جزئیات سرقت مرگبار از طلافروشی تبریز به روایت شاهدان ماجرا
ماجرای نیمروز خیابان حجتی
فیلم صحنه سرقتشان شبیه دزدیهای هالیوودی بود. دو مرد و یك زن بهراحتی دست روی ماشه برده و شلیك میكردند. 5/3 كیلو طلایی كه سرقت كرده بودند، به قیمت جان یك كارگر و مصدومیت هفت نفر دیگر تمام شد و پلیس بعد از 24 ساعت در عملیاتی ضربتی آنها را در شهرستان اهر دستگیر كرد. شاهدان ماجرا و خانواده مقتول، راویان این سرقت شدهاند و ماجرای تیراندازی در نیمروز خیابان حجتی تبریز را برای جامجم تشریح كردهاند.
به گزارش خبرنگار جامجم، ظهر سهشنبه 29 مهر امسال صدای شلیك گلوله، سكوت خیابان حجتی تبریز را شكست. اهالی وقتی به خیابان آمدند، متوجه دو مرد و یك زن شدند كه وارد مغازه طلافروشی شده و با شلیك گلوله و تهدید از آنجا سرقت کرده و گریختند.
چند نفر از اهالی خواستند مانع فرار دزدان شوند، اما با شلیك سارقان، غرق در خون روی زمین افتادند. دزدان هم سوار بر خودروی خود شده و از محل گریختند. اما فرارشان تنها یك روز طول كشید و خیلی زود در دام پلیس گرفتار شدند.
فكر كردم بچهها ترقهبازی میكنند
حمید تقیزاده كه مغازهاش روبهروی طلافروشی است روز سرقت را اینطور روایت میكند: «من بیرون مغازه ایستاده بودم كه صدایی شبیه ترقه شنیدم. فكر كردم بچهها شیطنت كردهاند. ناگهان یك نفر را با اسلحه جلوی مغازه طلافروشی آنطرف خیابان دیدم كه بیهدف شلیك میكرد. دوستم خواست برای كمك به طلافروش برود. میگفت گلولههایشان مشقی است. داد زدم برگرد.
فردی كه با اسلحه جلوی مغازه بود، متوجه ما شد. سریع وارد مغازه شدم تا ریموت را بزنم و كركره پایین بیاید كه در همین هنگام به طرف مغازه من شلیك كرد و شیشه مغازهام شكست. او به همه طرف شلیك میكرد. گلولههایش حتی به ایستگاه اتوبوس كه فاصله زیادی از طلافروشی دارد هم برخورد کرد. پلیس بعد از ده الی 15 دقیقه در محل حاضر شد، اما سارقان محل را ترك كرده بودند. سرقت آنها چیزی حدود سه الی چهار دقیقه طول كشید.»
رفتم آب معدنی بخرم، زخمی شدم
شاهین قربانی، صاحب یك لوازمالتحریری در كنار طلافروشی است. او كه در روز سرقت از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته، میگوید: «قبل از سرقت به مغازهای رفتم تا آب معدنی بخرم. هنگام برگشت، صدایی شبیه تركیدن لاستیک ماشین شنیدم. وقتی این صدا دوباره تكرار شد، متوجه شدم صدا مربوط به چیز دیگری است. سرم را به سمت صدا چرخاندم و دیدم یك نفر جلو مغازه طلافروشی اسلحه به دست ایستاده است. من افرادی كه داخل مغازه بودند را ندیدم و فقط فرد اسلحه به دست جلوی مغازه را دیدم. چند ثانیه بعد سارقان، طلافروش را از مغازه بیرون انداخته و از پشت به پایینتنه وی شلیك كردند. طلافروش نیز برای اینكه آسیب بیشتری نبیند چهاردست و پا از مهلكه دور شد. بعد از آن فرد جلوی مغازه به طرف ما شلیك و گلولهای به پایم اصابت كرد. الان داخل پایم 25تكه ساچمه باقیمانده كه امكان عمل آن نیز وجود ندارد. بعد از اینكه زخمی شدم، داخل كوچه نشستم.»
ساچمهباران شدم
فرهاد آدینه، یكی از هفت مصدوم این سرقت است. او درباره روز سرقت گفت: «ساعت از 12 گذشته بود و من جلوی مغازه، روبهروی طلافروشی ایستاده بودم كه متوجه سرقت از آنجا شدم. فردی كه جلوی طلافروشی ایستاده بود، به همه شلیك میكرد.
من پشت یك تیرك روبهروی طلافروشی پناه گرفتم تا گلوله به من برخورد نكند، اما چند ساچمه به نزدیك نخاع، درون جمجمه و كتفم برخورد كرد و زخمی شدم.»
دزدان چطور دستگیر شدند
سردار حسین عبدی، فرمانده انتظامی استان آذربایجانشرقی درخصوص نحوه دستگیری دزدان به جامجم گفت: «ظهر روز 29 مهرماه پلیس استان آذربایجانشرقی از طریق مركز پلیس 110 از وقوع یك فقره سرقت مسلحانه از طلافروشی در خیابان حجتی محله كریمآباد مطلع شد. در این سرقت، متهمان اقدام به تیراندازی به رهگذران و صاحب مغازه كرده بودند که منجر به قتل یکی از رهگذران شده بود.
تیمهای عملیاتی و اطلاعاتی ویژهای تشكیل شد و تمام نیروهای پلیس ظرفیت خود را بسیج كردند و در كمتر از 24ساعت متهمان که سه نفر مرد و یك نفر زن بودند، شناسایی و در مخفیگاههای خود دستگیر شدند. در بازرسی از مخفیگاههای آنها طلاهای سرقتی و سلاحهای مورد استفاده در سرقت كشف و ضبط شد. متهمان تحویل مراجع محترم قضایی شدند.»
مادر حجت، در روایت خود از قتل فرزندش میگوید: «حجت پسر كوچك من بود كه در شیراز مشغول كار بود و آرماتوربندی یك بیمارستان را انجام میداد. ساعت 10 صبح روز حادثه از شیراز برگشت. چون همسرش منزل مادرش بود، به خانه ما آمد. نان گرفت و با هم صبحانه خوردیم. گفت دیشب نخوابیدهام، ده دقیقه جلوی تلویزیون دراز بكشم، بعد میخواهم به مشگینشهر بروم. باید از آنجا كارگر ببرم شیراز تا كار كنند. چند دقیقه بعد خوابش برد، اما با صدای تلویزیون بیدار شد. همزمان تلفنش هم زنگ زد. از مشگینشهر تماس گرفته بودند و گفت دو ساعت دیگر آنجا خواهم بود. بعد از اذان ظهر از خانه بیرون رفت. چند دقیقه بعد هم عروسم زنگ زد و گفت؛ مقابل خانهمان از یك طلافروشی سرقت كردهاند و یك نفر كشته شده است. از خانه بیرون نیایید، خطرناك است. كمی بعد پسر بزرگم كه در تراكتورسازی كار میكند، تماس گرفت. جویای حجت شد كه گفتم صبح رسیده و ظهر برای انجام كاری به سمت مشگینشهر رفته است. او هم حرفهای عروسم را تكرار كرد. شب شد و هیچ خبری از حجت نشد. بعد از اذان مغرب با او تماس گرفتم كه تلفن خود را جواب نداد. ساعت ده دقیقه به 8 شب بود كه تلفن زنگ زد و دیدم شماره حجت است. كسی كه تماس گرفته بود، پرسید این شماره متعلق چه كسی است؟ گفتم شماره پسرم است، تلفن خود را گم كرده؟ پرسید چه كسی در خانه است؟ گفتم من در خانه تنها هستم. خواست با پدر حجت به اداره آگاهی برویم. گفتم من مریضم و پدرش هم به رحمت خدا رفته است. گفت یه یكی از بستگان نزدیكتان بگویید به اداره آگاهی مراجعه كند. به دخترم زنگ زدم و رفتند آگاهی كه آنجا گفتند حجت در جریان این سرقت به قتل رسیده است.»
مادر در حالی كه گریه امانش را بریده، مكثی میكند. آهی میكشد و ادامه میدهد: «20 سال این بچه را به تنهایی بزرگ كردم. از جانم برای بزرگ كردنش مایه گذاشتم. پسر من اهداكننده مستمر خون بود. من به عنوان مادر جوانی كه این وسط خونش ریختهشده، تنها خواهشم از شما این است كه حرفم را به گوش مسؤولان قوه قضاییه برسانید. تصویری كه در فضای مجازی منتشر شد و در آن پسرم در خون خودش غلتیده بود، تا وقتی كه بمیرم از جلوی چشمانم محو نمیشود. خواسته من فقط این است كه همانجایی كه بچهام را كشتند، قاتلش را قصاص كنند و به سزای عملش برسانند. این اولین خواسته من است. خواسته دیگرم این است كه از همسر و فرزند چهارساله حجت حمایت شود. خانواده او نه خانهای دارند و نه درآمدی كه امرار معاش كنند.
چند وقت پیش صاحبخانه اجارهبها را بالا برده و آنها كه توان پرداختش را نداشتند، مجبور شدند خانه را تخلیه كنند. بعد هم بخشی از اثاثیهشان را به اینجا و بخشی را به خانه پدری همسرش بردند. روزی كه قاتلش در خون خودش بغلتد، روزی است كه من میتوانم با خیال راحت سرم را روی زمین بگذارم. در آخر هم از ماموران نیروی انتظامی به خاطر دستگیری سریع این سارقان تشكر میكنم. دستگیری آنها در كمتر از یك روز مرحمی بود بر داغی كه ما دیدهایم.»
راحله چاكری، همسر حجت هم درباره قتل همسرش به دست سارقان مسلح میگوید: «امیرعطا پسرم فقط چهار سال دارد و هنوز این اتفاق را باور نكرده است. فكر میكند پدرش هنوز زنده است و یك روز برمیگردد. از روزی كه این اتفاق افتاده، او مدام به عكس پدرش نگاه میكند و میگوید پدرم قوی است و كسی نمیتواند پدر من را بكشد. همه ما هنوز شوكه هستیم و باورمان نمیشود كه حجت را از دست دادهایم. من هم مثل مادر حجت چیزی جز دفاع از خون او نمیخواهم.»
چند نفر از اهالی خواستند مانع فرار دزدان شوند، اما با شلیك سارقان، غرق در خون روی زمین افتادند. دزدان هم سوار بر خودروی خود شده و از محل گریختند. اما فرارشان تنها یك روز طول كشید و خیلی زود در دام پلیس گرفتار شدند.
فكر كردم بچهها ترقهبازی میكنند
حمید تقیزاده كه مغازهاش روبهروی طلافروشی است روز سرقت را اینطور روایت میكند: «من بیرون مغازه ایستاده بودم كه صدایی شبیه ترقه شنیدم. فكر كردم بچهها شیطنت كردهاند. ناگهان یك نفر را با اسلحه جلوی مغازه طلافروشی آنطرف خیابان دیدم كه بیهدف شلیك میكرد. دوستم خواست برای كمك به طلافروش برود. میگفت گلولههایشان مشقی است. داد زدم برگرد.
فردی كه با اسلحه جلوی مغازه بود، متوجه ما شد. سریع وارد مغازه شدم تا ریموت را بزنم و كركره پایین بیاید كه در همین هنگام به طرف مغازه من شلیك كرد و شیشه مغازهام شكست. او به همه طرف شلیك میكرد. گلولههایش حتی به ایستگاه اتوبوس كه فاصله زیادی از طلافروشی دارد هم برخورد کرد. پلیس بعد از ده الی 15 دقیقه در محل حاضر شد، اما سارقان محل را ترك كرده بودند. سرقت آنها چیزی حدود سه الی چهار دقیقه طول كشید.»
رفتم آب معدنی بخرم، زخمی شدم
شاهین قربانی، صاحب یك لوازمالتحریری در كنار طلافروشی است. او كه در روز سرقت از ناحیه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفته، میگوید: «قبل از سرقت به مغازهای رفتم تا آب معدنی بخرم. هنگام برگشت، صدایی شبیه تركیدن لاستیک ماشین شنیدم. وقتی این صدا دوباره تكرار شد، متوجه شدم صدا مربوط به چیز دیگری است. سرم را به سمت صدا چرخاندم و دیدم یك نفر جلو مغازه طلافروشی اسلحه به دست ایستاده است. من افرادی كه داخل مغازه بودند را ندیدم و فقط فرد اسلحه به دست جلوی مغازه را دیدم. چند ثانیه بعد سارقان، طلافروش را از مغازه بیرون انداخته و از پشت به پایینتنه وی شلیك كردند. طلافروش نیز برای اینكه آسیب بیشتری نبیند چهاردست و پا از مهلكه دور شد. بعد از آن فرد جلوی مغازه به طرف ما شلیك و گلولهای به پایم اصابت كرد. الان داخل پایم 25تكه ساچمه باقیمانده كه امكان عمل آن نیز وجود ندارد. بعد از اینكه زخمی شدم، داخل كوچه نشستم.»
ساچمهباران شدم
فرهاد آدینه، یكی از هفت مصدوم این سرقت است. او درباره روز سرقت گفت: «ساعت از 12 گذشته بود و من جلوی مغازه، روبهروی طلافروشی ایستاده بودم كه متوجه سرقت از آنجا شدم. فردی كه جلوی طلافروشی ایستاده بود، به همه شلیك میكرد.
من پشت یك تیرك روبهروی طلافروشی پناه گرفتم تا گلوله به من برخورد نكند، اما چند ساچمه به نزدیك نخاع، درون جمجمه و كتفم برخورد كرد و زخمی شدم.»
دزدان چطور دستگیر شدند
سردار حسین عبدی، فرمانده انتظامی استان آذربایجانشرقی درخصوص نحوه دستگیری دزدان به جامجم گفت: «ظهر روز 29 مهرماه پلیس استان آذربایجانشرقی از طریق مركز پلیس 110 از وقوع یك فقره سرقت مسلحانه از طلافروشی در خیابان حجتی محله كریمآباد مطلع شد. در این سرقت، متهمان اقدام به تیراندازی به رهگذران و صاحب مغازه كرده بودند که منجر به قتل یکی از رهگذران شده بود.
تیمهای عملیاتی و اطلاعاتی ویژهای تشكیل شد و تمام نیروهای پلیس ظرفیت خود را بسیج كردند و در كمتر از 24ساعت متهمان که سه نفر مرد و یك نفر زن بودند، شناسایی و در مخفیگاههای خود دستگیر شدند. در بازرسی از مخفیگاههای آنها طلاهای سرقتی و سلاحهای مورد استفاده در سرقت كشف و ضبط شد. متهمان تحویل مراجع محترم قضایی شدند.»
از خون پسرم نمیگذرم
این سرقت یك قربانی هم داشت؛ حجت نوریزاده. پدر امیرعطا چهارساله و كارگر ساختمانی زحمتكش كه برای تامین زندگی همسر و فرزندش، یك لحظه هم دست از تلاش برنداشته است.مادر حجت، در روایت خود از قتل فرزندش میگوید: «حجت پسر كوچك من بود كه در شیراز مشغول كار بود و آرماتوربندی یك بیمارستان را انجام میداد. ساعت 10 صبح روز حادثه از شیراز برگشت. چون همسرش منزل مادرش بود، به خانه ما آمد. نان گرفت و با هم صبحانه خوردیم. گفت دیشب نخوابیدهام، ده دقیقه جلوی تلویزیون دراز بكشم، بعد میخواهم به مشگینشهر بروم. باید از آنجا كارگر ببرم شیراز تا كار كنند. چند دقیقه بعد خوابش برد، اما با صدای تلویزیون بیدار شد. همزمان تلفنش هم زنگ زد. از مشگینشهر تماس گرفته بودند و گفت دو ساعت دیگر آنجا خواهم بود. بعد از اذان ظهر از خانه بیرون رفت. چند دقیقه بعد هم عروسم زنگ زد و گفت؛ مقابل خانهمان از یك طلافروشی سرقت كردهاند و یك نفر كشته شده است. از خانه بیرون نیایید، خطرناك است. كمی بعد پسر بزرگم كه در تراكتورسازی كار میكند، تماس گرفت. جویای حجت شد كه گفتم صبح رسیده و ظهر برای انجام كاری به سمت مشگینشهر رفته است. او هم حرفهای عروسم را تكرار كرد. شب شد و هیچ خبری از حجت نشد. بعد از اذان مغرب با او تماس گرفتم كه تلفن خود را جواب نداد. ساعت ده دقیقه به 8 شب بود كه تلفن زنگ زد و دیدم شماره حجت است. كسی كه تماس گرفته بود، پرسید این شماره متعلق چه كسی است؟ گفتم شماره پسرم است، تلفن خود را گم كرده؟ پرسید چه كسی در خانه است؟ گفتم من در خانه تنها هستم. خواست با پدر حجت به اداره آگاهی برویم. گفتم من مریضم و پدرش هم به رحمت خدا رفته است. گفت یه یكی از بستگان نزدیكتان بگویید به اداره آگاهی مراجعه كند. به دخترم زنگ زدم و رفتند آگاهی كه آنجا گفتند حجت در جریان این سرقت به قتل رسیده است.»
مادر در حالی كه گریه امانش را بریده، مكثی میكند. آهی میكشد و ادامه میدهد: «20 سال این بچه را به تنهایی بزرگ كردم. از جانم برای بزرگ كردنش مایه گذاشتم. پسر من اهداكننده مستمر خون بود. من به عنوان مادر جوانی كه این وسط خونش ریختهشده، تنها خواهشم از شما این است كه حرفم را به گوش مسؤولان قوه قضاییه برسانید. تصویری كه در فضای مجازی منتشر شد و در آن پسرم در خون خودش غلتیده بود، تا وقتی كه بمیرم از جلوی چشمانم محو نمیشود. خواسته من فقط این است كه همانجایی كه بچهام را كشتند، قاتلش را قصاص كنند و به سزای عملش برسانند. این اولین خواسته من است. خواسته دیگرم این است كه از همسر و فرزند چهارساله حجت حمایت شود. خانواده او نه خانهای دارند و نه درآمدی كه امرار معاش كنند.
چند وقت پیش صاحبخانه اجارهبها را بالا برده و آنها كه توان پرداختش را نداشتند، مجبور شدند خانه را تخلیه كنند. بعد هم بخشی از اثاثیهشان را به اینجا و بخشی را به خانه پدری همسرش بردند. روزی كه قاتلش در خون خودش بغلتد، روزی است كه من میتوانم با خیال راحت سرم را روی زمین بگذارم. در آخر هم از ماموران نیروی انتظامی به خاطر دستگیری سریع این سارقان تشكر میكنم. دستگیری آنها در كمتر از یك روز مرحمی بود بر داغی كه ما دیدهایم.»
راحله چاكری، همسر حجت هم درباره قتل همسرش به دست سارقان مسلح میگوید: «امیرعطا پسرم فقط چهار سال دارد و هنوز این اتفاق را باور نكرده است. فكر میكند پدرش هنوز زنده است و یك روز برمیگردد. از روزی كه این اتفاق افتاده، او مدام به عكس پدرش نگاه میكند و میگوید پدرم قوی است و كسی نمیتواند پدر من را بكشد. همه ما هنوز شوكه هستیم و باورمان نمیشود كه حجت را از دست دادهایم. من هم مثل مادر حجت چیزی جز دفاع از خون او نمیخواهم.»
تیتر خبرها
-
به بچــــــههایتان خیــــــانت نکـــــــنید!
-
سیاست ایر ا ن درباره آمریکا تغییر نمیکند
-
سرگذشت عجسی چند اعدامی
-
پنج ضلعی شورش در آمریکای 2020
-
باید درهای آرشیو را باز کنیم
-
تسهیلات برای صادرکنندگان خوشحساب
-
تولد نوآوری در کارخانه متروک
-
دانشجویان خانگی
-
ماجرای نیمروز خیابان حجتی
-
افقهای افول آمریکا
-
منطق طرح مجلس برای لغو تحریمها
-
آرزوی کابل؛ ترامپ یا بایدن؟