مرد مجاور و دستهایش
امید مهدینژاد طنزنویس
در یکی از شهرهای مجاور، مردی وارد مسجد محل شد و پس از اتمام نماز اول نزد پیشنماز مسجد رفت و پس از سلام و احوالپرسی و تبریک بهمناسبت فرارسیدن سال نو گفت: حاجآقا ماه رمضان نزدیک است. پیشنماز گفت: بلی همینطور است. مرد گفت: در این زمینه سؤالی داشتم. پیشنماز گفت: بفرمایید.
مرد گفت: من سال گذشته در ماه رمضان یکروز روزه خود را خوردم. پیشنماز گفت: یعنی چطور؟ مرد گفت: چند ساعت مانده به غروب وارد منزل شدم و دیدم مادر بچهها دارد به بچهها غذا میدهد و ازآنجاکه بسیار گرسنه بودم، دست دراز کردم و یکلقمه برداشتم و خوردم. پیشنماز گفت: خب شما عجالتا امسال یکروز بیشتر روزه بگیرید. مرد گفت: یکروز دیگر هم روزهام را خوردم. پیشنماز گفت: باز چطور شده بود؟ مرد گفت: یک روز دیگر نزدیک غروب وارد خانه شدم و دیدم مادر بچهها برای افطار شلهزرد درست کرده است و بهقدری عطر آن در خانه پیچیده بود که دست دراز کردم و قاشق برداشتم و از آن خوردم. پیشنماز گفت: خب عجالتا شما یک روز دیگر هم باید تا قبل از آغاز ماه رمضان روزه بگیری.
مرد گفت: من یکروز دیگر هم روزه خود را خوردم. پیشنماز گفت: اینیکی چطور؟ مرد گفت: حلیم درست است یا هلیم؟ پیشنماز گفت: گویا هردو درست است ولی هلیم مقداری درستتر است.
مرد گفت: پس اینطور شد که یکروز مادر بچهها گفت از سرکار که برمیگردم هلیم بگیرم، وقتی هلیم را گرفتم در داخل ماشین دست دراز کردم و مقداری از آن خوردم. پیشنماز گفت: بازهم هست؟ مرد گفت: چندتای دیگر هم هست. پیشنماز گفت: شما باید حداقل به تعداد روزهایی که دست دراز کردی، روزه بگیری و سفارش من به شما این است که در طول این روزها و نیز در طول ماه رمضان به مادر بچهها بگویی که دستهای شمارا بهطور قپانی از پشت ببندند.مرد گفت:واقعا؟ پیشنماز گفت: خیر. مرد گفت: چشم. پیشنماز نیز برخاست و به خواندن نماز دوم مشغول شد.
مرد گفت: من سال گذشته در ماه رمضان یکروز روزه خود را خوردم. پیشنماز گفت: یعنی چطور؟ مرد گفت: چند ساعت مانده به غروب وارد منزل شدم و دیدم مادر بچهها دارد به بچهها غذا میدهد و ازآنجاکه بسیار گرسنه بودم، دست دراز کردم و یکلقمه برداشتم و خوردم. پیشنماز گفت: خب شما عجالتا امسال یکروز بیشتر روزه بگیرید. مرد گفت: یکروز دیگر هم روزهام را خوردم. پیشنماز گفت: باز چطور شده بود؟ مرد گفت: یک روز دیگر نزدیک غروب وارد خانه شدم و دیدم مادر بچهها برای افطار شلهزرد درست کرده است و بهقدری عطر آن در خانه پیچیده بود که دست دراز کردم و قاشق برداشتم و از آن خوردم. پیشنماز گفت: خب عجالتا شما یک روز دیگر هم باید تا قبل از آغاز ماه رمضان روزه بگیری.
مرد گفت: من یکروز دیگر هم روزه خود را خوردم. پیشنماز گفت: اینیکی چطور؟ مرد گفت: حلیم درست است یا هلیم؟ پیشنماز گفت: گویا هردو درست است ولی هلیم مقداری درستتر است.
مرد گفت: پس اینطور شد که یکروز مادر بچهها گفت از سرکار که برمیگردم هلیم بگیرم، وقتی هلیم را گرفتم در داخل ماشین دست دراز کردم و مقداری از آن خوردم. پیشنماز گفت: بازهم هست؟ مرد گفت: چندتای دیگر هم هست. پیشنماز گفت: شما باید حداقل به تعداد روزهایی که دست دراز کردی، روزه بگیری و سفارش من به شما این است که در طول این روزها و نیز در طول ماه رمضان به مادر بچهها بگویی که دستهای شمارا بهطور قپانی از پشت ببندند.مرد گفت:واقعا؟ پیشنماز گفت: خیر. مرد گفت: چشم. پیشنماز نیز برخاست و به خواندن نماز دوم مشغول شد.