مردی که یک کتابخانه بود

در سالروز شهادت محمدباقر صدر سراغ یکی از شاگردانش رفته‌ایم تا ببینیم چرا همه از ایشان به عنوان یک نابغه یاد می‌کنند

مردی که یک کتابخانه بود

حجت‌الاسلام والمسلمیــــن سیدنورالدین اشكوری، از نخستین شاگردان متفكر شهید آیت‌ا... العظمی سیدمحمدباقر صدر به‌شمار می‌رود. او تا هم اینك نیز رابطه علمی و عاطفی خویش را با استاد حفظ كرده و در قم، موسسه نشر آثار شهید صدر را مدیریت می‌كند. حجت‌الاسلام والمسلمین سیدنورالدین اشكوری سه هفته قبل دچار عارضه مغزی شد و هم اینک در بیمارستان بستری است.

 شهید آیت‌ا... سیدمحمدباقر صدر در زمره نوابغی بودند كه از جوانی جزو مدرسین برجسته حوزه نجف به‌شمار می‌رفتند. با توجه به سختگیری‌های حضرتعالی در انتخاب استاد، چه شد كه جذب درس ایشان شدید و چه ویژگی‌هایی تدریس ایشان را از دیگر استادان حوزه نجف ممتاز می‌كرد؟
توفیق حضور در درس ایشان در عین حال كه یكی از نعمات بزرگ زندگی تحصیلی بنده بود، به شكل عجیب و غریبی غیرمنتظره نصیب من شد. بنده آخرین كتاب سطح یعنی كفایه را نزد یكی از استادان برجسته نجف، یعنی مرحوم آیت‌ا... شیخ مجتبی لنكرانی می‌خواندم. دوستی لبنانی به نام سیدفخرالدین موسوی داشتم كه روزی از من درخواست كرد برای شركت در درس كفایه شهید صدر نزد ایشان برویم. به ایشان گفتم كه: در حال حاضر مشغول تلمذ در محضر استادی برجسته هستم و نیازی نمی‌بینم نزد استاد دیگری بروم! خلاصه از ایشان اصرار و از بنده انكار، تا سرانجام معلوم شد ایشان مدتی كفایه را نزد شهید صدر خوانده و بعد درس را ترك كرده بود و حالا خجالت می‌كشید برود و دوباره از ایشان درخواست كند كه به او درس بدهند. من گفتم: به خاطر این‌كه حق دوستی را به جا بیاورم و شما از درس ایشان محروم نشوی با شما می‌آیم و درخواست تدریس می‌كنم، ولی بعد از چند جلسه می‌روم! سیدفخرالدین قبول كرد و نزد شهید صدر رفتیم. ایشان هم پذیرفتند. هرگز یادم نمی‌رود اولین جلسه‌ای كه در درس آن شهید بزرگوار حاضر شدم با این‌كه سابقه تلمذ از محضر بزرگانی چون آیات عظام لنكرانی، راستی كاشانی و بسیاری از استادان بزرگ حوزه نجف را داشتم، چنان مجذوب وسعت و عمق معلومات آن بزرگوار شدم كه حقیقتا قادر به توصیف حال خود نیستم!
 چه ویژگی‌ای در تدریس ایشان بود كه این‌طور شما را جذب كرد؟
حوزوی‌ها می‌دانند سخت‌ترین درس سطح حوزه، كفایه است. نكته جالب در نحوه تدریس ایشان این بود كه مطلب را از خارج می‌گفتند و بعد به عبارت می‌رسیدند و دیگر ضرورتی برای خواندن عبارات پیچیده كتاب نبود. هرگز به یاد نداشتم پیش از آن درسی را آن‌قدر جامع و عمیق درك كرده باشم. من كه قصد نداشتم محضر سایر استادان را ترك كنم و روز اول فقط به این قصد رفتم كه برای دوستم كاری كرده باشم، در همان جلسه اول چنان شیفته شیوه تدریس ایشان شدم كه دیگر به یاد هیچ درس و استادی نیفتادم!
 در مقطعی كه از آن یاد می‌كنید، شهید صدر شناخته شده بودند؟
در بین طلاب ایرانی كه ابداً، حتی طلاب عرب هم آشنایی چندانی با ایشان نداشتند. فقط خواص كه پدر و دایی‌های ایشان می‌شناختند، به‌واسطه آنها، ایشان را هم می‌شناختند كه تعدادشان هم زیاد نبود. برخی شاگردان مرحوم آیت‌ا... خوئی هم كه در درس ایشان متوجه نبوغ سیدمحمدباقر صدر شده بودند، ایشان را می‌شناختند.
 چه كسانی در درس ایشان شركت می‌كردند؟
بنده و سیدفخرالدین مقداری از كفایه را نزد ایشان خواندیم، سپس درخواست كردیم درس خارج هم بگویند. ما كلا هفت هشت نفر بودیم كه در درس كفایه ایشان شركت می‌كردیم، از جمله شهید سیدمحمدباقر حكیم. مدتی كه گذشت و مقداری كفایه خواندیم، همگی دیدیم نیازی به این درس نداریم و از ایشان خواستیم درس خارج را شروع كنند كه ایشان پذیرفتند. نكته جالب مطلبی است كه حضرت آقا درباره شهید صدر گفته‌اند. من چون در درس حضرت امام با حضرت آقا آشنا شدم، ایشان را از نزدیك می‌شناسم و لذا از وزن و اعتبار آرای ایشان آگاهی كافی دارم. یك شب آقای دكتر آذرشب درباره كنگره شهید صدر ـ كه سال 1379 برگزار شد ـ به بنده زنگ زد و گفت در خدمت حضرت آقا بوده و ایشان گفته‌اند: «در بین فقهای شیعه جز شهید صدر كسی را نمی‌شناسم كه بتوانم در فقه و اصول و علوم اسلامی به او لقب نابغه بدهم». حالا تصورش را بكنید بنده به چنین استادی رسیده بودم و بدیهی است نهایت سعی خود را كردم كه از محضر ایشان نهایت بهره را ببرم و هم تبلیغ ایشان را بكنم. آیت‌ا... سیدكاظم حائری در جزء اول مباحث‌الاصول خود نوشته‌اند كه: «آقای اشكوری مرا به زور به درس شهید صدر برد! بنده مدتی درس ایشان را رفتم و بعد دچار سردردهایی شدم و نتوانستم بروم، اما ایشان به‌حق استادی یگانه بود.»
 مرحوم آیت‌ا... شاهرودی هم از شاگردان برجسته شهید صدر بودند؟
بله، زمانی كه بنده ایشان را شناختم، سیزده چهارده سال بیشتر نداشتند و عموها و دایی‌های ایشان با روحانی شدنشان مخالفت می‌كردند.
 مگر خودشان روحانی نبودند؟
چرا، دایی‌هایشان روحانی بودند و عموهایشان در بغداد تجارت می‌كردند و اصرار داشتند ایشان هم به تجارت بپردازد. استدلالشان هم این بود روحانی شدن یعنی دست و پنجه نرم كردن دائمی با فقر و تنگدستی. به هر حال زمانی كه با ایشان آشنا شدم، مقدمات را نزد مرحوم شیخ محمدعلی مدرس افغانی می‌خواندند كه بهترین استاد در این زمینه بودند. بنده پس از آشنایی با ایشان، از مقدمات تا كفایه، یعنی كل كتاب‌های سطح را برای ایشان تدریس كردم و در این مدت همواره از درس شهید صدر برای ایشان می‌گفتم، طوری كه می‌خواستند هر چه سریع‌تر مقدمات را طی كنند تا به درس خارج شهید صدر برسند. انصافاً خیلی هم با استعداد بودند و توانستند مراحل مقدماتی را سریع طی كنند و خود را به درس خارج شهید صدر برسانند. در آن موقع بنده، آیت‌ا... حائری و دو سه نفر دیگر درس شهید صدر را رفته بودیم و آقای شاهرودی هم آمدند و به جمع ما پیوستند.
 با این همه نبوغ پس چرا ایشان این‌قدر ناشناخته بودند؟
چون كسی به خود زحمت نمی‌داد متوجه ارزش‌های نوآوری‌های ایشان بشود. خوشبختانه من وقتی پی كاری را می‌گیرم، دیگر رها نمی‌كنم و با شور و شوق پیش می‌برم، به همین دلیل با تمام وجود سعی می‌كردم از محضر ایشان استفاده كنم، ولی همه این شور و شوق را ندارند. اغلب درك درستی از نبوغ و جایگاه علمی شهید صدر نداشتند و به من می‌گفتند: تو خودت آقازاده‌ای. چرا دنبال این سیدعرب راه افتاده‌ای؟!... حقیقتا در چنین محیطی،معرفی این شخصیت بسیار كار دشوار و حتی ناممكنی بود. به نظر من قبل از ظهور شهید سیدمحمدباقر صدر و مرجعیت آیت‌ا... حكیم، حوزه نجف تنها خاصیتی كه داشت، بار آوردن مشتی طلبه تك بعدی بود!
 به نوآوری‌های شهید صدر اشاره كردید و به این‌كه حوزه علمیه نجف تحمل و ظرفیت پذیرش بسیاری از آنها را نداشت. با توجه به این موضوع، ایشان چه رویكردی را اتخاذ می‌كردند؟
شهید صدر با نبوغی كه داشتند، كاملا متوجه بودند تا چه میزان می‌توان مطالب جدید را به خورد جامعه علمی حوزه نجف داد و به همین دلیل، بسیاری از مطالب حتی ضروری را بیان نمی‌كردند به این امید كه شاید در آینده امكان مطرح كردن آنها فراهم شود. این موضوع در تاریخ اسلام هم سابقه دارد. حضرت علی(ع) سال‌ها ناچار شدند در مجالس خلفا سكوت كنند و حرفی نزنند، چون زمانه ظرفیت پذیرش افكار و آرای ایشان را نداشت.
در حقیقت ایشان چقدر از حقایق و معارفی را كه درك كرده بودند توانستند به جامعه منتقل كنند و توانستند چند نفر را تربیت كنند؟
به نسبت درك و آگاهی‌شان تقریباً هیچ، چون زمینه مساعد وجود نداشت. شهید صدر كاملاً به این نكته واقف بودند و طوری رفتار می‌كردند كه حساسیت ایجاد نشود. ایشان با ارزیابی وضعیت جامعه در بیان مفاهیم اسلامی و ایجاد تحول خیلی كند پیش رفتند، با این همه همان مختصر حركت‌هایی هم كه داشتند، از جمله تأسیس حزب‌الدعوه، دیدیم چه حساسیت‌هایی را برانگیخت. شهید صدر با نبوغی كه داشتند، می‌دانستند حزب‌الدعوه را چگونه مرحله به مرحله پیش ببرند. البته آنچه حزب‌الدعوه می‌گفت، فقط اندكی از بسیار مطالب و مسائلی است كه شهید صدر می‌خواستند بگویند. درست است كه این حزب ریشه در افكار شهید صدر داشت، ولی همه آنها نبود.
 آیا خود شما هم عضو حزب‌الدعوه بودید؟
خیر، من ارتباط حزبی با حزب‌الدعوه نداشتم، ولی در جامعه می‌دیدم هر روحانی روشنفكری كه می‌خواهد میان مردم تحول ایجاد كند، حزب‌الدعوه برای او امكان مناسبی فراهم می‌كند. خود من با كمك جوانان حزب‌الدعوه به روستاها می‌رفتم. مدتی در حله بودم و مدتی هم میان عشایر عرب زندگی كردم و می‌دانم حزب‌الدعوه چه تحول و تحرك عجیبی در عامه مردم پدید آورد.
 به نظر شما چرا شهید صدر با وجود مراجع متعددی كه در حوزه نجف بودند، مرجعیت را پذیرفتند؟
شهید صدر هر كاری كه می‌كرد، در جهت بندگی خدا بود و كاری را می‌كرد كه نیاز اسلام بود. روزی كه از مرجعیت پرهیز كرد، برای خدا بود و روزی هم كه پذیرفت باز برای خدا بود. زمانی كه آیت‌ا... حكیم فوت كردند، در حله بودم و فقط پنجشنبه‌ها به نجف می‌آمدم و همراه با چند نفر از شاگردان بزرگ‌تر شهید صدر، ناهار خدمت ایشان بودیم. پس از فوت آقای حكیم، این مساله مطرح شد كه اگر مرجعیت آیت‌ا... خوئی پذیرفته نشود، در عراق یك مرجعیت واحد برقرار نمی‌شود و مرجعیت از هم می‌پاشد كه قطعا صدمه زیادی داشت. شهید صدر به این نتیجه رسیدند كه باید مرجعیت آقای خوئی را اعلام كنند تا كیان مرجعیت حفظ شود. سابقه مرحوم آیت‌ا... شاهرودی از آقای حكیم هم بیشتر بود، منتهی هم خود ایشان و هم اطرافیانشان طوری برخورد می‌كردند كه نشان می‌داد ایشان در پی كسب مرجعیت نیستند!
 از ملاقات شهید صدر با آیت‌ا... خوئی و شروطی كه برای اعلام مرجعیت ایشان گذاشته شد، برایمان بگویید؟
خود من یكی از مفاد آن شروط بودم!
 چه شد كه شهید صدر به این نتیجه رسیدند باید خودشان مرجعیت را به عهده بگیرند؟
اگر ما مرجعیت آیت‌ا... خوئی را پذیرفتیم و تأیید كردیم، معنایش این نبود كه حتی اگر مصلحت اسلام هم اقتضا نمی‌كرد، مكلف بودیم پای این عهد و پیمان بایستیم. ما دیدیم این مصلحت به بن‌بست رسیده است. ما از زمان مرحوم آقای حكیم مقلد شهید صدر بودیم و این‌طور نبود كه تقلید ما براساس یك حركت هیجانی و خلق‌الساعه اتفاق افتاده باشد. جوان‌های فرهنگی عراق، یعنی خواص هم، عمدتا مقلد شهید صدر بودند. ابتدا زمینه مناسب برای تصدی مرجعیت توسط شهید صدر وجود نداشت، به‌خصوص كه مساله از هم پاشیدگی مرجعیت هم مطرح بود. اگر ایشان مرجع می‌شدند، قطعا اطرافیان مرحوم آقای سیدمحمود شاهرودی سكوت نمی‌كردند و درگیری و اختلاف پیش می‌آمد. به همین دلیل شهید صدر خود را مطرح نمی‌كردند، ولی بعد خواهی نخواهی مرجعیت ایشان مطرح شد.
 پس از اخراج از عراق، ارتباط شما با شهید صدر چگونه ادامه پیدا كرد؟
منحصرا از طریق نامه. تمام آن نامه‌ها را دارم. یك بار هم همسرشان به توصیه شهید صدر، آمدند به شهر قزوین و یك شب هم در منزل مهمان ما بودند. بعد ایشان را به قم بردم و سپس همراه با دو نفر از معتمدین قزوین به تهران فرستادم، چون در تهران كار داشتند.
 آیا به ایران هم كه آمدید، مرجعیت شهید صدر را ترویج كردید؟
خیر، چون مرجعیت ایشان در ایران معنا نداشت. فقط درس‌های ایشان برای شاگردان‌شان می‌آمد و درباره آنها بحث می‌كردیم. ما در مدرسه فیضیه حجره داشتیم و در آنجا با هم بودیم.
 آیا در جریان انقلاب هم فعالیت داشتید؟
بله، من قبلا شاگرد حضرت امام بودم و هنگامی كه ایشان در پاریس بودند، مدیریت و سازماندهی تظاهرات قزوین را به‌عهده داشتم و همراه مرحوم آقای باریك‌بین، امام جمعه فقید قزوین، اعلامیه‌های امام را به‌سرعت نشر می‌دادیم.