گفتوگو با دکتر علیرضا بهرمان،عضو هیأت علمی , مرمتگر بارگاه امیرالمؤمنین(ع)
کاش آجری بودم در ایوان نجف
بای بسم ا... : جستوجوی اینترنتی کنید و گزارش دکتر را از مرمت ایوان نجف دریابید. با هم بارها گپهایی کوتاه زدیم اما هربار پس از خدانگهدار میدیدم دقایق ضبط، همه و همه بالای سی چهل پنجاه است بس که نیوشا بود و گوارا سخن دکتر درباره مولا و فرزند شگفتارش امام حسین (ع). ازین رو گزیدهای از بارها گفت وگو را با هماهنگی استاد فرارویتان ارمغانی کردیم. درباره عاشورا این فراز شاخهگلی است از خرمنی: عاشورا یک حرکت عمیق عدالتخواهی بود که در شعار و نوحه و سنج کاملا منعکسنمیشود. نوحه، حزن واقعه را بیان میکند نه حقیقت حرکت را. عاشورا تنها یک جنگ نبود، آنچه عاشورا را متمایز میکند، فلسفه آن است؛ فلسفه قد علم کردن در برابر ظلم که متاسفانه کمتر به آن میپردازند. بیشتر این روزها ذکر مصیبت میشود تا فلسفه حرکت امام حسین و یارانش. شاید خیلی از ما که بر سینه میکوبیم و زنجیر میزنیم کمتر از فلسفه عاشورا مطلع باشیم و اگر خود را بازخوانی کنیم میبینم (به قول بزرگواری:) چه بسا با این شیوهای که ما رفتار میکنیم اگر دوران یزید بود، در صف یزید بودیم نه امامحسین (ع). عاشورا باید پالایش بشود و به اصل موضوع پرداخته شود. نه فقط در دهه محرم باید در همه روز و زندگیمان روان شود، حضور پیدا بکند؛ این چندروز به تنهایی نمیتواند پاسخگوی آن حرکت شگفت باشد.
خیلی جالب بود، جایی قدم میگذاشتم که همیشه از کودکی در موردش شنیدهبودم، ولی امکان رفتن به آنجا را نداشتم.
وقتی وارد شدید؟
احساس کردم به شخصیتی نزدیک میشوم که همیشه اسطوره و ملکه ذهنم بوده، اصلا فکر نمیکردم آنجا فقط یک آرامگاه هست. حضور امام را باور داشتم و تجسم وجود امام را شعف خاصی همراه با شرمندگی در خود احساس کردم؛ فاصله بین منش و کردارها.
آیینه کاری حرم؟
هزاران چهره از من را پیش رویم قرار میدهند و مرا دربرابر من ظاهر میکنند و در آن فضای مقدس مواخذه من از من آغاز میشود و مرا به پرسش در برابر خویش مینشاند.
اسلیمی ها؟
مثل زندگی پیچ در پیچ است، مثل یک کلاف که در آن گم میشویم یا خود را گم میکنیم.
خانههای خشت و گلی؟
احساس آرامش میکنیم.
و بوی آجرهای خیس از باران؟
مرا غرق نشاط میکند و بر بستر این احساس بناهای مقدس خود را نیز از آجر ساختیم.
در حرم نجف آجر از مصالح غالب است؟
آجرهایی که قرنهاست مزار شریفترین مرد عالم را در آغوش سایه خود جای داده. و حال این فرصت برایم فراهم بود که کنار آنها بنشینم و زمزمه عاشقان حضرت را از قرنها پیش احساس کنم.
دعایی در ایوان نجف که مستجاباست انشاءا...؟
صلح جهانی. نباید حق و فرصتی را که خدا به کودکهای جهان داده از آنها بگیریم.
برای تحقق این صلح؟
مائدههای زمینی را بر سر سفره بگذاریم، سفرهای که همه بشریت در آن سهم دارند و گرد آن نشستهاند. قبول کنیم که همه از زندگی، از زمین و آسمان سهم دارند. مرزهای جغرافیایی را برداریم و دستهایمان را تنها برای دوستی به سوی هم دراز کنیم. توان و ثروتمان را تنها برای زندگی بهتر و سالمتر صرف کنیم.
شما در مسجد جامع اصفهان؟
زیرگنبدی بیهیچ تزئین در عین حال زیباترین گنبد جهان. حس خوب و آرامش بخشی میدهد. دلتان میخواهد در آن غلت بزنید. حس میکنید مال خود شما و جزئی از شماست، با شماست و از خانواده شماست. خودتان را رها میکنید، مثل اینکه در آغوش مادر هستید، امنِ امن.
چه چیز ایران برایتان جالب است؟
همه چیزش، بیشتر همه مردمش. انگار همه چیز این سرزمین متفاوت است، کاملا متفاوت.
چهجور میشود ملتفتِ این تفاوت شد؟
از جغرافیای ایران که بیرون بروید،متوجه میشوید.
دوست دارید در کدام دوره یا بخشِ تاریخی زندگی میکردید؟
دوران سلجوقیان.
ویژگی آن دوران ؟
دوره خاصی است، مردم ایران به یک انسجام و تعادل فکری رسیدهبودند. عصر شکوفایی دانش بود و باور آدمها خیلی عمیقتر بود.
رنگی است که با طبیعت انسان عجین است ؟
رنگ معجزهآسای گنبدها، نماد اعتقادات ما؛ فیروزهای.
عشق چیست استاد؟
خیلی واژه پیچیدهای است. به نظر من عشق زندگی است.
نماد عشق واقعی ؟
کار و فعالیت.
عشق را که از زندگی منها کنیم؟
هیچ.
جنس عشق؟
امید.
چیزی که باعث میشود صبحها چشم بازکنید و حرکت ؟
امیدی که در من هست؛ امید به زندگی بهتر.
موثرترین شخصیت در زندگی شما؟
مادرم. خدابیامرزدش.
آن ویژگیشان که شما را پرورش داد؟
روح بلند. صمیمیت قوی، مهرورزی واقعی، سخاوت و بزرگمنشی، سادگی، قلب پاک و بیکینه. به من خیلی چیزها آموخت هر چند که شاگرد خوبی نبودم.
نقش مادر در پرورش علیدوستی؟
مولی علی، وردزبان مادرم بود، وقتی میخواست حقیقت محض را بیان و اثبات کند یا دعا برای بچه هایش و تقاضای عاقبت به خیری کند.
به خانه امام که وارد شدید؟
امام در تمام دوران زندگیاش میبایست تک بودن خود را نشان دهد. در خانه امام سوالم همین بود: این خانه محقر و ساده، خانه رهبر و امام بزرگترین حکومت جهان است؟ چه ارادهای او را برحذر میداشت از هوای نفس!
چاه کوفه و رازونیاز تنهاییهای علی؟
چه سخت است، قطره قطره خون خود را بگریم تا باورم کنند، سر در چاه تنهایی فرو بردن و گریه کردن برای مردمانی که صلاح خود را نمیفهمیدند. حقیقت گفتن و تنها ماندن اندوهبارترین درد انسانی است؛ مصلحت و سکوت طولانی پس از وفات
رسول خدا.
در محراب مسجدکوفه؟
تنها یک محراب نیست، مکانی است که استوارترین مرد عالم در آنجا به سجود خدا میرفته. جایی است که همه حقیقت در برابر سیاهی کفر و ظلم ایستاد. محرابی تطهیرشده با خون حقیقت.
مزار امامان؟
نمادی برای بیدار کردن اندیشههای امامان. تصاویر قدیمشان بیشتر از زر اندودهای فعلی بر دل مینشیند.
مسجد کوفه تا خانه امام؟
خیلی بیشتر مسجدکوفه مرا به تعمق واداشت. صدای نعلین امام، نوای حقیقت محض را در فاصله مسجد تا خانه امام میشنیدم. صدای خطبهها و فریاد خاموش مردی که برای دفاع از حقالناس شمشیر میزد.
شهود شما هنگام مرمت ایوان و گنبد علوی؟
بنا و گنبد و بارگاه امامان بیشتر بیان و تبلور عشق صادقانه ما شیعیان به امامان است؛ چرا که امامان در حیات خود سادهترین را برگزیدهبودند.
اگر امام معاصر ما بود درباره شُکوه حرم چه میفرمود؟
امام به عنوان امام و خلیفه مسلمین میخواست سادهترین مردمان باشد. ما را پرهیز میداد تا شخصیت امام را در پس تجملات پنهان نکنیم، هرچند ما آموختهایم عشق را با شاخصهای زمینی نشان دهیم نه آسمانی. به هرحال ما میخواهیم ارادتمان را به امامان که بسیار عزیزشان میداریم با آنچه در طبق اخلاص داریم بیان کنیم و خب طلا ارزشمندترین است.
کاشیهای عتیقه حرم کاظمین را که میشکستند تا کاشی جدید کارکنند؟
هنرمند کاشیساز با عشق و خلوص خودش در دورانی که امکانات امروزی هم وجود نداشته آنها را تولید کرده به این امید که رد پای ارادتش پایدار خواهدماند، کاشیها نشان حرکتی عاشقانه است پس با ارزشاند، و اضافه بر آن قدمتی را پشت سرگذاشته پس اثر تاریخی است، و دفتر خاطراتی است که حرفهای بسیاری در دل دارد.
راهکاری برای معاصرکردنِ ارزشهای فرهنگی و...گذشته؟
شتاب رو به جلوی زندگی امروز نمیگذارد برگردیم به گذشته و دانههای درشت ارزشها را جمعآوری کنیم.
تخریب کتیبه و کاشیکاری حرم ؟
شناخت نداشتن نسبت به ارزشها، نه در عتبات که در کشور خودمان هم هست.
وقتی آگاهشان کردید؟
تخریب را متوقف کردند ولی بخش زیادی از آنها به فنا رفتهبود.
راه بهشتِ شما؟
راه سعات مردم. اگر کاری کنم زندگیشان بهتر شود و امیدوارتر شوند به زندگی، خداپسندانهترست. مردم که از ما راضی باشند خدا هم راضی میشود رضایت خدا راه بهشت است.
خصوصیت شما از زبان دوستان؟
میگویند تلخی!
پنجرههای روحتان کدام سمتی باز است؟
پنجرههای روحم هم به سمت گذشته باز است هم به سوی آینده.
پنجرههای رو به گذشته؟
گذشته تجربه شده، ملموس تر و پرسپکتیو واضحتری دارد.
به نوعی دراماتیک تر است؟
من از آن آدمهاییام که شاید مورد انتقاد خیلیها باشد چون بیشتر با گذشته زندگی میکنم تا آینده. به همینخاطر در زندگیام هم پنجرههای رو به گذشته و هم ذهنم همیشه بازند.
نگاهی به پنجرههای رو به آینده؟
گاهی وقتها غبار میگیرند به قول عکاسها: فولو میشوند.
همیشه از خودتون میپرسین؟
چرا نمیتوانی؟ چرا نشستی؟ چرا فرصتها رو از دست دادی؟ از خودم خیلی انتظار دارم.که شاید بیش از توانم باشه.
این انتظار خارج از توان؟
آزار دهندهاست.
اگر میشد کدام یک بودید کاشی یا...؟
دوست داشتم خشت باشم یا آجر.
خشت؟
قابل دسترس است و ساختش فقط همت شما را میطلبد ولاغیر. شما میتوانید سرپناهی با خشت بسازید بدون اینکه به کسی و چیزی محتاج شوید.
ساعت قلبتون با چی تنظیمه؟
با زندگی، با آنچه امید میدهد که دلم میخواهد به آن برسم.
دلتون برای خودتون تنگ میشد؟
برای خودم دلتنگ نمیشوم. دلم برای خودم میسوزد. چون احساس میکنم خیلی از آرزوها را باید روی خاک بگذارم و بروم. دلم میسوزد چرا که در دستیابی به بسیاری از آنها خود را ناتوان میبینم.
دوست همیشه شما؟
بیشتر خودم هستم.
با خودتون که درد دل میکنین؟
به خودم میگویم: مهم نیست. زندگی به هرحال همین است؛ دورانی است آدم میآید و میرود. صبور باش!
عصبانی که میشین؟
خودم را نفرین میکنم.
از چی عصبانی میشین؟
از دست خودم خیلی وقتها عصبانیام.
سختترین کار براتون؟
کاری که سرمایه فکری، احساسی و جسمی برایش گذاشتم رها شود.
بیشتر شبیه چی هستید؟
شبیه آوای بادهای پاییزی که از میانه شاخه درختها گذر میکنند و نغمه حزنانگیز سر میدهند.
چرا باد بهار نه؟
چون بادِ لحظهای است که غرور کاذب طبیعت و آدمها را آواز میدهد.
مژدهای که دوست دارین بشنوین؟
وقتی که صادقانه مقبول مردم میشوم و فعالت کاریام مورد پسند دیگران است، خیلی خوشحال میشوم.
غرقشدن در آبی کاشیها؟
دوست دارم در شفافیت و زلال آبیشان شنا کنم، غرقشوم ...
بزرگترین استاد شما؟
تجربه و آزمون خطا، و درسآموزی از استادی که جستهگریخته فرصت آموختن از آنها را یافتهام. اما بیشتر خود به کسب تجربه پرداختهام؛ همین هم مسیر مرا خیلی طولانی کرد.
مسیر این گفتوگو؟
فرصت خیلی خوبی است که موجب میشود آدم خودش را حلاجی کند. برابر سوالهای فیالبداهه در تنگنا قرار بگیره و حرف دلش را آنطور که واقعیت دارد، بگوید. در این پرسش و پاسخ حس میکنم حلاجی شدم.
پنهانترین نقطه روحتان؟
دفتر خاطرات قلبم که برخی خطوطش را به جوهر پنهان نوشتهام؛ چرا که از تمسخر دیگران گریزان بودهام، ولی همیشه دوست داشتهام قلبی پاک و گوشی شنوا باشد که بیپروا به بیان آنها
بپردازم.
-
کاش آجری بودم در ایوان نجف
-
حریم خصوصی نوجوان و حد و مرز آن
-
معمای مرداد مسکن
-
در مهدهای کودک چه خبر است؟
-
تدارک رسانهملی برای 14 میلیون دانشآموز
-
جـــــــــــــــام خــــراســـــانی
-
یک بام و دو هوای کاخ الیزه در غرب آسیا
-
سود آنی، زیان ماندگار
-
آخر هفته جادویی
-
تصویر واقعی جامعه ایرانی
-
مهدهای بیمربی
-
حکمرانی در فضای مجازی و حقوق عامه