داستان عبرت‌انگیز شخص و دوست شخص

داستان عبرت‌انگیز شخص و دوست شخص

 شخصی به دیدن دوستش رفت. دوست شخص پس از سلام و احوالپرسی از وی پرسید: چه حال، چه خبر؟ شخص گفت: هیچ. وی افزود: این تابستان كوفتی چرا تمام نمی‌شود؟ دوست شخص به وی گفت: هرگاه خواستی كلامی ناشایست از قبیل كوفتی بر زبان بیاوری، نیاور و به جایش به اشخاصی بیندیش كه قدرت تكلم ندارند. سپس پرسید: مسیر خوب بود؟ شخص گفت: همت حدفاصل كردستان تا مدرس ترافیك سنگین بود. دوست شخص گفت: به این بیندیش كه خیلی از آدم‌ها وسیله ندارند و این مسیرها را باید پیاده بروند. دوست شخص سپس به شخص یك چای تعارف كرد. شخص چای را برداشت و یك قلپ از آن خورد و آن را روی میز گذاشت. دوست شخص گفت: چی شد؟ شخص گفت: جوشیده بود. دوست شخص گفت: به كسانی بیندیش كه چیزی برای خوردن ندارند. شخص گفت: زندگی سخت شده. دوست شخص گفت: خوشحال باش كه عمرت به دنیاست. بسیاری آدم‌ها در جوانی درگذشتند و اینجاهای زندگی را چه سخت و چه آسان ندیدند. وی سپس پرسید: كار و بار خوب است؟ شخص گفت: شكر، خوب است. دوست شخص گفت: به این بیندیش كه بسیاری اشخاص آرزوی همین شغلی كه تو داری یعنی رانندگی در تاكسی‌های اینترنتی را دارند.
شخص گفت: من كه چیزی نگفتم. گفتم كار و بار خوب است. دوست شخص گفت: به‌هرحال من این جواب را از قبل آماده كرده بودم و اگر نمی‌گفتم حیف می‌شد. شخص گفت: بسیار خوب است كه در اخذ پروژه‌های مختلف از نهادهای متنوع و اجرای آنها و نیز خرید و فروش ارز اشتغال داری و با این روحیه عالی می‌توانی ما را به آرامش فكری و مفاهیم معنوی و جملات قصار حكیمانه سوق دهی. آیا داری تا سر ماه دو میلیون تومان به من قرض بدهی؟ در این هنگام تلفن همراه دوست شخص به صدا درآمد و دوست شخص برای صحبت با تلفن همراه از اتاق خارج شد و فراموش كرد به اتاق بازگردد. شخص نیز پس از نیم‌ساعت از دفتر دوستش بیرون آمد و به سمت ایستگاه مترو به راه افتاد.