وصیت حکیم و پایان برعکس

وصیت حکیم و پایان برعکس

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 حکیمی از حکیمان سرشناس آناتولی که شاگردان بسیاری تربیت کرده‌بود که هرکدام در رشته و شاخه‌ای صاحب‌نظر بودند و خود نیز در زمینه‌های مختلف به ایراد کلمات قصار و جملات تکان‌دهنده پرداخته‌بود، پس از احساس ناراحتی در سمت چپ، دریافت وقت پر کشیدنش نزدیک شده‌است و به‌زودی ریق رحمت را سر کشیده عازم دیار باقی خواهدشد. پس نخست شرکای تجاری را فراخواند و با آنان مشورت کرد و تعیین‌تکلیف‌های لازم را برای ادامه راه موسسه فرهنگی هنری چندمنظوره راهیان حکمت و مدرسه غیرانتفاعی راهیان حکمت و انتشارات راهیان حکمت و غیره راهیان‌حکمت به ایشان انجام داد. سپس شاگردان را فراخواند و طی یک سخنرانی سیاسی حکمی، آنان را برای طی مسیر سنگلاخ حکمت در شرایط فقدان خود آماده ساخت. سپس خانواده و فرزندان را فراخواند و نخست با یک دسته‌چوب خشک که نشکست و تک‌تک آنها به‌طور مجزا که شکست، اهمیت اتحاد و همبستگی فرزندان را خاطرنشان شد و در ادامه گفت: تکلیف مسائل اداری مالی حقوقی را روشن کرده‌ام و آخرین وصایای حکمی خود را نیز با شاگردان در میان گذاشته‌ام. اکنون به شما فرزندانم وصیت می‌کنم اولا ضمن احترام به پروتکل‌های بهداشتی، مجالس ختم را به‌صورت آنلاین برگزار کنید، ثانیا روی قبرم چی می‌نویسید؟ پسر بزرگ‌تر گفت: می‌نویسیم کودک که بودم می‌خواستم دنیا را تغییر بدهم، بزرگ‌تر که شدم، دیدم بهتر است کشورم را تغییر بدهم، در میانسالی خواستم شهرم را تغییر بدهم، اما اینک در آستانه مرگ فهمیدم که باید از روز اول به فکر تغییر خود می‌افتادم شاید می‌توانستم دیگران و دنیا را تغییر دهم. حکیم گفت: طولانی نیست؟ پسر کوچک‌تر گفت: می‌نویسیم آن‌کس که مرا روح و روان بود پدر بود. حکیم گفت: ضایع نیست؟ پسر وسطی گفت: نامتان را به اضافه امضایتان روی سنگ حک می‌کنیم، ای پدر. حکیم گفت: اکنون خیالم راحت شد و می‌توانم سرم را روی زمین بگذارم. در این هنگام دختر مرحوم وارد شد و مرحوم چون او را در آن وضع دید سرش را از زمین برداشت و از خیر مردن گذشت و استغفار کرد و عهد کرد تا او را جمع نکرده‌است دار فانی را وداع نکند. وی تا امروز زنده است و امید دارد بتواند روزی دخترش را جمع کند.