زندگی ادامه دارد

در روز جهانی ایدز به یکی از مراكز بهداشتی -درمانی بیماران اچ‌آی‌وی مثبت سرزد‌یم

زندگی ادامه دارد

زیر چشم‌شان گود رفته و كبود نیست، رنگ و رو پریده و لاغر هم نیستند، هیچ مشخصه خاص دیگری ندارند، شبیه همه آدم‌های معمولی‌اند، ولی همه‌شان یك ویروس در جسمشان است. ویروسی كه تا آخر عمر با آنهاست و با آنها هم زندگی می‌كند. همه‌شان به ویروس اچ‌آی‌وی مبتلا هستند؛ اما راحت در جامعه رفت‌وآمد دارند و مانند همه افراد جامعه، زندگی می‌كنند و حتی از مراكز درمانی كه با افراد عادی مشترك است، استفاده می‌كنند. برای دهم آذرماه، روز جهانی ایدز سراغ یكی از مراكز درمانی كه برای بیماران اچ‌آی‌وی مثبت ‌است، رفتیم. باید نوار سبز را گرفت و رفت و رسید به ساختمان كوتاه آجری. نوارهای زرد، قرمز و آبی، یكی‌یكی راهشان را می‌كشند و به ساختمانی ختم می‌شوند. بچه به بغل‌ها، به طرف ساختمان دو طبقه نوار قرمز راهشان را كج می‌كنند. نوار زرد به آزمایشگاه ختم می‌شود و نوار آبی هم به سمت كلینیك می‌رود. نوار سبز اما از بقیه دورتر است. یك ساختمان تنها، پشت درخت كوتاهی، ایستاده است. چند گربه هم با چشمان درشت و خیره نگاه می‌كنند. روی در الكترونیكی نوشته شده است: «مركز خدمات بیماری رفتارهای پر خطر» اغلب كسانی كه به این مركز رفت‌وآمد دارند، اچ‌آی‌وی مثبت‌ هستند.

 سالن كوچك است و چند ردیف صندلی آهنی درست روبه‌روی پذیرش چیده شده است. جز چند نفر، شخص دیگری دیده نمی‌شود. روی تابلوی اعلانات، چند تا بروشور پزشكی زده‌اند. بروشورهایی كه رنگی‌رنگی است و نكات بهداشتی و درمانی، از سرفه كردن تا غذاهایی كه باید مصرف شود، توضیح داده شده است.
نماد ربان قرمز گره‌خورده در همه بروشورها به چشم می‌خورد. از تابلوی اعلانات كه بگذری، درست روبه‌روی در ورودی، اتاق پذیرش قرار دارد. اتاقی كه نه رایانه دارد و نه كارتخوانی. اینجا همه چیز رایگان است. این را مسؤول پذیرش، زمانی كه در حال ضدعفونی كردن دست‌هایش است، می‌گوید. بعد لبخندی می‌زند و راهنمایی‌تان می‌كند تا به اتاقی مراجعه كنید. سر كه بچرخانید، راهروی باریك خودش را نشان می‌دهد.
راهرویی كه دو پسر جوان روی صندلی‌هایش نشسته‌اند و آرام با هم صحبت می‌كنند. یكی‌شان بلوز قرمزرنگش را با كفش قرمز ست كرده است. موهای بلندش تمیز، صاف و مرتب پشت سرش جمع شده است. مویی پشت لبش ندارد و حتی زیر ابروها هم تمیز و بی‌مو است. رنگ و لعابی به پشت چشم‌ها و لب‌هایش زده است. در كالبد مردانه‌اش، زنی نهفته است. نگاهش كه می‌كنیم، اخم می‌كند و بعد رو برمی‌گرداند. اسمش نیماست.
نامش به شكل و شمایل زنانه‌اش شبیه نیست. نمی‌گوید كه مثبت است یا منفی، ولی تاكید می‌كند:‌ «برای این كه سل نگیرم، برای تزریق واكسن دوره‌ای مراجعه كرده‌ام.» به‌جز این، واكسن‌های آنفلوآنزایش را هم زده است.
دو سه ماه پیش، واكسن آنفلوآنزا را تزریق كرده؛ واكسن‌هایی كه در روزهای سرد زمستانی و حتی به صورت دوره‌ای باید تزریق كند تا بیماری شیره جانش را نكشد و زمینگیرش نكند.
اینجا از همه جا بهتر است
 پسر خیلی جوان است، شاید 18 سال هم ندارد. ریش تنكی زیر چانه‌اش سبز شده است. كوله‌پشتی بزرگش را روی پا گذاشته است و هر كدام از كاركنان مركز كه از جلویش عبور می‌كنند، از جا نیم‌خیز می‌شود و آرام سلام می‌دهد و بعد با وسواس دست می‌برد موهایش را به سمت بالا مرتب می‌كند. بعد دست می‌برد و عینك دایره‌ای شكلش را روی بینی صاف می‌كند. روی لاله گوشش، تكه آهن فلزی برق می‌زند. سه، چهار ماهی می‌شود كه به این كلینیك، كه در مركز شهر قرار دارد، رفت و آمد می‌کند. قبل از این اما با انجمن و مراكز دیگری در ارتباط بوده است. راحت صحبت می‌كند و بدون این كه تاكید یا رد كند، بی‌محابا درباره بیماری‌اش مشاوره می‌دهد. تقریبا به همه مراكز درمانی و مشاوره‌ای كه در تهران قرار دارد، سر زده و حال، این مركز به دلش نشسته است، هرچند در تهران زندگی نمی‌كند. می‌گوید كاركنان این مركز از همه مراكز دوستانه‌تر برخورد می‌كنند و پیگیر حال و احوال همه مراجعان هستند. این را راست می‌گوید، همه كارشناسان، با اسم كوچك مراجعان را صدا می‌كنند و از حال و اوضاعشان می‌پرسند. حالا هم آمده داروی ماهانه‌اش را دریافت كند؛ دارویی كه تنها در مراكز درمانی مخصوص اچ‌آی‌وی مثبت‌ها پیدا می‌شود و در هیچ داروخانه‌ای نیست. او باید شبی یك قرص مصرف كند، قرصی كه اگر استفاده نشود، سیستم ایمنی بدنش تضعیف و زندگی برایش سخت خواهد شد. می‌گوید: «با این قرص می‌تونم مثل همه آدم‌ها، عادی زندگی كنم.»
نوزاد به دنیا آمده منفی
 هر دویشان روی صندلی‌ها نشسته‌اند. دستشان توی دست هم است و با مهربانی و عشق به هم نگاه می‌كنند. شبیه تازه عروس، دامادها می‌مانند. حرف كه می‌زنند، ریز می‌خندند و نگاه‌شان برق می‌زند از مهربانی. كم‌سن و سال‌اند. شاید تازه وارد دانشگاه شده باشند، یكی‌شان با بند كیف و آن یكی زمان حرف زدن با موهایش بازی می‌كند. هر چند وقت یك‌بار به مركز مراجعه می‌كنند تا میزان آنتی‌بادی (بعد از ورود ویروس به بدن، سیستم ایمنی بدن برای مقابله با عفونت، آنتی‌بادی ترشح می‌كند. با آزمایش آنتی‌بادی خون، به صورت دوره‌ای می‌توان شناسایی كرد كه بیماری تا چه حد پیشرفت كرده است.) خونشان را چك كنند. صدای خوشامدگویی به مرد و زن جوانی كه نوزادی در آغوش دارند و وارد كلینیك شده‌اند، همه توجه‌ها را به خود جلب می‌كند. زن و مرد هر دو می‌خندند و از پیام تبریك كاركنان و مراجعان تشكر می‌كنند. نوزاد كوچك دست به دست می‌شود و به بغل همه می‌رود. زن و مرد هر دو اچ‌آی‌وی مثبت‌اند و چند سالی می‌شود با مشاوره این مركز با هم ازدواج كرده‌اند. چند ماه پیش اما با به دنیا آمدن دخترشان، خانواده‌شان سه نفره شده است؛ دختری كه برخلاف والدینش اچ‌آی‌وی منفی است. یكی از كاركنان مركز بچه به بغل می‌گوید: «والدین اچ‌آی‌وی مثبت هم می‌توانند فرزند سالم به دنیا بیاورند.» مادر نوزاد، عمیق می‌خندد و با عشق به صورت ظریف و سفیدرنگ دخترش نگاه می‌كند.
نگرانی و استفاده از مراكز درمانی همه
نگران است. مرد هرازچندگاهی دست می‌كشد به صورت تازه تراشیده‌اش. پاهایش را تكان می‌دهد و دستانش را توی دست می‌فشرد. برای آزمایش‌دادن مراجعه كرده است. داستان مراجعه‌اش عجیب نیست.
توی بیمارستان كار می‌كند و چند وقت پیش بیمار اچ‌آی‌وی مثبتی به بخش مراجعه می‌كند. تماس خون بیمار با زخم باز او، باعث می‌شود نگرانی به سراغش بیاید و حال توی صف انتظار نشسته تا آزمایش دهد. می‌گوید:‌ «دوست ندارم كسی بفهمد كه اچ‌آی‌وی مثبتم.» به خاطر همین ناشناس مراجعه كرده است و نامش را به هیچ‌كسی هم نمی‌دهد. آزمایشی كه زیاد هم زمان نمی‌برد. با یكی دو قطره خونی كه درون كیت مخصوص ریخته می‌شود، می‌توان فهمید كه جواب مثبت است یا خیر. آزمایش ساده‌ای كه ده دقیقه هم زمان نمی‌برد. مسؤول پذیرش به او تاكید می‌كند كه تنها خودش و پزشك معالج، جواب آزمایش را خواهند دید. این حرف‌ها، اما دل‌نگران مرد میانسال را آرام نمی‌كند. این را می‌شود از نگاه نگرانش فهمید.
یك بیمار اچ‌آی‌وی مثبت با یك برگه معرفی‌نامه راهی كلینیك دندانپزشكی می‌شود. كلینیكی كه چند قدم دورتر از ساختمان این كلینیك، قرار دارد و بسیار هم شلوغ است. همه صندلی‌ها پرهستند و یكی دو نفری هم بچه به بغل دارند. زن جوان برگه معرفی‌نامه‌اش را به پذیرش می‌دهد و بعد پشت در اتاق دندانپزشكی منتظر می‌ماند. خودش كه می‌گوید: «دو تا از دندان‌هایم را در این مركز پر كردم.» دختر راحت حرف می‌زند و می‌گوید برای گذاشتن ایمپلنت یكی از دندان‌هایش هم به مطب خصوصی مراجعه كرده است.
بعد صدایش را پایین می‌آورد و می‌گوید: «فكر نكنی كه وسایل را آلوده می‌كنم. دندانپزشكان اینجا خودشان می‌دانند كه باید چه كار كنند.» چشمكی می‌زند و بعد عمیق می‌خندند.