نذر آب روی آتش خشكسالی

بی‌آبی، درد چندین ساله شهرهای سیستان و بلوچستان است دردی که حالا به دست نیکوکاران دوا می‌شود

نذر آب روی آتش خشكسالی

توفان شن به پا شده است. باد می‌پیچد و غبار خاكی به دنبالش راه می‌افتد. جاده در خاك فرو می‌رود. چشم‌،چشم را نمی‌بیند. ماشین می‌زند به دل توفان و می‌تازد. باد می‌پیچد، خاك می‌خورد به پنجره‌ها، غبار می‌نشیند روی شیشه‌ها و همه چیز محو می‌شود. ماشین از توفان كه بیرون می‌آید، صحنه طور دیگری می‌شود. تا چشم كار می‌كند، خاك است و خاك. رنگ غالب منظره، كرمی است. یك درختچه هم در بیابان دیده نمی‌شود. زمین بیابان تشنه و ترك خورده است. اینجا شهرستان هامون استان سیستان و بلوچستان است. جایی كه تا چندماه قبل زیر سیل رفته بود و حالا این خشكسالی است كه می‌تازد و حكمرانی می‌كند. شاید به خاطر همین است كه مانند سال قبل نذری به راه افتاده است، به نام نذر آب و در آن رنگ خوش آبی، بین اهالی 520 روستایی كه مشكل آب دارند، توزیع می‌شود.

 از دور، خانه‌های خاكی خودشان را نشان می‌دهند. خانه‌های كوتاه و كوچك كنار جاده از دل بیابان قدعلم كرده‌اند. پرنده پر نمی‌زند. هیچ جنبنده‌ای وجود ندارد. بسیاری از روستاها خالی‌اند و این صدای هوهوی باد است كه در آنها خانه گزیده است. به روستای صیادان كه نزدیك می‌شویم، ناخودآگاه جمعیت بیشتر می‌شود. روی تابلوی سبزرنگ جاده، اسم صیادان به چشم می‌خورد. یكی از اهالی ده كه لباس بلوچی به تن دارد، می‌گوید همه اهالی این ده صیادند، شغلی كه حالا به خاطر خشكسالی سراسری استان و خشك شدن تالاب هامون و دریاچه به تاریخ پیوسته است، حالا بسیاری از صیادان خانه‌هایشان را رها كرده‌اند. باد می‌پیچد در بیابان و شعر حزین لاهیجی در فضا می‌پیچد:‌ «(صید) در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد.»
سهمیه 20 لیتری
 حیاط خانه كوچك است. گوسفندها، مرغ‌ها، بوقلمون‌ها و بزها همه با هم سنفونی گذاشته‌اند و یكصدا می‌خوانند. گوشه حیاط كوچك یك منبع بزرگ سفیدرنگ 20 هزار لیتری آب گذاشته‌اند. اینجا خانه شورایاری ده، مسعود راشكی است و این منبع هم
نذر آب است. او به ما می‌گوید: از سال گذشته طرح نذر آب هلال‌احمر شروع شد و در تیر و مرداد كه این ناحیه با مشكلات آب روبه‌رو می‌شود، هر روز این منبع پر شده و مردم هم سهمیه خود را برمی‌دارند. سهمیه آب هر نفر از اهالی، 20 لیتر -حجمی تقریبا به اندازه
 13 بطری آب معدنی - است. در طرح نذر آب امسال كه تا پایان شهریور انجام می‌شود، از 11 استان مختلف كشور برای اجرای طرح به استان جنوب شرقی آمده‌اند. سال گذشته 1265 تانكر آب توزیع شد؛ امسال این تعداد به 1974 تانكر رسیده است. او توضیح می‌دهد كه آب حالا در این ده، حكم گنج دارد و به خاطر همین است كه منبع در خانه شورایاری نگهداری می‌شود. این روستا و بقیه روستاهای اطراف در شیب قرار دارند و همین باعث شده آب لوله‌كشی شهرستان، قطع و وصل شود. به گفته او در برخی از روستاهای اطراف حتی دزدی منبع آب هم اتفاق افتاده است. چند ماه پیش اما سیل آمد و روستا، تالاب و بیابان پر از آب شدند؛ این اما باعث نشده است كه مشكلات كم‌آبی و بحران آب از بین برود. به گفته راشكی تنها اتفاقی كه سیل ایجاد كرده، این است كه تا ده روز پیش، کمی آب بود. حالا اما رنگ آبی، رنگ باخته و دوباره رنگ خاكی است كه به چشم می‌خورد. راشكی می‌گوید كه تا چند سال پیش 120 خانواده در این ده زندگی می‌كردند، حالا اما تنها 63 خانوار در ده باقی مانده‌اند. اهالی بیكارند و بسیاری از خانواده‌ها نمی‌دانند چه كار كنند.
با پول یارانه زندگی می‌كنم
 بعضی از خانه‌ها خالی از سكنه‌اند و كسی در آنجا نیست. محمد اما در خانه‌اش ایستاده و با دست‌های پینه‌بسته‌اش برایمان دست تكان می‌دهد. 42 سال دارد، بیش از این اما به او می‌خورد. دندان‌هایش همه ریخته‌اند و سه بچه دارد. محمد بیكار است و شغلی ندارد و روزگارش را با پول یارانه می‌گذراند. او تأكید می‌كند:‌ «شانس آوردم شناسنامه دارم، وگرنه یارانه هم نداشتم.» البته فقط او و سه فرزندش شناسنامه دارند و همسرش شناسنامه ندارد؛ هرچند پول یارانه كفاف زندگی‌اش را نمی‌دهد و پولی ندارد كه برای بچه‌هایش لباس و كفش بخرد و بچه‌ها با پای برهنه روی شن‌ها و خرده شیشه‌های توی بیابان می‌دوند و بازی می‌كنند. خودش هم لباس‌های بلوچی‌اش پاره است. خاك روی صورت آفتاب‌سوخته لاغرش نشسته است. وقتی از او می‌پرسیم چرا كوچ نمی‌كند، با دهان بی‌دندانش جواب می‌دهد: «این خانه را رها كنم، جای دیگری ندارم.» خانه كه اسمش را نمی‌توان گذاشت. یك زمین لخت كه دورش را با بلوک‌های بتنی پوشانده‌  و حیاط ساخته‌اند. حیاطی كه در ندارد و برای رفتن به داخل آن باید از روی دیوار كوتاه رد شد؛ دیواری كه بخشی از آن خراب است و اگر كسی حواسش نباشد، سقوط حتمی است. اتاقك كوچك پنجره ندارد، تاریك است و بوی تند و گزنده‌ای از داخل خانه به مشام می‌رسد. چند پتوی پلنگی، زیر‌اندازند و جز یك یخچال كوتاه برفكی و یك تلویزیون كه برقش از همسایه تامین می‌شود، هیچ وسیله دیگری در اتاقك كوچك نیست. خانه محمد آب لوله‌كشی و برق ندارد و این نذر آب است كه آب را به او می‌رساند.
بعد از خشكسالی، مریض شد
 جلوی خانه افتاده است، یك قایق كه با صورت افتاده روی خاك و مرده، درست شبیه به ماهی كه روی خاك، در عشق آب، جان داده است. هاجر زن 51 ساله، در آخرین خانه زندگی می‌كند و قایق مرده برای شوهرش است. او تعریف می‌كند: «شوهرم صیاد قابلی بود. هر روز یك قایق پر ماهی می‌گرفت.» از شوهرش كه تعریف می‌كند، چشمان روشن قهوه‌ای‌اش روشن‌تر می‌شود و چین‌های دور لبش باز می‌شوند و خنده می‌نشیند روی لب‌های خشكش. هاجر از شوهرش می‌گوید كه حالا درست مانند قایقش مریض شده و در جا افتاده است: «تالاب كه خشك شد، شوهرم هم مریض شد. می‌دانی چند سال است كه توی جا افتاده؟» غم دوباره می‌نشیند توی چشمان هاجر و لبخندش محو می‌شود، حالا پیرتر هم می‌شود. بشقاب نان خشك در دستانش را نشان می‌دهد و می‌گوید:‌ »این ناهار هر روز ماست.» پیرزن اما سریع می‌گوید با همه اینها شاكر است و امیدوار. شاكر به خاطر این كه با وجود سختی زندگی، باز نانی برای خوردن دارد و امیدوار از این كه رحمت خدا ببارد و دوباره دریاچه پرآب شود و دوباره خوشبختی مانند روزهای گذشته در خانه‌اش را بزند.
خانه استیجاری احسان با بقیه خانه‌ها فرق دارد. سقف خانه گنبدی شكل است. او تنها 29 سال دارد و چند ماه قبل، تنها فرزندش كه پنج ساله بود، به خاطر عفونت از دنیا رفت. احسان هم مانند مردهای دیگر بیكار است و گاهی برای كارگری به شهرستان‌های اطراف می‌رود. او می‌گوید: «گاهی پول اجاره ندارم. صاحبخانه تهدید می‌كند، ولی درنهایت باز چیزی نمی‌گوید.» آب لوله‌كشی خانه او قطع است و این به خاطر شیبی است كه روستا در آن قرار گرفته است. حالا چند وقتی است كه او هم مانند دیگر اهالی ده، آب مصرفی‌شان را از منبع پر می‌كنند. یارانه نفری
 45هزار و 500 تومانی تنها درآمد او و همسرش است. هرچند كه كرایه خانه او خیلی بیشتر از 91 هزار تومانی است كه دریافت می‌كند. او باید هر ماه 200 هزار تومان كرایه خانه بدهد. كرایه‌ای كه پنج ماهی می‌شود، عقب افتاده است.
كیلویی 50 هزار تومان
 بوی بدی فضا را پر كرده است. ماهی‌ها مرده‌اند و روی سطح ترك خورده‌ای را كه تا چند وقت قبل، پر از آب بود، پوشانده‌اند. اینجا بخشی از تالاب بین‌المللی هامون است كه حالا خشك است. تا چشم كار می‌كند، از سمت سیل‌بند تا كوه خواجه كه روزگاری آب به آنجا می‌رسید، زمین خالی است. جز یك گودال كوچك كم‌عمق، آب دیگری از دریاچه نمانده است. حالا به جای آب، ماهی مرده، مانده است. در كنار ماهی‌ها مرده، گونی‌های بزرگ سفید پر از ماهی قرار داده‌اند. در میان بوی بد، الماس و قدیر با گونی‌های پر از ماهی مرده، دیوار ساخته‌اند و زیر سایه آن پنهان شده‌اند. هر دو پیرند. از آنها می‌پرسم كه وسط این بیابان، میان بوی بد ماهی‌ها چه كار می‌كنند؟ الماس جواب می‌دهد:‌ «نگهبانی می‌دهیم.» آنها گونی‌های ماهی مرده را جمع كرده‌اند تا به كارخانه غذای دام بفروشند. حالا چند روزی است كه در بیابان و در آفتاب داغ مانده‌اند تا زمانی كه ماشین كارخانه آمد، بارشان را تحویل دهند و پولی گیرشان بیاید. هر گونی ماهی مرده، تنها 20هزار تومان ارزش دارد. دریاچه را دور می‌زنیم. در پای كوه خواجه، چادرهای یكدست مشكی‌رنگ عشایر در قلب دشت خاكی خودشان را نشان می‌دهند. خاك دشت، لب‌تشنه و ترك خورده است. امام‌غش صاحب یكی از سیاه‌چادرهایی است كه با پشم بز ساخته شده. او می‌گوید كه تا دو سال پیش، 80 خانوار در این بخش از تالاب هامون ساكن بودند، حالا اما به خاطر خشكسالی، چادرنشینان هم تعدادشان كمتر شده و مهاجرت و یكجانشینی انتخاب‌شان شده است. جز چند چادر سیاهرنگ در فاصله‌های دور از هم، چادر دیگری دیده نمی‌شود. امام‌غش هم مانند بسیاری از چادرنشینان دیگر، دامدار است، اما كم‌آبی بر روی دام‌ها هم تاثیر گذاشته است. گوسفندها، لاغر و كوچك‌‌اند. حالا گوسفند داشتن هم برای او و عشایر دیگر، ثروت به حساب نمی‌آید. منبع‌های آب ماه‌نشان برای آنها تنها راه حیات شده است.