من چگونه کارمند شدم

بین این همه كتاب موفقیت زنان و میشل اوباما شدن به زن بودن و كارمند بودن توامان هم فكر كرده‌اید؟

من چگونه کارمند شدم

سیده الهه سیدالحسینی نویسنده‌ و كارمندی كه همه مرخصی‌های ساعتی‌اش را پای آبگوشت مامان و تب پسرك خرج كرده است

در زندگی همیشه لحظاتی هست كه باید تصمیم بگیریم، تصمیمی كه می‌تواند پاداش یا تنبیهی بزرگ و ابدی به همراه داشته باشد. من دقیقا آن روز و آن لحظه را به‌روشنی به یاد دارم. بی‌آن‌كه بدانم چرا، احساس شادمانی عجیبی داشتم! مثل شادی حاصل از آخرین امتحان دبیرستان. حس می‌كردم بار بزرگی از دوشم برداشته شده و رسالت زندگی خود را در مقابل حمایت‌های خانواده انجام داده‌ام و به آینده روشن خود می‌اندیشیدم، به آینده‌ای كه با همان امضای قرارداد استخدام، می‌توانست درخشان و درخشان‌تر شود.
بله، من كارمند شده بودم، و كارمند در لغت‌نامه دهخدا یعنی كسی كه شغلی در دستگاهی دارد.
زن موفق
ما یاد گرفته‌ایم پلكانی درس بخوانیم، دانشگاه برویم، زمانی را دنبال كار بگردیم و كارمند شویم! من این مسیر را كه هنوز هم نمی‌دانم كی و چطور در ذهن‌مان نشست كرده، مسیر زن موفق‌شدن می‌نامم. یعنی ممكن است تمام سال‌ها با نمرات خوب، دانش‌آموز و دانشجوی ممتاز باشی اما اگر كارمند نشوی، خب این همه خواندن و نوشتن به چه دردت خورده، یا به قولی آخرش كه چه؟!
و همین آخرش سوالی است كه اگر پاسخی برایش نداشته باشیم، تا سال‌ها گرفتار تنبیه بزرگ تصمیم‌مان می‌شویم.
و این‌گونه برای زن موفق‌بودن تن به كارمند شدن می‌دهیم.
زن كارمند
من یك زن كارمند هستم اما مطمئنم از آن دسته كارمندها كه ذاتا كارمند نیستند. تعجب نكنید، خودم هم این را از زمانی فهمیده‌ام كه كنار یك همكار خانم نشسته‌ام. كسی كه كارمندی‌اش اصلا شبیه من نیست.
او همیشه گرفتار است، هم گرفتار كارهای اداره و هم گرفتار خانه و همسر و بچه‌ها.
بعضی روزها دائم تلفنش مشغول می‌شود و در حال توصیه‌كردن است: قسط را پرداخت كردی؟ خواهرت را بیدار كردی؟ چاشتش را گذاشتی؟ صبحانه چطور، خورد؟ تا سرویس نرسیده جلوی در نروی و ... .
او قدر دقایق را می‌داند و ساخته شده است برای زمان‌بندی‌های منظم، یعنی می‌داند باید كی بیدار شود، غذایش را تا چه ساعتی آماده كند، ساعت چند راه بیفتد كه به متروی فلان برسد و تاخیر نداشته باشد.
شاید باور نكنید اما ظرف غذایش هم، سمبل یك زن كارمند است؛ لقمه‌پیچ‌های كبابی، كته‌های حبوبات و گاهی ماكارونی! خب، او كارمندی است كه سابقه دارد و كاربلد است و می‌داند برای حفظ جایگاهش باید از بعضی لذت‌های دیگر بگذرد؛ مثل همین ناهار خوردن‌های ساده، بدون سالاد و ماست‌وخیار.
او حتی بهتر از من بلد است زمانی كه پرستار دخترش تماس می‌گیرد و اعلام می‌كند بچه تب دارد و استفراغ می‌كند، دلهره و نگرانی مادرانه‌اش را مدیریت كند، و از دست و پا درنیاید و تا پایان ساعت اداری ماجرا را تلفنی سر و سامان دهد.
بیشتر چیزهایی را كه او بلد است، من بلد نیستم.
من هنوز با خبر تب‌دار بودن پسرك، جلسه كاری را ترك می‌كنم و روزی كه مادر آبگوشت بار گذاشته باشد دو ساعت مرخصی می‌گیرم كه همه كنار هم ناهار بخوریم.
در واقع یك زن ذاتا كارمند، شاید كارمند به دنیا نیامده باشد و كارمند بودن را مثل تمام چیزهایی كه در زندگی به دست می‌آوریم، به دست آورده باشد اما زنی مثل همكارم به جایگاهش شبیه‌تر است تا من و برای همین ساختار، او سال‌ها لایق پاداش بزرگ تصمیماتش می‌شود.
 زن كارمند خانه‌نشین
من به اندازه تمام اضطراب‌ها و ترس‌هایی كه كرونا به زندگی‌هایمان وارد كرده، گاهی از او سپاسگزارم. كرونا بسیاری از ما زنان كارمند را اجبارا وادار به زندگی یكجانشینی كرد. ما را پشت چرخ خیاطی، كنار كلاس درس بچه‌ها یا روبه‌روی آینه كنسول نشاند و طعم تازه و دلچسبی از مادر -  كارمندی را به ما چشاند.
با خودم فكر می‌كنم انگار نزدیك به دو سال است كه ما بیشتر زندگی می‌كنیم.
تلفن‌هایمان كمتر مشغول است، نیاز نیست نگران دیر و زود رفتن سرویس بچه‌هایمان باشیم یا برای تب و لرزشان مرخصی بگیریم. چند مدتی است كه غذاهایمان طعم حوصله خانه مادری را گرفته، سبزی و سالاد مهمان سفره‌مان شده و هر روز جای جدیدی از خانه را كشف می‌كنیم! مثلا آن قسمتی را كه حدود ساعت 11 آفتاب می‌افتد و جان می‌دهد برای لم دادن و كتاب خواندن و آفتاب گرفتن.
بماند كه چقدر این شكل از كارمندی به من می‌آید، اما گمان می‌كنم زن كارمند خانه‌نشین هم خودش را موفق می‌بیند، هم موفقیتش دیده می‌شود و هم حضورش در ماجراهای روزانه خانه و اعضای خانواده با آرامشی مطلوب در جریان است.