نمره تهرون

نمره تهرون

علیرضا رأفتی روزنامه‌نگار

    پژو405 نقره‌ای، مدلش هم حکماً قبل از سال۹۰، جلوی پایمان ترمز کرد و وقتی ساک و وسایل‌مان را دید خودش پیاده شد و صندوق عقب را باز کرد. اول با حوصله وسایلی که مرتب در صندوق چیده بود را فرستاد عقب و بعد ساک‌های ما را منظم و پشت به پشت هم چید. گرمای بالای ۴۰درجه و شرجی هوا را شاید بشود در بیشتر نقاط جنوبی کشور حس کرد، اما ترکیب این دو با بوی تند گاز ترش و نفت و چسبناکی هوای اطراف پالایشگاه را فقط در آبادان می‌شود تجربه کرد. هوا کلافه‌مان کرده بود. در ماشین خنکای هوای کولر، دانه‌های عرق نشسته بر پیشانی حوصله‌مان را پاک کرد. کمی آرام‌تر شده بودیم. راننده صدای ضبط را بلندتر کرد. نوحه و سینه زنی خوزستانی. این لهجه و دستگاه موسیقی را انگار برای آمیختگی با همین هوا ساخته بودند. غمش از جنس غم مردم خوزستان بود. آرام به دوستم گفتم: می‌بینی این یکی چقدر بهتره؟ مال همین‌جاست. راننده قبلی یه نوحه گذاشته بود که هم لهجه‌اش تهرانی بود هم دستگاه موسیقی‌اش با این نواحی غریب... راننده حرفم را با لهجه غلیظ عربی-آبادانی شکافت: «شما مال تهرانید؟» گفتیم: «چطور؟» خندید: «آخه خط سیمکارت‌تون مال تهران بود. اینجا هم تازگی‌ها مد شده بعضی جوون‌ها می‌رن سیمکارت تهرانی می‌خرند. زنگ که می‌زنند می‌بینم تهرانی‌اند، اما وقتی جواب می‌دم از لهجه‌شون می‌فهمم مال همین‌جان! (بلند بلند می‌خندید و ادامه می‌داد) اصلا بعضی‌ها هستند با هزار جور ترفند می‌رن پلاک ماشین‌شون رو نمره تهران می‌گیرن!» پرسیدم: «چرا آخه؟!» با همان خنده جواب داد: «خب کلاس داره دیگه!» نوحه خوزستانی همچنان فضای ماشین را پر کرده بود و راننده داشت از رفقایش که تا کاره‌ای شدند و سری در سرها درآوردند شهر و دیارشان را ترک کردند و پایتخت نشین شدند می‌گفت. وسط حرف‌هایش شماره کارت بانکی خواستیم که کرایه را پرداخت کنیم. آفتابگیر بالای سرش را داد پایین و گفت: تو قرمز بریز!... روی آفتابگیر سمت راننده چهار کاغذ رنگی را با سلیقه چسبانده و روی هر کدام شماره یک کارت بانکی را نوشته بود! ما کرایه‌مان را در کاغذ قرمز ریختیم و مداح خوزستانی همچنان می‌خواند و جوان‌های خوزستانی همچنان دنبال سیمکارت و پلاک پایتخت بودند و پالایشگاه همچنان بوی گاز ترش را به هوا پس می‌داد.