داستان یک مرد + با مخلفات و پایان نیمهباز
[پاراگراف اول تا هشتم تقدیم به رضا میرکریمی و پاراگراف آخر تقدیم به اصغر فرهادی]
مردی روستایی در یکی از بیمارستانهای شهر بستری بود و همسرش در کنار وی وظیفه مراقبت از وی را برعهده داشت. مرد از آنجا که خبر نداشت در سرش توموری بدخیم وجود دارد، اصرار داشت که سالم است و بهتر است بیمارستان را ترک کند و به خانه برود اما زن که از وجود تومور خبر داشت ابرام میورزید که در بیمارستان بمانند و مرد همچنان تحتمراقبت باشد. این اختلافنظر موجب مشاجره دائمی آنها در بیمارستان شد بهطوریکه سایر بیماران از دست آنها به ستوه آمدند. شباول اقامت زن و مرد روستایی در بیمارستان، زن با تلفن کارتیای که در راهروی بیمارستان بود با خانهشان در روستا تماس گرفت و بلندبلند به صحبت با فرزندانش پرداخت و طوریکه همه فهمیدند احوال خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها را جویا شد. فردای آنروز پرستاران مرد روستایی را آماده کردند که به اتاق جراحی ببرند. مرد پیش از آنکه وی را ببرند همسرش را صدا کرد و گفت: من که سالمم اما اگر برنگشتم مراقب خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها باش. همسرش نیز در پاسخ از وی خواست زبانش را گاز بگیرد. عمل جراحی پس از دهساعت بهطور موفقیتآمیز به پایان رسید و پرستاران، مرد را به بخش انتقال دادند. زن در کنار تخت همسرش که بیهوش بود نشست و همانجا خوابش برد. فردای آنروز وقتی مرد بههوش آمد همسرش را دید که در کنار تخت وی نشسته است. به وی گفت: دیدی گفتم سالمم. الان هم بهتر است به خانه برگردیم. زن گفت: لازم نکرده. بهتر است همینجا بمانیم تا خوبخوب شوی. زن و مرد روستایی در ادامه باردیگر به بحث و جدل و مشاجره پرداختند. شبهنگام زن بار دیگر از طریق تلفن کارتیای که در راهروی بیمارستان قرار داشت با خانهشان در روستا تماس گرفت و بهطور بلندبلند به صحبت با فرزندانش پرداخت و احوال خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها را جویا شد. در این هنگام یکی از بیماران که برای اعتراض به صدای بلند زن به راهرو آمده بود مشاهده کرد داخل تلفن کارتی، کارتی وجود ندارد. زن با اشاره از همراه بیمار خواست چیزی نگوید و به مکالمهاش ادامه داد و پس از پایان مکالمه به وی گفت: خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. ما مزرعه و گاوها و گوسفندها را فروختهایم تا مخارج عمل و بیمارستان شوهرم تامین شود و من وانمود میکنم دارم با تلفن حرف میزنم که او متوجه نشود. همراه بیمار از رفتار زن و محبتی که بین او و شوهرش وجود داشت اما مهارت اظهارش را نداشتند تحتتاثیر قرار گرفت؛ عشقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و ولنتاین و جشنتولد و گلسرخ و خرسپشمالو و زانوزدن نداشت اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
مردی روستایی در یکی از بیمارستانهای شهر بستری بود و همسرش در کنار وی وظیفه مراقبت از وی را برعهده داشت. مرد از آنجا که خبر نداشت در سرش توموری بدخیم وجود دارد، اصرار داشت که سالم است و بهتر است بیمارستان را ترک کند و به خانه برود اما زن که از وجود تومور خبر داشت ابرام میورزید که در بیمارستان بمانند و مرد همچنان تحتمراقبت باشد. این اختلافنظر موجب مشاجره دائمی آنها در بیمارستان شد بهطوریکه سایر بیماران از دست آنها به ستوه آمدند. شباول اقامت زن و مرد روستایی در بیمارستان، زن با تلفن کارتیای که در راهروی بیمارستان بود با خانهشان در روستا تماس گرفت و بلندبلند به صحبت با فرزندانش پرداخت و طوریکه همه فهمیدند احوال خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها را جویا شد. فردای آنروز پرستاران مرد روستایی را آماده کردند که به اتاق جراحی ببرند. مرد پیش از آنکه وی را ببرند همسرش را صدا کرد و گفت: من که سالمم اما اگر برنگشتم مراقب خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها باش. همسرش نیز در پاسخ از وی خواست زبانش را گاز بگیرد. عمل جراحی پس از دهساعت بهطور موفقیتآمیز به پایان رسید و پرستاران، مرد را به بخش انتقال دادند. زن در کنار تخت همسرش که بیهوش بود نشست و همانجا خوابش برد. فردای آنروز وقتی مرد بههوش آمد همسرش را دید که در کنار تخت وی نشسته است. به وی گفت: دیدی گفتم سالمم. الان هم بهتر است به خانه برگردیم. زن گفت: لازم نکرده. بهتر است همینجا بمانیم تا خوبخوب شوی. زن و مرد روستایی در ادامه باردیگر به بحث و جدل و مشاجره پرداختند. شبهنگام زن بار دیگر از طریق تلفن کارتیای که در راهروی بیمارستان قرار داشت با خانهشان در روستا تماس گرفت و بهطور بلندبلند به صحبت با فرزندانش پرداخت و احوال خانه و بچهها و مزرعه و گاوها و گوسفندها را جویا شد. در این هنگام یکی از بیماران که برای اعتراض به صدای بلند زن به راهرو آمده بود مشاهده کرد داخل تلفن کارتی، کارتی وجود ندارد. زن با اشاره از همراه بیمار خواست چیزی نگوید و به مکالمهاش ادامه داد و پس از پایان مکالمه به وی گفت: خواهش میکنم به همسرم چیزی نگو. ما مزرعه و گاوها و گوسفندها را فروختهایم تا مخارج عمل و بیمارستان شوهرم تامین شود و من وانمود میکنم دارم با تلفن حرف میزنم که او متوجه نشود. همراه بیمار از رفتار زن و محبتی که بین او و شوهرش وجود داشت اما مهارت اظهارش را نداشتند تحتتاثیر قرار گرفت؛ عشقی که نیازی به بازیهای رمانتیک و ولنتاین و جشنتولد و گلسرخ و خرسپشمالو و زانوزدن نداشت اما قلب دو نفر را گرم میکرد.
تیتر خبرها