جلوههایی از سلوك فردی و اجتماعی آیت ا... سید محمدصادق لواسانی در گفت و شنود با فرزند ایشان
هیچگاه ندیدم امــام بتـرسد
روزهایی كه بر ما گذشت، از سی امین سالروز ارتحال عالم مجاهد، زنده یاد آیت ا... سید محمد صادق لواسانی، عبور كردیم. آن بزرگ از دوران نوجوانی تا پایان حیات حضرت امام خمینی، دوست صمیمی و یار همدل ایشان بود. در بازخوانی خاطراتِ 70 سال مراوده آن دو فقید راحل، با حجت الاسلام والمسلمین سید محمدرضا لواسانی گفت و شنودی انجام داده ایم كه نتیجه آن را پیش روی دارید. امید آن كه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
سه دهه از رحلت زنده یاد آیت ا... سید محمد صادق لواسانی سپری شد. ایشان در كنار سایر خصال و ویژگی ها، به مراوده نزدیك با امام خمینی شهرت داشتند. قدیمی ترین خاطرهای كه شما از مراودات آن دو بزرگوار به خاطر دارید، چیست؟
در شب حادثه زلزله بوئین زهرا، یعنی در دهم شهریورماه 1341، حضرت امام در منزل ما در تهران، مهمان بودند و در طبقه سوم تشریف داشتند. آن موقع من 16 سال داشتم. یادم هست هر یك از اعضای خانواده، مشغول كاری بودند و هیچ یك با اتفاق زلزله -كه حدود ساعت 11 شب پیش آمد- مثل حضرت امام برخورد نكردند. ایشان كوچكترین ترسی به دل راه ندادند، در حالی كه همه سخت ترسیده بودند، چون زلزله 6 ریشتر در 20 ثانیه بود. اولین كسی هم كه نماز آیات خواند، ایشان بودند. منزل ما در خیابان سیروس، كوچه حمام خشتی و 140 متر و سه طبقه بود. پس از این واقعه، حضرت امام به مرحوم پدر فرمودند:«با این خانهای كه شما ساختهای، همگی زیر آوار میرفتیم...»، چون بسیار ساختمان سادهای داشت و با تیرك چوبی ساخته شده بود. این منزل تا بعد از فوت مرحوم پدر هم بود و پس از چندی، یكی از ورثه كه خانه به نام او بود، آن را فروخت و ازدواج كرد. این خاطرهای بود كه از 16 سالگی، به یادم هست و نمایانگر ارتباط و صمیمیتی كه مرحوم پدر و حضرت امام با یكدیگر داشتند.
قدیمیترین خاطرهای كه از توجه امام نسبت به خودتان دارید، كدام است؟
اتفاقا مایلم باز به همان شب زلزله برگردم. تابستان بود و ما روی پشتبام استراحت میكردیم. من قبل از حادثه زلزله، خدمت امام رفتم. (میخواهم با این خاطره، توجه ایشان را به افراد كمسن، خصوصا جوانان بیان كنم) به ایشان عرض كردم: یك كسی در محله ما، بادبادكی را هوا كرد (آن موقع مرسوم بود كه شبها، عدهای به قول قمیها كاغذباد و به قول تهرانیها، بادبادك هوا میكردند و فانوس روشن به نخ آن میبستند). من آمدم و به ایشان گفتم:
«حاج آقا! یك كسی در محله ما، بادبادك هوا كرده و در طول نخ آن، 20 تا فانوس بسته. خیلی دیدنی است» ایشان گفتند: «برویم ببینیم.» مرحوم پدر وقتی دیدند كه امام حركت كردند، از ایشان پرسیدند: «كجا میروید آقا؟» حضرت امام فرمودند: «آقا رضا میگوید بادبادك هوا كردهاند، میرویم ببینیم.» و ایشان با من به پشتبام آمدند و بادبادك را تماشا كردند. توجه ایشان به افراد كمسن، بسیار جالب بود. جالب است بدانید كه من در آن موقع، 16 سال بیشتر نداشتم، ولی به حرفم گوش دادند و با من آمدند. این خاطره جالبی بود كه شخص خودم، از همان شب وقوع زلزله دارم.
از دیگر خاطراتتان در این باره، چه مواردی را به خاطر دارید؟
باز هم برمی گردم به همان سفرشان به تهران. در آن تاریخ، ایشان و آقازادهشان حاج آقا مصطفی، بعد از یك هفته كه در منزل ما بودند، تصمیم گرفتند به قم برگردند. البته حاج آقا مصطفی از آغاز، در آن سفر نبودند، بعد از یك هفته آمدند و در نهایت میخواستند به اتفاق یكدیگر، به قم برگردند. من به پدرم عرض كردم: من هم دلم میخواهد با ایشان به قم بروم. گفتند: برو. در اتومبیل، من و راننده در صندلی جلو بودیم و حضرت امام و مرحوم حاج آقا مصطفی، در صندلی عقب بودند. رفتیم قم و یك هفتهای، در منزل حضرت امام بودم. امام به خدمه منزل گفته بودند كه رختخواب مرا، در حیاط منزل و كنار حوض بیندازند كه احیانا اگر زلزله آمد، صدمه نبینم. من از ایشان خاطره زیاد دارم، اما نكتهای كه از سیره ایشان در این سفر و تمامی ادوار حیات، در ذهن من برجسته است، این است كه هرگز در ایشان ترس ندیدم. چون در همان دورهای كه من در منزلشان بودم، مبارزات مربوط به انجمنهای ایالتی و ولایتی، داشت شروع میشد. اگر اعلامیههای ایشان را هم مطالعه و تحلیل كنید، ابدا ترسی در آنها نمیبینید. از خصوصیات ویژه حضرت امام، عدم ترس ایشان از اوضاع خطیر آن موقع، شاه و دستگاه حاكمیتش بود.
با توجه به نزدیكی خانوادگی شما با حضرت امام و اینكه در سال 41 هم، یك هفته در منزل ایشان مهمان بودید، شرایط زندگی ایشان را چگونه دیدید؟
ایشان زندگی بسیار ساده داشتند. یك مستخدمه داشتند كه كمك خانم میكرد و یك مستخدم كه كارهای بیرونی و اندرونی منزل ایشان را انجام میداد. البته آن موقع هم، مراجعین ایشان، آن قدر نبود كه نیاز به خدم و حشم داشتهباشند، اما با این همه، زندگیشان بسیار ساده بود. یادم هست در همان دوره، مرحوم حاج آقا مصطفی از ایشان پول خواستند. امام فرمودند: «پولهایی كه به من میدهند، عمدتا از وجوه شرعیه است و من نمیتوانم به شما بدهم، مگر به اندازهای كه به همه طلبهها میدهم. این كلید گنجه است، خودت برو بردار و مسؤولیتش هم پای خودت.» البته حاج آقا مصطفی این كار را نكرد و كلید را هم از حضرتامام نگرفت.
ظاهرا ارتباط صمیمانه شما با حضرتامام و توجه ایشان به شما، در سالیان بعد نیز ادامه یافت، از جمله در سالیان تبعید ایشان به نجف. از دیدارتان در آن دوره، چه خاطراتی دارید؟
من در سال 55 به عراق رفتم. مرحوم پدرم در آن دوره، در هشتپر طوالش تبعید بودند. رفتن به عراق هم، خیلی سخت بود. میدانید كه مرحوم والد از حضرتامام، یك وكالت كم نظیر داشتند، یعنی هم وكیل در اخذ بودند و هم در خرج. پول بسیار زیادی هم از وجوه شرعیه مربوط به حضرتامام (حدود صدهزار تومان)، نزد مرحوم والد بود كه دادند به ایشان برسانم. صدهزار تومان در آن زمان، حقوق سه ماه طلبههای نجف بود. با همسر و دو فرزند خردسالم، به آن مسافرت رفتم كه مورد سوء ظن ماموران قرار نگیرم و بتوانم پول را به حضرتامام برسانم. رفتم كربلا و در حرم حضرتامامحسین(ع)، با ایشان روبهرو شدم. شب جمعهای بود و امام به كربلا تشریف آوردهبودند. دست ایشان را بوسیدم و خواستم معانقه كنم كه ایشان صورت خود را عقب كشیدند. ایشان با كسانی كه نمیشناختند، معانقه نمیكردند. وقتی خودم را معرفی كردم، مرا شناختند و در آغوش گرفتند. اولین سوالی كه از من كردند این بود كه: «از پدرت بگو». عرض كردم: «ایشان در تبعید هستند». فرمودند: «من فردا صبح، اول آفتاب، در نجف منتظر شما هستم».
من شب به نجف رفتم و صبح زود خدمت ایشان رفتم.
قاعدتا در آن سفر، گفتوگوهای خاطرهانگیزی با ایشان داشتهاید. به طور مشخص، در باره چه امر مهمی با ایشان صحبت كردید؟
وقتی خدمتشان رسیدم، از ایشان پرسیدم: «نظر مبارك شما، راجع به مبارزه مسلحانه چیست؟ چون در ایران، در این باره زیاد صحبت و بحث میشود» فرمودند: دو نفر از اینها (منظورشان سازمان مجاهدین خلق بود) آمدند و من در این باره حرفی نزدم. من لبخندی زدم و گفتم: من جوابم را گرفتم. فرمودند: پاسخ من چه بوده؟ عرض كردم: شما اگر موافق بودید، میفرمودید موافقم، معلوم میشود مخالف بودهاید كه در این باره حرفی نزدهاید.
ما تا اینجای این گفت و شنود، درباره خاطرات خودتان از حضرتامام سوال كردیم. بیتردید آیتا... لواسانی از مراودات دوره جوانی خود با حضرتامام، خاطرات زیادی داشتهاند و جنابعالی از آن مطلع هستید. شمهای از این خاطرات را برای ما بازگو كنید.
میدانم كه در قم، چه قبل و چه بعد از ازدواج، رابطه بسیار صمیمانهای با هم داشتند و نكته مهم این بود كه شباهت عجیبی هم به هم داشتند و مثل هم لباس میپوشیدند و مكرر پیش میآمد كه آنها را با هم اشتباه میگرفتند. از جمله یكبار قصاب محل به حضرتامام گفتهبود: آقا! بدهیتان بالا رفتهاست. حضرتامام فرمودهبودند: بدهكار شما، من نیستم، آقای لواسانی است. یا بالعكس به مرحوم ابوی میگفتند و ایشان پاسخ میدادند: آنكس من نیستم، آقای حاج آقا روحا... است. این از نظر شباهت ظاهری و قیافه و قد و قامت و لباس پوشیدن. آن وقتها زیر گذر خان، دكانی بود كه تا 40-30 سال پیش هم همچنان وجود داشت. هندوانه و خربزه میآورد. معمولا افراد متشخص، از این مغازه خرید میكردند. یكی از آنها مرحوم حاج آقای ما بود كه در دوره طلبگی، خربزه میخریدند و نصف میكردند. نصف را به منزل حضرتامام میدادند و نصف را به منزل خودمان میآوردند. طلبهها در آن دوره، زندگی سخت و سادهای داشتند. زندگی حضرتامام تا آخر عمر هم، همینطور بود و الحمدلله هیچیك از منسوبین ایشان، سوءاستفاده مالی نداشتند. به همین دلیل هم، همیشه زبان امام باز بود و رك و صریح حرفشان را میزدند و هیچكس نتوانست از این جهت، كوچكترین خردهای به ایشان بگیرد.
اسناد و شواهد نشان میدهد كه آیتا... لواسانی و حضرتامام در دوران جوانی، بارها با هم به مسافرت رفتند. از این مسافرتها چه میدانید؟
مسافرتشان عموما در تابستان بود و به محلات میرفتند. سفرهای خارج نداشتند و هر چه بود در داخل ایران بود. كه ما هم- كه در آن دوره كودك بودیم- اغلب در ركابشان بودیم. محلات هوای خوبی داشت و به خاطر كاشت و پرورش گل، خیلی هم خوش منظره بود. ابوی و امام، دوستان محلاتی هم زیاد داشتند و به همین دلیل هم، این شهر را انتخاب كردهبودند.
ظاهرا وکالت ایشان از امام هم ماجرایی داشته است.
همانطور كه عرض كردم، مرحوم پدر ما وكیل در اخذ و خرج وجوهات بودند و حضرتامام به هیچكس دیگری، چنین وكالت و اختیاری ندادهبودند. یك بار دو نفر از اهل علم تهران - كه الان نمیخواهم از آنها نام ببرم- نامه مفصلی به امام نوشتهبودند كه: مثلا ایشان به فلان ضدانقلاب از اهل علم پول دادهاست و... یك بار در خدمت مرحوم والد بودم و رفتیم به دیدار حضرتامام. ایشان نامه را جلوی مرحوم والد گذاشتند و فرمودند: «تماشا كنید و بخوانید.» برایم جالب بود كه نه حضرتامام به نامه توجه كردند و نه مرحوم والد. ایشان حتی نامه را برنداشتند كه بخوانند. از فحوای كلام امام میشد فهمید از این رفتارها و سعایتها زیاد است، اما ایشان مطلقا به آن، توجه نمیكنند.
برخی از روحانیون -كه نگاه مثبتی به انقلاب و مسائل مربوط به آن نداشتند- با آیتا... لواسانی چگونه رفتار میكردند؟ آیا گاهی اوقات، این طیف پیامهایشان را از طریق پدر به حضرتامام میرساندند یا خیر؟
مرحوم والد بسیار آدم خلیقی بودند. ایشان نسبت به برخی از علما كه ضدانقلاب نبودند، اما انتقاداتی داشتند، معمولا رأفت نشان میدادند و از آنها دستگیری میكردند. چون این جماعت بعد از انقلاب اسلامی، سرخورده شدهبودند، مثلا مثل مرحوم آقای آمیرزا محمدباقر كمرهای كه آدمی تحصیلكرده و در تراز مراجع آن وقت بود. ایشان با اینكه حركتی بر ضدانقلاب نداشت، اما در مورد انقلاب سفید، فتوا دادهبود كه: این كار مطابق موازین است. ایشان بعد از انقلاب، سرخورده و حتی فقیر شدهبود. مرحوم والد با این سنخ از افراد، كه عملی ضدانقلاب انجام نمیدادند، اما سرخورده شدهبودند و كسی به آنها توجه نمیكرد، با رأفت رفتار و سعی میكردند آنها را با انقلاب و حضرتامام بیشتر آشنا كنند كه خدای نكرده، موضع مخالف نداشتهباشند، ولو در حرف. افرادی غیر از اهل علم هم، كه اساسا با مرحوم والد مراوده و رفت و آمد نداشتند كه بخواهد اسباب حرف و حدیث باشد.
برخی خاطراتی نقل كردهاند كه در ماجرای مربوط به آیتا... شریعتمداری، آیتا... لواسانی نزد حضرتامام پادرمیانی كردهبودند. در سالیان اخیر، برخی روایات جهتدار و مغرضانه هم در این باره نقل شدهاست. واقعیت ماجرا از چه قرار بود؟
مرحوم والد نسبت به آقای شریعتمداری، سابقه مخالفتی نداشتند و موقعی هم كه ایشان بیمار شدند، به حضرتامام گفتند خوب است كه طبیب حاذقی ایشان را ببیند كه یك وقت مشكل حادی ایجاد نشود. به واقع ایشان، با نیت انساندوستانه این صحبت را كردند و نه طرفداری از خط سیاسی آقای شریعتمداری. ایشان آقای شریعتمدار را یكی از مراجع میدانستند، هر چند كه هرگز صمیمیتی را كه با امام داشتند، با ایشان نداشتند. متاسفانه در آغاز نهضت، شاه و ساواك با شیطنت، از برخی زمینههایی كه در فكر و شخصیت آقای شریعتمداری بود، استفاده كردند تا ایشان را ساكت كنند و دست از مخالفت با شاه بردارند.
به طور دقیق به خاطر دارید كه در این باره، آیتا... لواسانی به حضرتامام چه گفتهبودند؟
به امام گفتهبودند: میخواهند ایشان را برای معالجه به خارج ببرند و حالشان وخیم است. ایشان هم جواب دادهبودند: «در اینجا هم اطبای خوب زیاد هستند، من خودم هم كسالت دارم اما اینجا هستم، اگر در اینجا معالجه میشوند، هر بیمارستان و دكتری را كه میخواهند مراجعه كنند، مانعی ندارد...» ولی با خارج رفتن ایشان موافقت نكردند. مرحوم والد این را گفتهبودند و امام هم، این جواب را دادند. بیشتر از این، مباحثهای بین آنها پیش نیامد.
مورد دیگری به خاطر دارید كه آیتا... لواسانی نزد حضرتامام، برای فرد دیگری شفاعت كردهباشند؟
من معمولا در گفتوگوهای خصوصیشان حضور نداشتم كه این سنخ صحبتها را بشنوم، اما گاهی توصیههایی را درباره افرادی كه مضر به انقلاب اسلامی و شخص حضرتامام نبودند، داشتند. مثلا اعلام شدهبود كه سید مهدی مهدوی، از كودتای قطبزاده یا كانون مواد منفجره اطلاع داشته. در این باره به حضرتامام گفتهبودند: خداوند به جنابعالی عنایت فرموده و شما از این توطئه نجات پیدا كردهاید، خوب است كه دادگاه، نسبت به این شخص تخفیفی بدهد كه به زندان برود و كشته نشود. چون آقای مهدوی كثیرالاولاد هم بود، این توصیه را راجع به ایشان كردند. بیشتر جنبه انساندوستانه ماجرا مدنظر مرحوم والد بود. نه اینكه حضرتامام توجه نكردند، محاكمه ایشان در جریان بود و امام عمدتا، در كار دستگاهها مخصوصا دادگاههای انقلاب، دخالت نمیكردند.
آیتا... لواسانی در چهارشنبه هر هفته و به طور مداوم، با حضرتامام دیدار داشتند و شما هم در موارد زیادی، همراه با ایشان میرفتید. از حاشیه و متن این دیدارها، چه خاطراتی دارید؟
بله، همانطور كه اشاره كردید، این دیدارها در چهارشنبه هر هفته، برقرار بود. هر وقت هم كه من در خدمتشان، نزد حضرتامام میرفتم، دست امام را میبوسیدم. گاهی مرحوم حاج احمد آقا هم بودند. چای را كه میخوردم، مرحوم والد میفرمودند: حالا دیگر شما بفرمایید. قاعدتا میخواستند خصوصی حرف بزنند. جالب اینجاست كه وقتی حضرتامام روی آن مبل سه نفره در اتاق دیدارها مینشستند، كسی حق نداشت كنار ایشان بنشیند، مگر مرحوم والد و چند نفر از بزرگان دیگر. یادم هست یك بار، یكی از روسای وقت قوا هنگام ملاقات مرحوم والد با امام، به آن اتاق آمدهبود و پدر بلند شدند كه از سر تواضع، جای خود را به آن فرد بدهند و خودشان روی زمین بنشینند؛ اما حضرتامام دست ایشان را گرفتند و كشیدند كه: همینجا بنشین، جای شما همین جاست. صحنه جالبی بود.
در روزهای آخر حیات حضرتامام، حالات پدر چگونه بود؟ آیا به عیادت رفتند؟ لحظهای كه خبر رحلت امام به ایشان رسید، ایشان را چگونه دیدید؟
وقتی در اوایل خرداد68، كسالت و عمل جراحی حضرتامام اعلام شد، مرحوم والد چندینبار از حضرتامام عیادت كردند.در آن دیدارها جز احوالپرسی، سخنی میان آن دو رد و بدل نشدهبود، چون وضعیت جسمی امام، بیش از این اقتضا نداشت. من در آن موقع در قم زندگی میكردم. صبح روزی كه خبر رحلت حضرتامام اعلام شد، سریع آمدم به تهران. ایشان قبل از رسیدن من، همراه با برادربزرگم - كه استاد دانشگاه است - به جماران رفتهبودند. بر حسب آنچه خودشان نقل كردند، به دلیل تراكم جمعیت و شرایطی كه منطقه داشت، ایشان را از طریق پشتبامها، بر سر پیکر مطهر حضرتامام بردهبودند. ایشان به آنجا كه رسیدهبود، منسوبین امام هم دور پیکر مطهر شان بودند. مرحوم والد شروع كردهبودند با ضجه و گریه فریاد زدن و حتی عمامهشان را هم به زمین زدند. بعد از این همه سال رفاقت، برایشان دیدن این صحنه، بسیار تلخ بود. بعد هم باز از روی پشتبامها، ایشان را از آن منطقه خارج و به منزل برگرداندند. حال ایشان مساعد نبود، چون سكته مغزی كرده و دو سالی را در منزلی در نیاوران بستری بودند و اصلا امكان شركت ایشان در مراسم تشییع نبود. لذا نتوانستند در آن روز به بهشت زهرا بروند. در یك سال و چند ماهی كه پس از رحلت حضرتامام در قید حیات بودند، همیشه میگفتند: « او رفت و من همچنان هستم». همین هم موجب شد پس از رفتن یار و دوستشان، چندان تاب نیاورند.
تیتر خبرها
-
کارُارینی روی آنتن
-
تو بخندی، کرونا میرود
-
کرونا در کاخ سفید
-
متــری چهــار و نیـم!
-
ترکشهای جنگ قرهباغ
-
خورشید، شنای پروانه یا دیگران
-
شیوع هنرمندانه همدلی
-
هیچگاه ندیدم امــام بتـرسد
-
نگاه به شرق، این بار با ماسک
-
ترکشهای جنگ قرهباغ
-
هدفگذاری سپاه برای تولید موشکهای 2000 کیلومتری نقطهزن
-
پرسپولیس امشب تیم ملی است