یادداشتی از حامد عسکری شاعر و نویسنده
از یافتآباد تا خان طومان
یكی بوده عین خود ماها، شاید عین ماها بعضی نماز صبحهایش هم قضا میشده. شاید همانطور كه توی قهوهخانه پا روی پا انداخته بوده و نعنا دوسیبش را كام میگرفته، توی اینستاگرامش یك كلیپ را هم كلیك میكرده و میدیده كه نباید میدیده، با خالكوبیهایش كلی توی محل بین بچهها پز میداده و لاتیاش را پرمیكرده، ولی یك هو تصمیم گرفته، یك تصمیم بزرگ. یك تصمیم بزرگ که خودش برود توی ستینگ مغزش و همه چی را برگرداند به تنظیمات كارخانه، همانقدر پاك، همانقدر بیباگ و ویروس، یك هو از گنده لات محله یافتآباد بشود شیر بیشه خان طومان. برود بجنگد بعد جنازهاش بعد از چهار سال برگردد و شهر را به هم بریزد.
مجید قصه ما یك تصمیم گرفت و با این تصمیم تكلیف خودش و خیلیهای دیگر را روشن كرد. تصمیم گرفت برود سر بخورد توی بغل خدا و خدا عزتش داد. همین شد كه یك شهر برای برگشتنش آب و جارو شد. همین شد كه تصاویر لبخندهایش شد زینت طاقچههای شهر. اینكه فلان پایگاه بسیج و فلان نهاد فرهنگی بنر عكس و مراسمش را توی شهر كار كند خیلی امر دور از ذهنی نبود ولی تصویری منتشر شد كه رفقای قهوهخانهای و بر سیاق سابق مجید هم دم در قهوهخانه برایش حجله زدند و عكسش شد زینت ورودی قهوهخانه .
شیر بچه قصه ما خوب برای مادرش علی اكبری كرد. رفت و ارباب برگشت و حسرت دامادیاش حالا چهار سال است كه بر جگر مادرش خال انداخته است. ویدئوها میرسد. مادرش چادر رنگی سرش كرده است. یك سبد گل پر پر شده و یك كیك دو طبقه هم گذاشتهاند روی تابوت. زن كل میكشد. بغض میكنم. این بخش داستان بردار كردن حسنك وزیر از تاریخ بیهقی با صدای محمود دولتآبادی توی كلهام پخش میشود: مادر حسنك زنی بود سخت جگرآور، چون این بشنید، هیچ جزع نكرد و ماتم پسر سخت نیكو بداشت ...
مجید قصه ما یك تصمیم گرفت و با این تصمیم تكلیف خودش و خیلیهای دیگر را روشن كرد. تصمیم گرفت برود سر بخورد توی بغل خدا و خدا عزتش داد. همین شد كه یك شهر برای برگشتنش آب و جارو شد. همین شد كه تصاویر لبخندهایش شد زینت طاقچههای شهر. اینكه فلان پایگاه بسیج و فلان نهاد فرهنگی بنر عكس و مراسمش را توی شهر كار كند خیلی امر دور از ذهنی نبود ولی تصویری منتشر شد كه رفقای قهوهخانهای و بر سیاق سابق مجید هم دم در قهوهخانه برایش حجله زدند و عكسش شد زینت ورودی قهوهخانه .
شیر بچه قصه ما خوب برای مادرش علی اكبری كرد. رفت و ارباب برگشت و حسرت دامادیاش حالا چهار سال است كه بر جگر مادرش خال انداخته است. ویدئوها میرسد. مادرش چادر رنگی سرش كرده است. یك سبد گل پر پر شده و یك كیك دو طبقه هم گذاشتهاند روی تابوت. زن كل میكشد. بغض میكنم. این بخش داستان بردار كردن حسنك وزیر از تاریخ بیهقی با صدای محمود دولتآبادی توی كلهام پخش میشود: مادر حسنك زنی بود سخت جگرآور، چون این بشنید، هیچ جزع نكرد و ماتم پسر سخت نیكو بداشت ...