حكایت مرد كشاورز  و ماجرای فوق‌العاده جالبش

مقطع حساس‌کنونی

حكایت مرد كشاورز و ماجرای فوق‌العاده جالبش

 كشاورز فقیری هرروز در مزرعه كوچك خود كار می‌كرد تا معاش خود و خانواده‌اش را تامین كند و در ساعات استراحت كه كلا 20 دقیقه بود در خیال و رویا فرو می‌رفت و در آنجا می‌دید كه گنجی بزرگ پیدا كرده است و زندگی اشرافی و مرفهی دارد و در كنار پنجره پنت‌هاوس خانه خود روبه‌روی شومینه روی صندلی راحتی نشسته و از كانال‌های خبری، آخرین تحولات نرخ ارز و سكه را دنبال و سود روزانه‌اش را محاسبه می‌كند. او با این تصورات، انرژی می‌گرفت تا به ادامه كار طاقت‌فرسای خود در مزرعه بپردازد. روزی وقتی برای استراحت زیر سایه درختی دراز كشیده بود، با خود گفت: اگر فرشته بخت من هم مثل فرشته بخت بعضی‌ها فعال و پركار و دارای روابط‌عمومی بالا بود، من نیز دست به هرچیز می‌زدم طلا می‌شد، نه این‌كه این‌جور. در این‌هنگام صدایی به گوشش رسید كه گفت: من فرشته بخت جدید تو هستم. فرشته بخت اصلی‌ات برای مدتی به مرخصی استعلاجی رفته و تا وقتی برگردد، من وظایف او را انجام خواهم داد و اینك به‌عنوان شیرینی روز نخست كارم، آرزویت را برآورده كردم. از امروز دست به هرچه بزنی طلا خواهد شد. كشاورز كه متعجب شده بود به اطراف نگاهی كرد و گفت: واقعا؟ و سپس دستش را دراز كرد و سنگریزه‌ای برداشت و در كمال شگفتی، سنگریزه در دستش به طلا تبدیل شد. سپس سنگریزه دیگری و بعد از آن كلوخی و بعد كلنگی و سپس دسته‌بیلی برداشت و به طلا تبدیل كرد و وقتی باورش شد كه دست به هرچیز بزند طلا می‌شود، با خود گفت: الان به شهر می‌روم و خاك‌ها و سنگ‌ها و در و دیوار را به طلا تبدیل می‌كنم و همه را می‌فروشم و پولدارترین شخص بشریت می‌شوم.  در این لحظه برخاست تا به شهر برود، اما احساس گرسنگی و ضعف كرد. از داخل بقچه‌اش لقمه نان و پنیرش را برداشت تا بخورد، اما همین‌كه لقمه را به دهان برد، لقمه در دهانش به طلا تبدیل شد. آنگاه قمقمه آبش را برداشت تا جرعه‌ای آب بنوشد كه دید آب داخل قمقمه به طلای مذاب تبدیل شده است. كشاورز در این مرحله باید به این نتیجه می‌رسید كه پولدار بودن ارزش آن را ندارد كه آدم نتواند آب و غذا بخورد و زندگی طبیعی و عادی‌اش را ادامه دهد و بهتر است از آرزوی خود منصرف و مشغول زندگی نكبت‌بار و خاطره‌انگیز خود شود، اما به این نتیجه رسید كه از همین امروز آدم‌هایی استخدام كند تا آب و غذا در دهانش بگذارند و كارهای شخصی‌اش را انجام دهند و او مثل بقیه پول‌مفت‌دارها بجز در اوقاتی كه قصد طلاسازی دارد به سیاه و سفید دست نزند. در این لحظه بر اثر صدایی ناگهانی كه متعلق به كره‌الاغ كدخدا بود از خواب پرید و از آنجا كه از این خواب انرژی زیادی گرفته بود، خاموش شد و تا شب مثل خر كار كرد.