بسیاری از مردم داوطلب شدهاند خانههایشان را رایگان در اختیار سیلزدگان بگذارند
خـــــانـــــهام برای تو
باز هم قصه، قصه جنگ است، این بار جنگ با آب؛ آبی كه موج موج آمده، سیل شده و رسیده پشت خانه خیلیها! آبی كه از در و دیوار خانهها گذشته و تا سقف بالا رفته؛ آنقدر كه پای خیلی از خانهها بلرزد و آوار شوند روی همه خاطرههایی كه بود. قصه این بار هم قصه كوچ است، داستان خانهبهدوشی؛ ماجرای آدمهایی كه خاطرههایشان را زیر سقف خانههایی كه حالا آب گرفته گذاشته و رفتهاند؛ خانوادههایی كه از یكی از روزهای فروردین 98، اسمشان شده سیلزده! قصه این جمعیت سیلزده كه كم هم نیستند، حالا چند روزی است گره خورده به محبت و مهربانی یك گروه دیگر؛ همانهایی كه حتی رنگ سیل را هم ندیدهاند و روی نقشه كشورمان، كیلومترها با آققلا، معمولان، پلدختر، حمیدیه، شوشتر، شیبان، اهواز و ... فاصله دارند اما از سیل و اخبارش دور نماندهاند. اصلا انگار سیل آمده باشد تا دم خانه خود آنها، تا كرج، تهران، كاشان، كازرون و خیلی شهرهای دیگر. موج سیل همین قدر ساده روی نقشه كشورمان پخش شده و دل خیلیها را لرزانده، بعضیها قید كار و بارشان را زدهاند و خودشان داوطلبانه رفتهاند بین سیلزدهها و درست مثل همان روزهای جنگ، سنگر میسازند جلوی آب. كمكهای خیلیها هم، نان شده و غذا، لباس مناسب و پتو و شیرخشك؛ كفش و زیرانداز و چادر. این وسط اما حكایت همدلی بعضیها هم از یك جنس دیگر است، آدمهایی كه سقف خانهشان را با سیلزدهها شریك شدهاند. افراد نیكوكاری كه آستین همت بالا زدهاند و شدهاند پناه خانوادههایی كه دار و ندارشان را آب با خودش برده! حكایت این آدمها، از آن حكایتهای ناب است، همانها كه وقتی میشنوی لبخند مینشیند گوشه لبت؛ آدمهایی كه در گیرودار گرانی این روزها، بالا و پایین شدن قیمت دلار و مسكن و اجاره و... چشم روی حساب و كتابهای این دنیایی بستهاند و حساب و كتاب خانهای را كه قرار است سقف یك سیل زده شود، حواله كردهاند به آن دنیا. آن وقت مهربانیشان شده یك آگهی ساده در یكیدو سایت پرطرفدار خرید و فروش در اینترنت، با یك جمله چند كلمهای كه فصل مشتركش كمك به خانهدار شدن سیلزدههاست.
رحیم بناییان، اهل استان فارس است، شهرستان فسا. در آگهیاش نوشته یك كلبه درویشی دارد كه آن را هم در اختیار سیلزدهها میگذارد.
شمارهای را كه روی سایت گذاشته خودش جواب میدهد و میگوید اهل روستای صحرارود است، از توابع فسا. آقا رحیم پابهپای خیلی از هموطنان دیگرمان اخبار سیل را دنبال میكند و میداند كه شهرها و روستاهای دشت آزادگان دستور تخلیه گرفتهاند و سیل تهدیدشان میكند. آقا رحیم حال و روز سیلزدهها را بهتر از هركسی میفهمد، چراكه سیل بهمن 95 یعنی چیزی حدود سه سال پیش، سقف خانه او را هم خراب كرده و با خودش برده.
همین است كه حالا تصمیم گرفته یكی از اتاقهای خانهاش را كه فقط دوتاست بسپارد به یك خانواده سیلزده؛ اتفاقی كه دربارهاش به ما میگوید: سیل یك بار خانه من را خراب كرد و ما وام گرفتیم و اینجا را دوباره ساختیم، به خاطر همین با همه وجودم حس میكنم سیلزده بودن چه حالی دارد.
الان هم یك كلبه درویشی دارم كه همان را در اختیار هموطنان سیلزدهام میگذارم. حتی اگر مسیرشان دورباشد، میگویم شما آژانس بگیرید تا فسا بیایید من خودم هزینه آن را میدهم.
حكایت یكدلی در پاكدشت
آقای رحمانپور، صاحب یك آگهی اسكان دیگر است؛ اسكان سیلزدهها. خانه خودش در منطقه نارمك تهران است اما یك باغ 5000 متری در پاكدشت دارد كه آن را برای اسكان سیلزدهها آگهی كرده. تماس كه میگیریم از وضعیت مناسب ملک موردنظر میگوید و اینكه یك منزل مسكونی مستقل 70 متری دارد. اینكه او با خودش گفته به جای اینكه یك هفته یا دوهفته
یك بار به این باغ و خانه سربزند، بهتر است آن را در اختیار یك هموطن سیلزده قرار بدهد.
این هموطن نیكوكار برای این كار خیرش زمان تعیین نكرده و میگوید: هر خانوادهای كه اینجا ساكن شد تا هر زمانی خواست بماند، مثلا تا وقتی كه خانهاش كاملا درست شود. حتی اگر كسی بتواند كانكس بیاورد میتواند از تمام فضای باغ هم استفاده كند.
برای او هم قصه این همراهی، یادآور همان شور و همراهی و یكدلی مردم در روزهای جنگ و دفاع مقدس است؛ اتفاقی كه یك خاطره به ذهنش میآورد، اینكه قدیمیهای روستایشان در پاكدشت میگفتند كه دوره جنگ، اهالی روستا خودشان را به پلیس راه شریفآباد میرساندند و جنگزدههایی را كه راهی تهران بودند به خانههایشان دعوت میكردند.
سیل خانه ام را برد
سعید بروایه، این ور قصه نشسته است. او یكی از همان سیل زدههاست، همانهایی كه حالا شش روز میشود كه مهمان محبت یك هموطن دیگر شدهاند و مهمان خانهاش. خانه سعید، در روستای بروایه عمیر بوده، جایی حوالی 25 كیلومتری جاده اهواز به اندیمشك. وقتی سیل نزدیك روستایشان شده، او دست زن و بچهاش را گرفته و مدارك و لباسهایشان را برداشته و زده به دل جاده. آمده و رسیده به فلكه سهراه خرمشهر. از ماشین پیاده شده و همین جا قصه سقف امروزش كلید خورده؛ ماجرا را از زبان خودش بخوانید: «گفتند سیل نزدیك روستا شده و دیگر جای ماندن نیست، ما هم راه افتادیم به سمت شهر. آمدیم رسیدیم فلكه سهراه خرمشهر، یك بنده خدایی ما را دید و پرسید سیلزده هستید؟ گفتیمها بله. گفت اگر جایی ندارید، طبقه بالای خانه من نیمه ساز اما قابل سكونت است، اگر بخواهید میتوانید اینجا زندگی كنید.» حالا سعید بروایه اهل روستای بروایه عمیر به همراه خانوادهاش شده ساكن این خانه. اما دلش پیش خانهای است كه از هممحلیهایش شنیده تا یك متر و نیم دیوارهایش را آب گرفته، نگران همه وسیلههایی كه یك عمر، یكی یكی كار كرد و خرید و حالا رفته زیر آب: «روستای ما حدود 1800نفر جمعیت داشت، الان خیلیها داخل چادر هستند، بعضیها هم رفتهاند در خانههای مردم.»
مهربانی یك تبعه افغان
همدلی زبان مشترك همه آدمهاست، فراتر از مرز كشورها، فراتر از زبان و ملیت. اتفاقی بود اما یكی از آگهیهای همین سایت معروف خرید و فروش اینترنتی، ما را به مرد جوانی رساند كه میگفت تبعه افغان است. به محمدرضا سلطان زویی كه از 12 سال پیش خودش مهمان كشور ما شده، از قندهار افغانستان آمده برای كار و شهر به شهر جلو آمده و حالا رسیده به استان البرز، به كرج. همه دار و ندار این مهاجر افغان در كشور ما یك خانه اجارهای بود، دوطبقه و دربست. خانهای كه حالا تصمیم گرفته بود یك طبقهاش را با رضایت مالك، به سیلزدهها اختصاص بدهد. تصمیمی كه دربارهاش به ما گفت: «من خودم را جدا از مردم ایران نمیدانم. 12 سال است اینجا هستم و ایرانیها همیشه با من مهربان بودند، الان هم كار خاصی نكردم، این اتاقهای طبقه بالا خالی بود، یك خانواده از مازندران تماس گرفت و گفت میخواهد مهاجرت كند به كرج و از شرایط خانه پرسید، هنوز هم نرسیدهاند.»
رشته محبتی كه در اهواز میچرخد
قصه محبت همهگیر است، چه جنگ و همدلی آن روزهای پر حماسه را دیده باشی و چه مثل محمد بعد از جنگ به دنیا آمده باشی. سیدمحمد، پسر 25 ساله اهوازی، با اینكه از جنگ خاطره ندارد اما همه عمرش را با قصه رشادت و همدلی مردم در همان روزها بزرگ شده، همین است كه حالا كه نوبت همراهی او شده، دست روی دست نگذاشته و شده یكی از آدمهای نیكوكار گزارش ما. جوانی كه میگوید: من خودم اهوازی هستم و وضعیت مردم شهرم را میبینم. وقتی میبینم هموطنانم چقدر سختی میكشند چطور میتوانم شبها راحت بخوابم؟! اصلا انگار سیل خانه من را خراب كرده ! محمد را زیر باران صبح سهشنبه اهواز در محله پاداد اهواز پیدا میكنیم، تلفنش را سریع جواب میدهد و میگوید چند نفری برای اسكان تماس گرفتهاند اما هنوز كسی مهمانش نشده.
همدلی یك اهوازی دیگر
محسن یكی دیگر از هموطنان اهوازی است كه دو واحد آپارتمانش را در منطقه زیتون كارمندی اهواز برای اسكان سه خانواده سیلزده اختصاص داده و با اینكه پنج روز پیش آگهی داده و حالا آپارتمانهایش پرشدهاند اما هنوز آگهیاش را برنداشته و البته سیل تماسها هم با او ادامه دارد. از این هموطن اهوازی كه درباره انگیزه كار خیرش میپرسیم، میگوید: این واحدها خالی بودند و میخواستیم اجاره بدهیم اما وقتی شرایط این طوری شد دیدیم برای این كار اختصاص پیدا كنند بهتر است. این كاری بود كه از دستمان برمیآمد و خوشبختانه تا آگهی زدیم، سه خانواده آمدند. یكی از همین سید خلف خودمان آمد و دوتا هم از سمت الهایی آمدند. الان هم با اینكه این دوتا واحد پرشده اما هنوز خیلیها تماس میگیرند و معلوم است هنوز خیلی از سیلزدهها سقفی روی سرشان ندارند. كاش بقیه مردم هم در حد توانشان یك سقف حتی برای مدت كوتاه برای سیلزدهها فراهم كنند.
قصه محبت به وقت كازرون
صاحب آگهی بعدی، خودش را معرفی نمیكند و میگوید انجام وظیفه كردیم و این كاری بوده كه از دستمان برمی آمده. اهل كازرون است و همه نگرانیاش این است كه این فاصله زیاد باعث شود پای هیچ خانواده سیلزدهای به خانه او باز نشود. او میگوید:« از اینجا تا سیل، هفت هشت ساعت راه است، من كه خودم نمیتوانستم مرخصی بگیرم و بروم برای كمك، به خاطر همین تنها فكری كه به ذهنم رسید این بود كه اینها با زن و بچه هایشان بی سقف نمانند. یك ویلای خالی داشتیم كه همه جور امكاناتی داشت. روی سایت آگهی كردیم كه سیلزدهها میتوانند به صورت رایگان از آن استفاده كنند. هرچقدر هم خواستند بمانند؛ یك سال، دوسال، اصلا تا وقتی خانههایشان ساخته بشود. برای این هموطن كازرونی، قصه محبت این روزهای مردم ما، یادآور ایثاری است كه 39 سال پیش شروع شد و هشت سال در محلههای كوچك و بزرگ كشورمان ادامه داشت. اتفاقی كه دربارهاش میگوید: یادم است خوزستانیها زمان جنگ به كازرون خیلی مهاجرت كردند، ما هم همیشه با روی باز از آنها استقبال میكردیم. حتی الان هم اینجا محلاتی داریم به اسم محله آبادانیها و محله خرمشهریها. الان هم قضیه همان است، باز هم باید همه با هم پای كار باشیم.»
-
ترامپ چگونه خودزنی کرد؟
-
هیچ غلطی نمیتوانند بکنند
-
نشان دادیم استقلال بزرگ است
-
خشــــــكســــــالی ادامه دارد...
-
خـــــانـــــهام برای تو
-
كلهصافكنها!
-
سپاه 80 میلیونی
-
مردی که یک کتابخانه بود
-
تولیدکنندگان پای کار سیلزدگان
-
افطار با «از یادها رفته»
-
فریادهای پیش از سقوط
-
هیچ غلطی نمیتوانند بکنند
-
اولین واکنش سرلشکر جعفری پس از اقدام آمریکا علیه سپاه
-
چین به اقدام خصمانه آمریکا علیه سپاه واکنش نشان داد