برعکس

برعکس

یادت هست پسرم؟ همیشه اول دستم و تنت را با گلاب می‌شستم، بعد با حوصله بند قنداقت رو گره می‌زدم. دستم نمی‌لرزید. با حوصله بند قنداقت را گره می‌زدم. هزار بار این كار را كرده‌ام نمی‌دانم، چرا این بار این‌قدر دستم می‌لرزد. نمی‌دانم چرا نمی‌توانم با حوصله بند كفنت را باز كنم. بوی گلاب از لا‌به‌لای این پارچه‌ها صورتم را می‌نوازد. این چند تكه استخوان كفن پیچ شده نباید سنگین‌تر از قنداقی كه روی دوشم این‌ور و آن‌ور می‌بردم، باشد. لابد مشكل كمر من است كه توان قبل را ندارد. اما نگاه كن، این همه آدم آمده‌اند كه بارم را به دوش بكشند. آمده‌اند كه پایت را زمین نگذاری. مثل همه قهرمان‌ها روی دوش مردم به خانه‌ات برسی. تشییع پیكر شهید مدافع حرم مجید قربانخانی