خسرو سینایی کارگردان با سابقه سینمای ایران در سن 80سالگی بر اثر ابتلا به کرونا درگذشت
در سوگ سینایی
خسرو سینایی هم به قطار رفتگان امسال پیوست؛ عزیزانی كه یكییكی با دنیای ما خداحافظی میكنند و در شیوع یك اپیدمی جهانی به نام كووید- 19 جان خود را از دست میدهند. آنها كه سوار قطار میشوند همگی خویش و یار و رفیقی دارند كه از رفتنشان سخت غمگین میشوند؛ اما مثل همیشه رفتن هنرمندان بهواسطه فعالیتهای خلاقهشان بازتاب و غم بیشتری دارد. دیروز كه با این كارگردان سینمای ایران هم به علت ابتلا به كرونا خداحافظی كردیم، احتمالا سینماگران و اهالی رسانه به آخرین فیلمی فكر كردند كه سینایی قصد ساخت آن را داشت و هرگز به سرانجام نرسید؛ «قطار زمستانی» او برای همیشه متوقف شد و خودش با یك قطار تابستانی با این جهان خداحافظی كرد. همانطور كه زندگی را در یك روز زمستانی یعنی دی 1319 آغاز كرده بود، در گرمای داغ مرداد و در 80 سالگی به پایان برد.
سینایی را جامعه با فیلمهای پر سر و صدا نمیشناسد؛ فیلمهایی پر از چهره و عطش فروش بیشتر. او مسیر خودش را رفت و در همین مشی خاص خود هم آثار مستند و داستانی خلق كرد؛ آثاری كه از میان آنها بیشتر با «عروس آتش» آشنایی داریم. فیلمی كه سال 1378 ساخته شد و در آن سینایی همراه با حمید فرخنژاد فیلمنامهاش را نوشته بودند. یك فیلم تاثیرگذار از آثار مهم سینمای ایران در دهه70است و تلاش میكند سنتهای غلط جامعه را نقد كند. در این فیلم دختری از عشایر جنوب ایران كه دانشجوی رشته پزشكی است، به استاد جوانش دل میبندد، اما آیینهای قبیلهاش میگوید باید با پسرعمویش یك ماهیگیر بیسواد ازدواج كند. سینایی در آثار مستندش هم تلاش میكند دو امر مهم را حفظ كند، یكی ایجاد خط داستانی برای همراهی بیشتر مخاطب و دیگری تاثیرگذاری اجتماعی. از این رو میان آثارش كارهایی هم با موضوع آموزش و پرورش و دانشآموزان ساخته شده تا بهنوعی بتواند گامهایی را برای تغییر نگاه سیستم آموزشی و اصلاح آن رقم بزند.
از لهستان تا انقلاب و جنگ ایران
«یك سرزمین، یك روز، یك راه» او به كتابخانههای كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان در سراسر ایران میرود، «آنسوی هیاهو» درباره نوجوانان ناشنوا و مدرسه باغچهبان و چند فیلم دیگر همگی به موضوع برخورد والدین و سیستم آموزشی با بچهها میپردازند و آسیبهای اجتماعیای را كه نسل تازه جامعه درگیر آن است، واكاوی میكند. او یك دهه از عمرش را مشغول كار و ساخت «مرثیه گمشده» بود، فیلمی ۹۵ دقیقهای درباره آوارگان لهستانی است كه در سالهای جنگ دوم جهانی (۱۹۴۲- ۱۹۴۱) از سیبری به ایران آورده شدند. موضوعی كه طبعا لهستانی بودن یكی از همسران سینایی از انگیزههای ساختش بود و موجب شد نشان افتخار «صلیب لیاقت» از رئیسجمهور وقت لهستان دریافت كند. سینایی سال 61 هم فیلمی ساخت به نام «زنده باد» و درآن سراغ جوانی انقلابی رفت كه در جریان تعقیب و گریز با ماموران ساواك، به خانه دوستش كه آدم محافظهكاری است، پناهنده میشود.
او سال 63 هم باز سراغ یك موضوع انقلابی رفت و «هیولای درون» را ساخت. فیلم درباره سرنوشت یك مامور ساواك پس از انقلاب است. او همراه یكی از دوستانش به روستایی دورافتاده پناه میبرد تا به خارج از كشور بگریزد، اما سرانجام خودكشی میكند. «یار در خانه و...» با مضمون وطنپرستی و در «66» دیگر فیلم او بود و بعدتر تحت تاثیر جنگ تحمیلی عراق و ایران «در كوچههای عشق» را ساخت. فیلم درباره تردیدهای یك مهاجر در تهران است كه پس از جنگ، بین ماندن در پایتخت و بازگشت به شهرش، سرگردان است. او آخرین فیلم كامل شدهاش را هم سال 93 ساخت، مستند «جزیره رنگین» بر اساس تلاشهای احمد نادعلیان، هنرمند ایرانی در جزیره هرمز است. سینایی سراغ مسجد امام اصفهان و دیگر نقاط ایران هم رفته بود، خودش بارها گفته بود چقدر ایران را دوست دارد.
ادبیات، موسیقی و هنر جلوی دوربین
زندهیاد سینایی به مدت چهار سال به تحصیل معماری در دانشگاه فنی وین پرداخت و سه سال نیز در دانشگاه موسیقی و هنرهای نمایشی وین در رشته موسیقی آموزش دید. او همچنین دانشآموخته كارگردانی سینما و تلویزیون و فیلمنامهنویسی از آكادمی هنرهای نمایشی وین بود. همه این تجربهها او را به صداها و تصاویر اطرافش دقیق و حساس كرده بود. در دو فیلم «شرح حال» و «كوچه پاییز» سراغ مجسمههای آهنی ژازه تباتبایی رفت و یك فیلم كوتاه هم با نام «حسین یاوری» درباره یك نوازنده نابینای نی ساخت. حبیب احمدزاده، نویسنده و فیلمسازی كه هفته گذشته خبر از وخامت حال زندهیاد سینایی داده بود هم یك كار مشترك با او دارد. مستند-داستانی «گفتوگو با سایه» بر اساس فیلمنامهای مشترك با احمدزاده در سال ۱۳۸۴ ساخته شد و به صادق هدایت نویسنده ایرانی میپرداخت. سینایی زمان اكران این فیلم گفت: «باید اثری ساخته میشد كه نه بتشكنی كند و نه بتسازی در عین حال یك تحقیق جدی باشد.»
با لبخند برای اندوه جهان
محمدرضا اصلانی / فیلمساز، شاعر و پژوهشگر هنر
زندهیاد خسرو سینایی را از دهه 40 میشناختم. جوانی بود خوشقیافه، خوشتیپ و مغرور. فیلم اول او را دیده بودم و بعدها بسیار حسرت خوردم كه چقدر بااستعداد بوده است. در آن فیلم دانشجویی به عنوان فیلم اولش، من او را همتراز با سینماگران موج نوی فرانسه چون آلن رنه و شانتال آكرمن دیدم. یك روز به او گفتم چرا آن نگاه و سبك را ادامه ندادی؟ گفت چه كسی میفهمید؟ این رنجی بزرگ است. ما سالها مقاومت میكنیم و سرانجام نشاط جوانیمان را از دست میدهیم و اینها همه جمع میشود و هر روز توان خودنگهداشتمان كاهش مییابد. دوستی ما در همه این سالها با افتوخیزهایی همراه بود، البته نه در معنای اختلاف بلكه به این دلیل كه گاه ممكن بود چند سالی همدیگر را نبینیم، اما این همیشه همراه بود با محبت و احترام و فهمی كامل از یكدیگر. در سالهای اخیر، شاید این پیری بود كه ما را به همدیگر نزدیكتر كرده بود. ویژگی سینایی، كشف چهرهها و آثاری بود برای كشف خود. همیشه در جستوجوی خود بود. از موسیقی و نقاشی شناختی كامل داشت و به تاریخ علاقهمند بود و البته تاریخ، علاقهمندی مشترك ما بود هر چند بدون تفاهم كامل. آه از این بودنها، آشناییها... حالا او نیست، اما خلأ خسرو سینایی نه فقط اكنون با مرگش، بلكه از قبلترها اتفاق افتاد. بسیاری طرح در ذهن و بر كاغذ داشت، ارائه میکرد و رد میشدند. خلأ، تنها به این معنا نیست كه یك نفر دیگر نیست. خلأ، خلأ خلاقیت است. اكنون اشتیاق به خلاقیت از بین رفته است، در حالی كه همیشه و همواره در سینایی حاضر بود. ما خیلی پیش از امروز كه او را از دست دادهایم، خلأ آن را حس میكردیم. با این حال و همه ناملایمتیهایی كه میدید، آدمی نبود كه اندوهش را ابراز كند. همیشه با لبخند با جهان مواجه میشد، اما ما میدانستیم ماهیت این لبخند و پشت این شادی چیست و چه اندوهی قرار دارد.
سینمای ثروتمند فقیر
كیوان امجدیان / روزنامهنگار
پدرم میگوید خیلیها هستند كه بیاندازه پول و ثروت دارند و كلی مال و منال، اما همیشه فقیرند. میدانی چرا ؟ چون هیچوقت از ثروتی كه دارند استفاده نمیكنند. انگار كه آن همه ثروت را ندارند. این موضوع هم چیزی نیست كه فقط درباره آدمها و فقیر و غنی بودن آنها صدق كند. ازقضا درباره همه چیز میتواند مصداق داشته باشد؛ صنعت، هنر، رسانه و حتی سینما، مثل سینمای ما كه با وجود این همه استاد خوشفكر و هنرمند كه گوهرهای هنر این سرزمین هستند، همیشه فقیر است.
سینمایی كه انگار نمیتواند از داشتههایش استفاده كند. سینمایی كه مدام درگیر رفاقت و رابطه و تیم و باند و گروه است تا هنر و خلق اثر هنری.
سینمای ما گوهر كم ندارد؛ گوهرهایی كه فقط نوشتن نامشان چند جلد كتاب میشود، از كارگردان و طراح صحنه و جلوههای ویژه بگیرید تا بازیگر و... و یكی از گوهرهای درخشان این سینما استاد خسرو سینایی بود كه روز گذشته او را از دست دادیم. خسرو سینایی، كارگردان مولف سینمای ایران كه بسیاری از كشورها آرزو داشتند یكی مثل او را داشته باشند تا بتوانند در سینمای دنیا آقایی كنند. سینایی كه سینمای ما او را داشت و نتوانست كاری كند كه او در مسیر تواناییهایش حركت كند. سینایی در یكی از مصاحبههای اخیرش میگوید، ناراحت است از اینكه چرا نتوانسته به جای ساختن چیزهایی كه دوست دارد و میداند كار اوست، به اجبار ناچار شده به سراغ انجام كارها یا ساخت آثاری برود كه شاید كمترین ارتباط را با او داشتهاند. خسرو سینایی، یكی از كارگردانهای بزرگ این كشور است كه سال ۱۳۵۸ فیلم زنده باد را كه از اولین فیلمهای مربوط به انقلاب است، كارگردانی كرد و پس از آن، هر بار كه فیلمی ساخت فیلمش یكی از بهترین فیلمهای آن سال بود ازهیولای درون تا یار در خانه و عروس آتش. سینایی با این كه در زمان حیاتش كمترین حاشیهها را داشت و همه جا تلاشش را میكردهر آنچه را میداند به هنرجویان آموزش دهد، اما همچنان اسیر بخلها و حسادتها بود؛ حسادتهایی كه انگار دست از سر سینمای ما بر نمیدارد، دست از سر سینمایی كه با وجود این همه ثروت، فقیر است.
سینایی و فیلمی درباره دفاع مقدس
حمید داوودآبادی / پژوهشگر دفاع مقدس
چند سال پیش دوست عزیزم، امیر حسین دهقان قراری گذاشت با آقای خسرو سینایی، كارگردان توانای كشور. خیلی مشتاق بودم ایشان را از نزدیك ببینم و با روحیاتش آشنا شوم. قرارمان در خانه هنرمندان تهران بود. سه نفری دور میز نشستیم، گفتیم و شنیدیم و گپ زدیم.
برایم خیلی جالب و مهم بود كه آقای سینایی گفت: چرا نمیگذارند ما برای دفاع مقدس فیلم بسازیم؟ اصلا دفاع از دفاع مقدس، وظیفه تكتك ایرانیها بهخصوص ما هنرمندان است.
از این جمله و حس و حالش خیلی خوشم آمد. خاطرهای كوتاه برایش گفتم كه حال و هوایش را به هم ریخت: حسن همراه برادر كوچكترش در عملیات بدر شركت داشت. در حین جنگ، برادرش تیر خورد و جلوی چشمش جان داد. ساعتی بعد فرمان عقبنشینی صادر شد. حسن میگفت: عراقیها داشتند منطقه را میگرفتند. میرفتند بالای سر مجروحان و به آنها تیر خلاص میزدند. دلم نمیآمد برادرم را جا بگذارم و بروم. فرصتی هم باقی نمانده بود. نشسته بودم بالای سر پیكر داداشم و گریه میكردم. ناگهان متوجه شدم یك نفر یقه مرا گرفت و بلندم كرد. دیدم یك كماندوی عراقی كه مثل غول میماند، مرا بلند كرده است. هر آن منتظر بودم گلولهای در سرم خالی كند. عراقی باتعجب نگاهی به پیكر داداشم انداخت و با ایما و اشاره فهماند كه پیكر را بردارم و بروم. هراسان و با شك داداشم را بر دوش گرفتم. هر قدمی كه میرفتم با خود میگفتم الان از پشت مرا میزند. برمیگشتم و به او نگاه میكردم. كماندوی عراقی با اضطراب به عراقیهایی كه در اطراف داشتند به مجروحان و اسرا تیر خلاص میزدند نگاه میكرد و با اشاره دست میگفت سریعتر بروم. و من رفتم و پیكر برادرم را هم با خودم عقب بردم. رنگ آقای سینایی پرید. خواهش كرد اجازه بدهم روی این خاطره كار كند كه گفتم: این خاطره مال من نیست. حسن قبل از والفجر 8 این را برای من تعریف كرد و خودش در كربلای 5 به برادر شهیدش پیوست. شما هرجور دوست دارید به آن بپردازید و دیگر آقای خسرو سینایی را ندیدم تا امروز خبر پروازش را بر اثر كرونا شنیدم.به نقل از صفحه اینستاگرامی نویسنده
-
با کمترین بودجه صدرنشین شدیم
-
ابزارهای جدید آموزش دیجیتال
-
در سوگ سینایی
-
«ساخت ایران» در حیاط خلوت آمریکا
-
كنترل نامحسوس ناقلان ویروس
-
کارگران هفتتپه به مجلس میآیند
-
سركرده تندر در تور اطلاعات
-
قصه اسماعیل
-
معمای ده نمکی برای تلویزیون
-
صدای ناشنیده کارگران
-
فروشگاه ایرانی، فراتر از مرزها
-
سینایی، برتر از یک سینماگر
-
کارگران هفتتپه به مجلس میآیند