حکایت دو حکیم، کلم کاهو و زندگی
حکیمی در تعطیلات نوروز با زن و بچه به شمال رفت و مهمان حکیم دیگری شد که سالها پیش با زن و بچه به شمال رفته و در یک ویلا رحل اقامت افکنده بود. دو حکیم زن و بچه یکدیگر را به زن و بچه یکدیکر سپردند و خود پس از صرف ناهار (جوجه ترش + ماست + زیتون پرورده + دوغ محلی + ۹درصد مالیات بر ارزش افزوده) برای گردش علمی در باغهای اطراف و تعمق در مظاهر طبیعت و طراحی پیشنویس جملات قصار جدید به خارج از ویلا رفتند.
دو حکیم در آغاز گردش علمی به یک باغ پرتقال رسیدند. حکیم اول گفت: پرتقال پوستی نسبتا کلفت دارد که در آن میوهای نرم و لطیف است. حکیم دوم گفت: خب؟ حکیم اول گفت: زندگی مثل پرتقال نیست؟ حکیم دوم گفت: نه. درنیومد. سپس دو پرتقال کندند و خوردند. دو حکیم در ادامه راه به یک مزرعه کلم رسیدند.
حکیم دوم گفت: ببین کلم چه زیباست. حکیم اول گفت: ولی مزهاش ضایع است. حکیم دوم گفت: کلم انتخاب رشته درستی نکرده است. اگر بهجای رشته تغذیه، رشته تزئینات شهری را انتخاب میکرد، الان بهجای آنکه سوژه خنده ما باشد، برای خودش یک چهره فرهنگی هنری بود.
حکیم اول گفت: به کلم نگاه کن. نکند چیز مهمی داخل کلم است که طبیعت اینطور سفت آن را پیچیده است. سپس یک کلم را از بوته جدا کرد و برگهای آن را یکیک کند و گفت ببینیم زیرش چیست. تا آنکه تمام برگهای کلم کنده شد و زیرش هم هیچی نبود.
حکیم دوم گفت: اگر بهجای این کلم، برگهای یک کاهو را پرپر کرده بودیم، اقلا به یک مغز کاهویی میرسیدیم و آن را با سکنجبین میخوردیم. حکیم اول گفت: حالا زندگی شبیه کدام است؟ کلم؟ یا کاهو؟ رنج بیحاصل برای هیچ، یا تحمل سختی برای رسیدن به نتیجهای شیرین؟ حکیم دوم گفت: ها! الان دراومد. حکیم اول این جمله را در اینستاگرامش نوشت و لایکهای بسیار گرفت و موفق شد سه آگهی هم بگیرد و نیمی از خرج سفر را دربیاورد.
دو حکیم در آغاز گردش علمی به یک باغ پرتقال رسیدند. حکیم اول گفت: پرتقال پوستی نسبتا کلفت دارد که در آن میوهای نرم و لطیف است. حکیم دوم گفت: خب؟ حکیم اول گفت: زندگی مثل پرتقال نیست؟ حکیم دوم گفت: نه. درنیومد. سپس دو پرتقال کندند و خوردند. دو حکیم در ادامه راه به یک مزرعه کلم رسیدند.
حکیم دوم گفت: ببین کلم چه زیباست. حکیم اول گفت: ولی مزهاش ضایع است. حکیم دوم گفت: کلم انتخاب رشته درستی نکرده است. اگر بهجای رشته تغذیه، رشته تزئینات شهری را انتخاب میکرد، الان بهجای آنکه سوژه خنده ما باشد، برای خودش یک چهره فرهنگی هنری بود.
حکیم اول گفت: به کلم نگاه کن. نکند چیز مهمی داخل کلم است که طبیعت اینطور سفت آن را پیچیده است. سپس یک کلم را از بوته جدا کرد و برگهای آن را یکیک کند و گفت ببینیم زیرش چیست. تا آنکه تمام برگهای کلم کنده شد و زیرش هم هیچی نبود.
حکیم دوم گفت: اگر بهجای این کلم، برگهای یک کاهو را پرپر کرده بودیم، اقلا به یک مغز کاهویی میرسیدیم و آن را با سکنجبین میخوردیم. حکیم اول گفت: حالا زندگی شبیه کدام است؟ کلم؟ یا کاهو؟ رنج بیحاصل برای هیچ، یا تحمل سختی برای رسیدن به نتیجهای شیرین؟ حکیم دوم گفت: ها! الان دراومد. حکیم اول این جمله را در اینستاگرامش نوشت و لایکهای بسیار گرفت و موفق شد سه آگهی هم بگیرد و نیمی از خرج سفر را دربیاورد.