آزادی از فقر

آزادی از فقر

زانیار پسر جوانی که با آزاد و فرهاد برای کولبری به دل کوهستان های پربرف ژالانه و گردنه تته زده بود حاضر نشد گوشی تلفن را بگیرد و به ما بگوید آن بالا که بجز آن سه و خدا کس دیگری نبود چه بر سرشان گذشته است ولی سامان مرد جوان32 ساله ای که زندگی اش در کولبری خلاصه می‌شود برایمان گفت که چطور آزاد را پیدا کرد، روی دوش گرفت و تا لب جاده پایین آورد و تا لحظه ای که در بیمارستان شنید آزاد مرده است و باید راهی سردخانه شود، کنارش ماند. سامان دوست نزدیک آزاد بود، هم صحبت و همرازش، مردی که گاهی در فارسی حرف زدن کم می آورد ولی داستان کولبری و رنج کولبران و قصه آزاد و فرهاد را با شور و حرارتی خاص نقل می کند.
   شما کسی هستید که جسد آزاد را پیدا کرده و به روستا آورده اید. برایمان تعریف می کنید که چه شد؟
وقتی زانیار، پسری که همراه آزاد و فرهاد بود خبر آورد که آزاد در سرما بی‌حال شده من به همراه بقیه اهالی برای کمک راهی کوهستان شدیم.  بالای کوه کولاک بود، راه خیلی سخت بود ،  جنازه افتاده بود لای برف ها و چون برف می بارید  چیزی نمانده بود که زیر برف گم شود. من آزاد را روی کول گرفتم و به سمت پایین حرکت کردم، به دوستانم هم زنگ زدم که برای کمک بیایند و به آنها گفتم اگر زودتر نیایید خودم هم می میرم.
   آزاد لاغر بود، درست است؟
بله لاغر بود ولی وقتی کسی می میرد بدنش شل می شود و سنگینی دارد.
   چهره اش چطور شده بود؟
از شدت سرما سیاه شده بود ولی هیچ جای زخم نداشت.  
   باری که به کول می کشید چه شد؟
زانیار می گفت بارش را به کناری پرت کرده ،‌ نمی دانم بار کجار بود چون ما دنبال خودش بودیم نه بارش .
   وقتی جنازه آزاد را آوردید پایین چه شد؟
 مردم همه جمع شده بودند. بعد زنگ زدیم به 115 و اورژانس هم آزاد را رساند به بیمارستان بوعلی.
   بیمارستان چه گفت؟
دکتری آمد و گفت این مرده و کار از کار گذشته. بعد کیسه ای آوردند و گفتند باید برود سردخانه، بعد هم همگی رفتیم دنبال فرهاد.
   فرهاد را چه کسی پیدا کرد؟
یکی دو تا از اقوامش.
   فرهاد در چه وضعیتی بود؟
 فرهاد آمده بود کنار یک باغ  اما نتوانسته بود داخل شود و همان‌جا کنار باغ مرده بود.  
   با فرهاد چه قدر دوست بودید؟
 من بیشتر با آزاد دوست بودم.
   پس از آزاد بگو، با او درباره چه چیزهایی حرف می زدی؟
من و آزاد هر روز به یک باشگاه کبوتر بازی می رفتیم و کبوترها را تعلیم می دادیم. دوست داشتیم کبوتری داشته باشیم که از مریوان تا مشهد برود و برگردد. همان روز که آزاد برای کولبری رفت قبلش به من گفت که می خواهد امسال کبوترش را به تهران یا مشهد بفرستد. می گفت اگر اینطور شود خیلی خوشحال می شوم. او عاشق پرنده ها بود.
   چرا آزاد درس را ول کرد، در این باره چه می گفت ؟
آزاد ذهنش برای درس خواندن خیلی خوب بود ولی می گفت پول نداریم  و نمی توانم درس بخوانم.
   راستی سبد معیشتی را به خانواده آزاد و فرهاد دادند؟
ندادند، حتی یارانه این خانواده را هم قطع کردند.
   چرا ؟
دلیلش را نمی دانم ولی وقتی می گویند یارانه عده ای را قطع می کنیم خب منظورشان  یارانه آدم های بدبخت است.
   از آرزوهای فرهاد خبر دارید؟
همیشه می گفت کاش بتوانم درسم را بخوانم و دکتر شوم ولی خب نتوانست و به آرزویش نرسید.