فریب همسر مقتول را خوردم

فریب همسر مقتول را خوردم

مرد جوان  به پهنای صورت اشك می‌ریخت و خود را لعنت می‌كرد كه به عشقی دل داده كه این طور او را به نابودی كشانده و دستش را به جنایت آلوده كرده‌است. آرام و قرار نداشت و به همدستش بد و بیراه می‌گفت و نفرینش می‌كرد كه  زندگی‌اش را نابود كرد.
چطور با همسر مقتول آشنا شدی؟
چهار سال قبل وقتی به روستای محل زندگی‌ام آمده بود، او را دیدم و شماره‌ام را دادم و ارتباط دوستی‌مان شروع شد. هر بار كه به روستا می‌آمد او را ملاقات می‌كردم، حتی خواستیم ازدواج كنیم كه نشد و ارتباط‌مان قطع شد. بعد از دو سال او به من زنگ زد و صدایش پر از ناله و درد بود. فهمیدم ازدواج كرده و فرزند دارد، اما شوهرش مدام با زنان و دختران جوان در ارتباط است و به او خیانت می‌ كند. خواستم جدا شود و با هم ازدواج كنیم كه می‌گفت شوهرش او را طلاق نمی‌دهد. بعد از آن گاهی در غیاب شوهرش برای دیدن وی به خانه‌شان می‌رفتم.
 از نقشه قتل بگو.
 نقشه قتل را همسر مقتول طراحی كرد و از من خواست شوهرش را بكشم. حتی مهرناز خودش یك‌بار در غذای شوهرش قرص ریخت تا با غذای مسموم او را به قتل برساند كه آن مرد زنده ماند. بعد از من خواست هر چه سریع‌تر این نقشه را اجرا كنم كه قبول كردم. یك‌بار خواستم آن مرد را در خیابان با خودرو زیر بگیرم و با تصادف ساختگی بكشم كه نشد، بعد خواستم با او در خیابان درگیر شوم یا این‌كه غذای مسموم برایش ببرم كه در اجرای هر سه نقشه ناكام ماندم.
چطور او را كشتی؟
 چند روزی بود كه چاقویی برای قتل آن مرد خریده بودم.  شب قبل به تهران آمدم، مهرناز در را برایم باز كرد و مخفیانه وارد خانه‌شان شده و در پشت‌بام پنهان شدم. آن شب تا صبح نخوابیدم و در پشت‌بام بودم تا این‌كه صبح روز بعد و پس از 12 ساعت، مهرناز به من زنگ زد و خواست نقشه را اجرا كنم. در آپارتمان را باز كرد و من وارد خانه‌اش شدم. او و فرزند خردسالش در اتاق دیگری بودند، سراغ شوهرش رفتم كه خوابیده بود. با چاقویی كه همراه هم بود دو ضربه به گردن او زدم و فرار كردم دیگر با مهرناز تماس نداشتم و قرار بود شرایط كه بهتر شد با او ازدواج كنم. فكر نمی‌كردم كه او مرا لو دهد و بازداشت شوم. اكنون پشیمانم كه  به او اعتماد كردم.