زلزله تهران تقصیر ضحاک بود!؟

پس‌لرزه‌ها در پایتخت ادامه دارد؛ برخی قدیمی‌های دماوند به تأسی از شاهنامه معتقدند کار، کار ضحاک است!

زلزله تهران تقصیر ضحاک بود!؟

سه روز از شب هول تهران گذشت؛ زلزله‌ای نسبتا سنگین که همه‌مان را هراسان کرد. حالا با این‌که آرامش به شهر بازگشته است، اما خب پس‌لرزه‌ها همچنان در کارند و آن‌طور که مرکز لزره‌نگاری کشوری مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران اعلام کرده، واپسین این پس‌لرزه‌ها به همین بامداد گذشته مربوط بوده است. کانون همه‌شان هم دماوند است؛ روی گسل مشا. دماوند هر بار به بهانه‌ای در شبکه‌های اجتماعی داغ می‌شود. مثل آتش‌فشانش که همیشه داغ است و طوری توی چشم آدم زل می‌زند انگار هر آینه بخواهد زیر پوست خودش را بدرد و همه رازهای درونش را بیرون بدهد. نام این منطقه خوش‌آب‌وهوا در حوالی پایتخت، چند سالی است که با تعطیلی مدارس و دانشگاه‌ها به دلیل آلودگی هوا گره خورده و هر بار با شوخی‌هایی دوباره یادآوری می‌شود. لابد دیده‌اید تا محدودیتی اعمال می‌شود به شوخی می‌گویند فلان پروتکل و محدودیت در همه جا اجرا می‌شود جز دماوند و فیروزکوه! این بار اما هیچ شوخی‌بردار نیست؛ زلزله تهران، هیچ‌وقت شوخی‌بردار نبوده است به‌ویژه اگر منشأ آن مشا باشد؛ گسل مشا در همین دماوند. علاوه بر این، امروز می‌خواهیم تصویری کاملا آخرالزمانی برای‌تان تصویر کنیم؛ صحنه‌ای اسطوره‌ای از قرن‌ها پیش، اما به همان میزان هولناک! خرافه است؟ باشد! عجله نکنید.

احسان رضایی یادآوری‌اش کرد؛ روزنامه‌نگار و ادبیات‌پژوهی که مطالب خواندنی‌اش را روزهای شنبه در صفحه 12 روزنامه جام جم هم می‌خوانید. یادآوری کرد که ضحاک پس از نبرد با فریدون، در کوه دماوند به بند است. البته او چنین باوری ندارد، بلکه اشاره‌اش به  داستان‌هایی است که از اساطیر ایرانی پرداخته شده است. طبق اساطیر ایرانی، وقتی فریدون توانست ضحاکِ ماردوش را شکست بدهد، او را در کوه دماوند در غاری به بند کشید، چراکه قدرت کشتن ضحاک را که ‌افسون‌شده اهریمن است نداشت.
تا اینجای ماجرا را اجازه بدهید ابتدا از روی دست فردوسی برای‌تان نقل کنیم تا بعد برسیم به برخی باورهای محلی در ارتباط با ضحاک و زلزله‌های تهران.
 فریدون با ضحاک چه کرد؟
یکی از نبردهای مهم شاهنامه فردوسی، نبرد فریدون و ضحاک است؛ پر از فراز و فرودهای دراماتیک و پر از شگردهای مختص حکیم خراسان در داستان‌گویی. ماجرای نبرد با ضحاک، مدت‌ها پیش از قیام کاوه علیه ضحاک در ذهن فریدون شکل می‌گیرد. خب ضحاک می‌خواست هر چه از جمشید در جهان باقی مانده، از جمله همین واپسین پسر  او یعنی فریدون را پیدا کند و به زیر بکشد. فریدون هم بهترین دفاع را در حمله دیده بود. روزها گذشت و سرانجام خبر شورش کاوه و همراهی مردم ستمدیده و ناراضی با او و پیروزی‌های آن‌ها بر لشکریان ضحاک سر زبان‌ها افتاد و زمان نقش‌آفرینی فریدون نیز فرارسید. آسمان و زمین هم در چالش بزرگی که در پیش بود به یاری فریدون آمدند. کاوه آهنگر حق فرمانروایی او را به رسمیت شناخت و با او وفاداری کرد؛ مردم گروه گروه به سپاهش پیوستند و از ادعای پادشاهی او حمایت کردند؛ سروش (فرشته نگهبان و پیک ایزدی) نیز از راه رسید و راز باطل‌کردن جادوهای ضحاک را به فریدون آموخت. همچنین آهنگران برای او گرزی ساختند که سر آن به شکل سر یک گاو بود.
او قفل زندان‌ها را شکست و بی‌گناهان را رها کرد و دخترانی را هم که در حرمسرای ضحاک اسیر بودند نجات داد، از جمله دودختر جمشید یعنی شهناز و ارنواز را. اتفاقا همین دو دختر مخفیگاه ضحاک را به فریدون لو دادند. هر چند پیش از این‌که فریدون سمت ضحاک برود، ضحاک خود به کاخ هجوم می‌آورد. اجازه بدهید ادامه داستان را از زبان خود فردوسی بخوانیم:
«همان تیز خنجر کشید از نیام
 نه بگشاد راز و نه بر گفت نام
 ز بالا چو پی بر زمین بر نهاد
 بیامد فریدون به کردار باد
 بدان گرزه گاو سر دست برد
 بزد بر سرش ترک او کرد خرد».
اما خب می‌دانید که اگر این‌جا فریدون کار ضحاک را بسازد، همه تمهیدات داستانی آقای فردوسی نقش بر آب می‌شود. بنابراین سروش می‌آید و نمی‌گذارد:
«بیامد سروش خجسته‌دمان
مزن گفت کو را نیامد زمان
هم ایدون شکسته ببندش چو سنگ
ببر تا دو کوه آیدت پیش ننگ
به کوه اندرون بود بند اوی
نیاید برش خویش و پیوند اوی».
فریدون بنا به دستور سروش، از کشتن ضحاک حذر می‌کند. هر چند وسوسه می‌شود و البته تا می‌خواهد کلک ضحاک را بکند، دوباره سر و کله سروش پیدا می‌شود و می‌گوید:
«که این بسته را تا دماوند کوه
 ببر هم چنین تازیان بی گروه».
و می‌بردش به غاری در دماوند:
«بیاورد ضحاک را چون نوند
 به کوه دماوند و کردش بند
 چو بندی بر آن بند بفزود نیز
 نمود از بد بخت مانید چیز
 از او نام ضحاک چون خاک شد
جهان از بد او همه پاک شد».
خب، می‌بینید که به روایت شاهنامه، با به بندکشیده‌شدن ضحاک، جهان از پلیدی و بدی این پادشاه ستمگر پاک می‌شود. اما خب، کسانی که امروز پس از هزار سال در منطقه دماوند زندگی می‌کنند، لزوما باور فردوسی را ندارند. حالا زلزله تهران، ما را دوباره یاد باور عجیب آن‌ها می‌اندازد. کدام باور؟
 گوگردهای جاریِ آقای ماردوش
برخی مردم دماوند از سال‌ها پیش تا کنون معتقدند بخار گوگردی که از دهانه دماوند خارج می‌شود، نفس‌های مسموم ضحاک است که از قرن‌ها پیش به دست فریدون در آنجا به بند کشیده شده. از دو قرن پیش که گسل مشا در دماوند فعال شد و تهران را با خاک یکسان کرد مردم این منطقه می‌گفتند زلزله‌های این منطقه نتیجه تقلای ضحاکِ جان‌به‌لب رسیده است. اشاره‌شان به همان بخار گوگردی بود که از دهانه دماوند خارج می‌شد که می‌گفتند نفس‌های مسموم پادشاه ماردوش است. آن‌ها بر همین مبنا معتقدند دماوند، از ایرانیان در برابر شر محافظت می‌کند.
 و یک توضیح درباره این دو نگاره
بر سر گزارش امروز ما، دو نگاره از به‌بندکشیدن ضحاک در دماوند را می‌بینید از عصر صفوی: شاهنامه شاه طهماسبی - به نام سفارش دهنده‌اش - در قرن دهم (راست) و شاهنامه رشیدا - به نام کاتبش - در قرن یازدهم (چپ). شاهنامه رشیدا در موزه کاخ گلستان نگهداری می‌شود و برگ‌های مختلف شاهنامه شاه طهماسبی در موزه‌های مختلف دنیا، از جمله موزه هنرهای معاصر تهران و موزه متروپولیتن نیویورک پراکنده است. در فروردین ۹۰ برگی از این شاهنامه به ۷.۴ میلیون پوند در حراج ساتبی فروخته شد که رکورد قیمت در میان آثار هنری ایران است.