجمه‌سنجی، انسان‌ها را به پنج گروه یا نژاد مختلف که هرکدام ویژگی‌های مختلفی داشتند تقسیم کرد. او ادعا کرد بررسی‌هایش نشان می‌دهد سفیدپوست‌ها، یا قفقازی‌ها باهوش‌ترین نژاد هستند. مردم شرق آسیا نسبت به قفقازی‌ها در رده پایین‌تری قرار می‌گیرند. در رده سوم، مردم جنوب‌شرق آسیا و پس از آنها بومیان آمریکا قرار دارند. سیاهپوست‌ها یا اتیوپیایی‌ها نیز در پایین‌ترین رده طبقه‌بندی می‌شوند!
راستش را بخواهید مورتون با این کارش عنوان پدر نژادپرستی علمی را از آن خود کرد. اما آنچه امروز علم در مورد نژاد به ما می‌گوید، دقیقا برعکس چیزی است که مورتون مدعی آن بود. درحالی‌که مورتون تصور می‌کرد تفاوت‌های ارثی و غیرقابل تغییر بین مردم را شناسایی کرده، اما دانشمندان هم‌عصر او هیچ تصوری از چگونگی تحقق این ویژگی‌ها نداشتند. بعدها محققان با استفاده از ژنوم افرادی که به نژادهای مختلف تعلق داشتند به جمع‌آوری اولین ژنوم کامل انسانی پرداختند و براساس نتایج تحقیقات‌شان اعلام کردند که در زمینه نژادهای انسانی سوءبرداشت صورت‌گرفته‌است. در خرداد 1379، کریگ ونتر، دانشمند پیشگام در تعیین توالی دی‌ان‌ای با اعلام نتایج تحقیقاتش در این زمینه اظهار کرد: «مفهوم نژاد هیچ مبنای ژنتیکی یا علمی ندارد.»
رد  ادعای مورتون
ســال 1321 شمسی/ ۱۹۴۲مـــیلادی انسان‌شناسی به نام اشلی مونتاگو کتابی با عنوان «خطرناک‌ترین افسانه بشر و اشتباهی به نام نژاد» منتشر کرد که با استقبال گسترده‌ای روبه‌رو شد. او در کتابش استدلال کرد چیزی که ما آن را نژاد می‌نامیم، یک مفهوم  اجتماعی است و هیچ مبنای ژنتیکی ندارد. اشلی این مثال رایج را مطرح کرد که آنچه از آن به‌عنوان «نژاد سیاه» نام برده می‌شود در بین فرهنگ‌های مختلف، تعریف‌های مختلفی دارد. برای مثال در آمریکا شخصی را که یکی از نیاکانش آفریقایی باشد سیاه می‌نامند اما در برزیل، فردی که حتی یک نیای اروپایی داشته باشد هم سیاه محسوب نمی‌شود. پس اگر نژاد سیاه تعریف جامعی ندارد، ما چگونه می‌توانیم مبنای ژنتیکی برای آن بیابیم؟ از سال 1351/ ۱۹۷۲ بود که یافته‌های علمی در حوزه ژنتیک هم به این موضوع راه‌یافت. در همین سال، ریچارد لوئنتین، زیست‌شناس تکاملی دانشگاه هاروارد، تصمیم گرفت این ایده را که تفاوت‌های ژنتیکی انسان‌ها چقدر با گروه‌بندی‌های نژادی مرتبط است آزمایش کند. او داده‌های ژنتیکی را از سراسر جهان جمع‌آوری و اختلافات ژنتیکی بین افراد یک نژاد و نیز تفاوت‌های میان نژادهای مختلف را محاسبه کرد. لوئنتین دریافت از نظر آماری فقط حدود 6 درصد از تفاوت‌های ژنتیکی میان انسان‌ها را می‌توان به طبقه‌بندی نژادی نسبت داد. به عبارت دیگر مقوله نژادهای مختلف انسانی با تفاوت‌های ژنتیکی میان ما انسان‌ها ارتباط بسیار کمی دارد. یافته‌های لوئنتین حاکی از آن بود که حدود ۸۵درصد از تنوع ژنتیکی، بین افراد یک جمعیت یا نژاد دیده می‌شود و فقط ۱۵درصد اختلاف، بین جمعیت‌های مختلف وجود دارد. درواقع تفاوت‌هایی که بین انسان‌ها وجود دارد بیشتر از آن‌که گروهی باشد عمدتا تفاوت‌های فردی است.  براساس مطالعات این دانشمندان، تنوع ژنتیکی ممکن است در جوامعی که در آنها فقط افراد یک «نژاد» کنار هم قرار گرفته‌اند بیشتر از تفاوت‌های ژنتیکی میان افراد نژادهای مختلف باشد. برای درک این موضوع، شش فرد را تصور کنید: دو نفر از قاره آفریقا، دو نفر از آسیا و دو نفر دیگر هم از اروپا. ژنتیک همه این افراد به طرز چشمگیری یکسان است و به‌طور متوسط، از هر هزار حرف یا نوکلئوتید دی‌ان‌ای فقط یک حرف آنها با هم تفاوت دارد. مطالعه دیگری که یک دانشمند چینی به نام نینگ یو و همکارانش انجام داد، این تفاوت ژنتیکی را دقیقا  88/0 حرف در هر هزار حرف نشان داد. محققان همچنین دریافتند شباهت‌های ژنتیکی مردم آفریقا با مردم آسیا یا اروپا بیشتر از شباهت ژنتیکی آنها با یکدیگر است. به عبارت دیگر شباهتی که دو فرد آفریقایی از نظر ژنتیکی به یکدیگر دارند کمتر از شباهت ژنتیکی آنها با فردی از آسیا یا اروپاست.
 شیادی در لباس علم
از هر ‌نظر که به موضوع نگاه کنیم، پایه و اساس ژنتیکی دادن به مقوله نژاد را جز شیادی در لباس علم، چیز دیگری نمی‌توان نامید.
افزون‌بر این، اگر جامعه همچنان به‌دنبال توضیحات ژنتیکی برای موضوع نژاد باشد از علل بزرگ‌تر جامعه‌شناختی برای نابرابری‌های نژادی در زمینه‌های سلامت، ثروت و فرصت‌های اجتماعی غافل خواهد شد.
واقعیت این است که تنوع ژنتیکی انسان‌ها فارغ از موضوع نژاد، یک واقعیت است و محققان می‌توانند بدون وارد شدن به مقوله‌های نژادی درباره اجداد ژنتیکی یا خطرات زیستی‌ای مطالعه کنند که برخی افراد، آنها را در مناطق جغرافیایی خاصی تجربه می‌کنند.
 بر این اساس وجود نژادهای مختلف یک واقعیت است اما پایه و اساس ژنتیکی ندارد و پدیده‌ای ساختگی است. درواقع یافته‌ها نشان می‌دهد ما باید در مورد روند انتساب افراد به گروه‌های نژادی مختلف اطلاعات بسیار بیشتری کسب کنیم. اما واقعیت این است که ساختار تنوع ژنتیکی انسان‌ها هم مانند تغییرات آب‌وهوایی، چیزی نیست که بتوانیم آن را ببینیم و لمس کنیم. بنابراین درک آن کار دشواری است.
 متاسفانه می‌بینیم پایه و اساس ژنتیکی‌دادن به بحث نژاد گاهی حتی جاافتاده‌تر از اتکای انسان‌ها به سوخت‌های فسیلی و مصرف‌گرایی است. به همین دلیل، تغییر این دیدگاه دشوار به نظر می‌رسد اما قطعا امکان‌پذیر است.
منابع: sapiens.org، National Geographic
 The New York Times



نژاد یا مناطق جمعیتی؟
چیزی که داده‌های برآمده از بررسی‌های گوناگون نشان می‌دهد این است که تفاوت‌هایی که دانشمندان آنها را به چیزی با عنوان «نژاد» نسبت می‌دهند، با موقعیت مکانی بسیار بهتری توضیح داده می‌شود. به عبارت دیگر تغییرات ژنتیکی با فاصله جغرافیایی افراد از یکدیگر ارتباط بسیار بیشتری دارند. می‌توان گفت در درجه اول هرچقدر گروه‌های انسانی از لحاظ جغرافیایی از یکدیگر دورتر باشند و در درجه دوم، هرچقدر مدت‌زمان دور بودن آنها از یکدیگر طولانی‌تر باشد، بهتر می‌توان تفاوت‌های ژنتیکی آنها با یکدیگر را توضیح داد به این دلیل که انسان‌ها از نظر زیستی در گروه‌هایی با عنوان نژاد قابل تقسیم نیستند. مهم‌تر این‌که تغییرات انسانی توقف‌پذیر نیست. گروه‌های نژادی چه براساس عوامل زیستی مانند رنگ پوست، سنجش‌های استخوانی یا ژنتیک و چه براساس عوامل فرهنگی تعیین شوند، نمی‌توانند یک تعریف ثابت یا جهانی داشته‌باشند زیرا گروه‌بندی‌های نژادی در طول زمان و مکان تغییر‌کرده‌اند.