گفتوگو با سیروس سعدوندیان درباره تغییرات رضاخانی
قلدری که فرهنگ ایرانی را نابود کرد
شما هم مثل من با دیدن خانههای آجری، حالتان خوب میشود؟ هنوز هم این سوال را از خود و اطرافیان میپرسید که آن شیشههای رنگی و درها و پنجرههای چوبی چه ایرادی داشت که نابودشان کردیم و حالا در آپارتمانهای قوطیکبریتی با پنجرههای کوچک که با پرده پوشانده شده، زندگی میکنیم؟ شما هم با دیدن این همه کافه که در خانههای قدیمی دایر شدهاند این سوال را میپرسید، خب اگر این فضا اینقدر خوب است چرا از بین رفتند؟ اگر نشستن پشت میز و صندلی و مبل خوب است و باید روی تختخواب با تشک فنری و طبی و خوشخواب، خوابید پس این همه دیسک کمر و آرتروز برای چیست؟ سبک زندگی ما ایرانیها تغییر کرده، از سنت به مدرنیته رسیدیم اما در این مسیر هم روحمان بیمار شده هم جسممان. حالا با این مقدمه میروم سر اصل قضیه و اینکه همه تقصیر این حال بد، گردن رضاخان است. مردی که
79 سال قبل در چنین روزی از حکومت برکنار و تبعید شد. شاید بگویید در همین دوره اقدامات زیرساختی هم انجام شده؛ راهآهن و ساخت دانشگاه و وارد کردن ایران به دنیای نوین و مدرن. با سیروس سعدوندیان، تاریخپژوه که همصحبت شدم به این نتیجه رسیدم که حتی این خدمات هم خیانت بوده نه خدمت. هر چند خود سعدوندیان بر این باور است که ما باید تاریخ بخوانیم تا به واقعیت دست پیدا کنیم. کار ما داوری تاریخ و افراد نیست.
تفکر قزاقی
به سعدوندیان میگویم به نظر میرسد رضاخان خودکامه بود چون فقط خودش بود که تصمیمات را میگرفت و کسی را در اطرافش پیدا نمیکرد که به آنها اعتماد کند.
میگوید: رضاخان سواد و شعورش در این حد نبود که تصمیم بگیرد. او آدم باسواد و بافرهنگی نبود. اتفاقا همه کارهایی را که انجام داد، مشاورانش که تحصیلکرده اروپا بودند به او میگفتند و رضاخان از قدرتش استفاده و آنها را اجرا میکرد؛ مشاورانی مانند تیمورتاش و نصرتالدوله و داور کاملا بر رضاخان و تصمیماتش موثر بودند. رضاخان، شاه مشروطه نبود که آزادیخواه باشد و تفکر استفاده از نظرات جمع را داشته باشد. او زاده قزاقخانه روسیه بود. قزاق تفکر و فرهنگ نداشت. قزاق فقط میآموخت که با ضرب و زور بر مردم مسلط شود. رضاخان وقتی به قدرت رسید هم از ضرب استفاده کرد و هم از زور. رضاخان ایران را به سمت مدرنیته و اروپایی شدن پیش نبرد که اگر چنین تفکری داشت، باید با دموکراسی هم موافق بود و اجازه میداد مشروطه و مجلس بهدرستی کار خود را انجام دهند. رضاخان فقط ایران را تغییر داد بدون اینکه فرهنگ این تغییر در رفتار مردم بهوجود آید. مردم ایران را فقط مصرفکننده ابزار مدرنیته کرد. برای همین است که بعد از گذشت سالها هنوز مردم ایران درست رانندگی نمیکنند؛ چون فرهنگ آن را بهدرستی یاد نگرفتند.
مردم از هم دور شدند
سعدوندیان میگوید: فرهنگ ایرانی و سبک زندگی ایرانی - اسلامی تا زمان ناصرالدینشاه تقریبا در ایران وجود داشت و کارش را انجام میداد. ناصرالدین شاه که به اروپا زیاد سفر میکرد شیفته زندگی و اسباب اروپایی شد و این شیفتگی در دوره رضاخان به اوج رسید. تفکر مردم ایران پیرو تمدنی بود که هزاران سال پیشینه دارد اما ابزار زندگی شروع به تغییر کرد و مردم ما نتوانستند با این ابزار کنار بیایند. از آنها استفاده میکنند اما دچار چندگانگی و استرس شدهاند. ساختار زندگی بههم ریخت و این ازهمپاشیدگی همچنان ادامه دارد. برای مثال یخچال وسیله خیلی خوبی است اما با ورودش به زندگی ایرانیها، قواعد زیستن را تغییر داد و آشفته کرد. تا قبل از یخچال، زنان هر روز برای خرید مایحتاج روزانه به بازار میرفتند و با همسایه و دیگران ارتباط برقرار میکردند. یکدیگر را میشناختند و همین شناخت باعث مراودات بیشتر میشد و دخترها و پسرها با هم آشنا میشدند و ازدواج میکردند. مردم یک محله چون یکدیگر را میشناختند در غم و شادی هم شریک بودند. اما اسباب زندگی مدرن، مردم را از هم دور کرد.
تقلید به جای فرهنگسازی
به سعدوندیان میگویم اما گریزی از اسباب مدرنیته و فناوری نیست، ما تا کی میتوانستیم به دنیای مدرن وارد نشویم؟ میگوید: مگر از ژاپن مدرنتر هم داریم؟ اما آنها سنتها و فرهنگ ژاپنی را حفظ کردهاند و مدرن هم شدند چون سیاستمداران و دولتمردان آنها با سواد بودند و برای ورود ابزار مدرنیته به زندگی ژاپنی برنامه داشتند. اما رضاخان چون خودش تصمیمگیرنده نبود و هیجان زیادی برای تغییر ایران داشت، وارد شتابی شد که فرهنگ ایرانی را نابود کرد.اصلا به این کار نداشت خانههایی با شیشههای بزرگ برای کشوری که آفتاب زیاد دارد، مناسب نیست. او فقط تصمیم گرفتهبود هر چه سریعتر ایران را شبیه اروپا کند بدون اینکه مردم را در نظر بگیرد. در این میان مردم و سبک زندگی که در ژن و تفکر آنهاست، نابود شد. تغییرات از آدمهای نظام و حکومت شروع میشد و به عموم مردم میرسید. مثلا رئیس ژاندارمری و پاسگاه در یک شهر کوچک از وسایل مدرن استفاده میکردند و سبک زندگیشان به اروپاییها نزدیک بود. این سبک کمکم در بین همه مردم جامعه راه باز میکرد و بهخصوص جوانها را متاثر میکرد. در چنین شرایطی جوانان پدر و مادرها را مجبور میکردند مثلا قالیهای دستباف زیبا و رنگارنگ را بفروشند و به جای آن میز و صندلی بخرند. رختخوابهای ایرانی را دور بریزند و تشک و لحاف جدید بخرند.این شتاب آنقدر زیاد بود که اصلا مردم فرصت نکردند فرهنگ استفاده از این ابزار را یاد بگیرند. روزنامهها، مجلات و رادیو و سینما شروع به تبلیغ زندگی اروپایی کردند و مفاهیمی مانند زیبایی، عشق، همدلی، رفاقت و... تغییر کرد و آنچیزی شد که اصلا با فرهنگ ما جور نبود و ما فقط مصرفکننده آن بودیم.مثلا ایرانیها اصلا اهل پیکنیک رفتن نبودند و دورهمیها و گردشهای خاص خود را داشتند اما به یکباره با پیکنیک و سفرهای آخر هفته و تعطیلات از طریق آدمهای حکومت، مرفهین و رسانهها آشنا شدند و تقلید آغاز شد. مرفهین به شمال کشور سفر میکردند و به سبک اروپاییها کنار دریا میرفتند و مردم هم شروع کردند به کنار دریا رفتن.اگر عکسهای قدیمی را نگاه کنید بیشتر ایرانیها کنار هتل رامسر عکس یادگاری دارند. آنها پولشان به اقامت در این هتل نمیرسید اما با آن عکس یادگاری میگرفتند.اینجوری شد که سفر به دیگر نقاط ایران کمکم از بین رفت و الان هم تا دو روز تعطیل میشود همه راه میافتند سمت شمال و دریا.
تغییر مفاهیم اصیل
حالمان بد است و اصلا هم خوب نمیشود.نه در خانه آرام و قرار داریم نه در بیرون.ساختار جامعه از زمان رضاخان تغییر کرد و همچنان ادامه دارد؛ اما ذات و تمدن پسزمینه ذهن ما اجازه نمیدهد در کنار اسباب مدرن، آرامش داشتهباشیم. ما هنوز هم خانههای آجری با حوض و حیاط میخواهیم اما در خانههای بتونی و آهنی زندگی میکنیم، روحمان از این دوگانگی خسته و فرسوده شدهاست. میگویند مردم با تمدن درباره قدمت تمدنشان صحبت نمیکنند، با آن زندگی میکنند. فرهنگ و تمدن را از ما گرفتهاند و ما فقط درباره آن صحبت میکنیم برای همین حالمان بد است. ما قرنهای زیادی بود که جاده، معماری، آداب دوستی، ازدواج، عشق،معامله، کار، استراحت و... داشتیم اما رضاخان و پسرش با شتابی سرسامآور آنها را از ما گرفتند و بهجای آن ابزاری به ما دادند که مال ما نیست برای همین است حالمان را خوب نمیکند.
79 سال قبل در چنین روزی از حکومت برکنار و تبعید شد. شاید بگویید در همین دوره اقدامات زیرساختی هم انجام شده؛ راهآهن و ساخت دانشگاه و وارد کردن ایران به دنیای نوین و مدرن. با سیروس سعدوندیان، تاریخپژوه که همصحبت شدم به این نتیجه رسیدم که حتی این خدمات هم خیانت بوده نه خدمت. هر چند خود سعدوندیان بر این باور است که ما باید تاریخ بخوانیم تا به واقعیت دست پیدا کنیم. کار ما داوری تاریخ و افراد نیست.
تفکر قزاقی
به سعدوندیان میگویم به نظر میرسد رضاخان خودکامه بود چون فقط خودش بود که تصمیمات را میگرفت و کسی را در اطرافش پیدا نمیکرد که به آنها اعتماد کند.
میگوید: رضاخان سواد و شعورش در این حد نبود که تصمیم بگیرد. او آدم باسواد و بافرهنگی نبود. اتفاقا همه کارهایی را که انجام داد، مشاورانش که تحصیلکرده اروپا بودند به او میگفتند و رضاخان از قدرتش استفاده و آنها را اجرا میکرد؛ مشاورانی مانند تیمورتاش و نصرتالدوله و داور کاملا بر رضاخان و تصمیماتش موثر بودند. رضاخان، شاه مشروطه نبود که آزادیخواه باشد و تفکر استفاده از نظرات جمع را داشته باشد. او زاده قزاقخانه روسیه بود. قزاق تفکر و فرهنگ نداشت. قزاق فقط میآموخت که با ضرب و زور بر مردم مسلط شود. رضاخان وقتی به قدرت رسید هم از ضرب استفاده کرد و هم از زور. رضاخان ایران را به سمت مدرنیته و اروپایی شدن پیش نبرد که اگر چنین تفکری داشت، باید با دموکراسی هم موافق بود و اجازه میداد مشروطه و مجلس بهدرستی کار خود را انجام دهند. رضاخان فقط ایران را تغییر داد بدون اینکه فرهنگ این تغییر در رفتار مردم بهوجود آید. مردم ایران را فقط مصرفکننده ابزار مدرنیته کرد. برای همین است که بعد از گذشت سالها هنوز مردم ایران درست رانندگی نمیکنند؛ چون فرهنگ آن را بهدرستی یاد نگرفتند.
مردم از هم دور شدند
سعدوندیان میگوید: فرهنگ ایرانی و سبک زندگی ایرانی - اسلامی تا زمان ناصرالدینشاه تقریبا در ایران وجود داشت و کارش را انجام میداد. ناصرالدین شاه که به اروپا زیاد سفر میکرد شیفته زندگی و اسباب اروپایی شد و این شیفتگی در دوره رضاخان به اوج رسید. تفکر مردم ایران پیرو تمدنی بود که هزاران سال پیشینه دارد اما ابزار زندگی شروع به تغییر کرد و مردم ما نتوانستند با این ابزار کنار بیایند. از آنها استفاده میکنند اما دچار چندگانگی و استرس شدهاند. ساختار زندگی بههم ریخت و این ازهمپاشیدگی همچنان ادامه دارد. برای مثال یخچال وسیله خیلی خوبی است اما با ورودش به زندگی ایرانیها، قواعد زیستن را تغییر داد و آشفته کرد. تا قبل از یخچال، زنان هر روز برای خرید مایحتاج روزانه به بازار میرفتند و با همسایه و دیگران ارتباط برقرار میکردند. یکدیگر را میشناختند و همین شناخت باعث مراودات بیشتر میشد و دخترها و پسرها با هم آشنا میشدند و ازدواج میکردند. مردم یک محله چون یکدیگر را میشناختند در غم و شادی هم شریک بودند. اما اسباب زندگی مدرن، مردم را از هم دور کرد.
تقلید به جای فرهنگسازی
به سعدوندیان میگویم اما گریزی از اسباب مدرنیته و فناوری نیست، ما تا کی میتوانستیم به دنیای مدرن وارد نشویم؟ میگوید: مگر از ژاپن مدرنتر هم داریم؟ اما آنها سنتها و فرهنگ ژاپنی را حفظ کردهاند و مدرن هم شدند چون سیاستمداران و دولتمردان آنها با سواد بودند و برای ورود ابزار مدرنیته به زندگی ژاپنی برنامه داشتند. اما رضاخان چون خودش تصمیمگیرنده نبود و هیجان زیادی برای تغییر ایران داشت، وارد شتابی شد که فرهنگ ایرانی را نابود کرد.اصلا به این کار نداشت خانههایی با شیشههای بزرگ برای کشوری که آفتاب زیاد دارد، مناسب نیست. او فقط تصمیم گرفتهبود هر چه سریعتر ایران را شبیه اروپا کند بدون اینکه مردم را در نظر بگیرد. در این میان مردم و سبک زندگی که در ژن و تفکر آنهاست، نابود شد. تغییرات از آدمهای نظام و حکومت شروع میشد و به عموم مردم میرسید. مثلا رئیس ژاندارمری و پاسگاه در یک شهر کوچک از وسایل مدرن استفاده میکردند و سبک زندگیشان به اروپاییها نزدیک بود. این سبک کمکم در بین همه مردم جامعه راه باز میکرد و بهخصوص جوانها را متاثر میکرد. در چنین شرایطی جوانان پدر و مادرها را مجبور میکردند مثلا قالیهای دستباف زیبا و رنگارنگ را بفروشند و به جای آن میز و صندلی بخرند. رختخوابهای ایرانی را دور بریزند و تشک و لحاف جدید بخرند.این شتاب آنقدر زیاد بود که اصلا مردم فرصت نکردند فرهنگ استفاده از این ابزار را یاد بگیرند. روزنامهها، مجلات و رادیو و سینما شروع به تبلیغ زندگی اروپایی کردند و مفاهیمی مانند زیبایی، عشق، همدلی، رفاقت و... تغییر کرد و آنچیزی شد که اصلا با فرهنگ ما جور نبود و ما فقط مصرفکننده آن بودیم.مثلا ایرانیها اصلا اهل پیکنیک رفتن نبودند و دورهمیها و گردشهای خاص خود را داشتند اما به یکباره با پیکنیک و سفرهای آخر هفته و تعطیلات از طریق آدمهای حکومت، مرفهین و رسانهها آشنا شدند و تقلید آغاز شد. مرفهین به شمال کشور سفر میکردند و به سبک اروپاییها کنار دریا میرفتند و مردم هم شروع کردند به کنار دریا رفتن.اگر عکسهای قدیمی را نگاه کنید بیشتر ایرانیها کنار هتل رامسر عکس یادگاری دارند. آنها پولشان به اقامت در این هتل نمیرسید اما با آن عکس یادگاری میگرفتند.اینجوری شد که سفر به دیگر نقاط ایران کمکم از بین رفت و الان هم تا دو روز تعطیل میشود همه راه میافتند سمت شمال و دریا.
تغییر مفاهیم اصیل
حالمان بد است و اصلا هم خوب نمیشود.نه در خانه آرام و قرار داریم نه در بیرون.ساختار جامعه از زمان رضاخان تغییر کرد و همچنان ادامه دارد؛ اما ذات و تمدن پسزمینه ذهن ما اجازه نمیدهد در کنار اسباب مدرن، آرامش داشتهباشیم. ما هنوز هم خانههای آجری با حوض و حیاط میخواهیم اما در خانههای بتونی و آهنی زندگی میکنیم، روحمان از این دوگانگی خسته و فرسوده شدهاست. میگویند مردم با تمدن درباره قدمت تمدنشان صحبت نمیکنند، با آن زندگی میکنند. فرهنگ و تمدن را از ما گرفتهاند و ما فقط درباره آن صحبت میکنیم برای همین حالمان بد است. ما قرنهای زیادی بود که جاده، معماری، آداب دوستی، ازدواج، عشق،معامله، کار، استراحت و... داشتیم اما رضاخان و پسرش با شتابی سرسامآور آنها را از ما گرفتند و بهجای آن ابزاری به ما دادند که مال ما نیست برای همین است حالمان را خوب نمیکند.
تیتر خبرها
-
مروری بر داستانهای فضایی
-
دخالتخانههای خارجی در ایران!
-
نسبت به پاسداشت زبان فارسی حساس هستیم
-
قیمتهای نجومی در بازارهای خلوت
-
طوبـی در بهشت
-
مهاجرت از شمالغربی
-
پیشروی در میدان تحریر
-
قلدری که فرهنگ ایرانی را نابود کرد
-
میخواستم مثل رضاشاه عصبانی شوم
-
خزان در خزان
-
شیوع بیتفاوتی با تصمیمات متناقض
-
فرافکنی اروپا با دخالت در امور داخلی کشورهای دیگر
-
اشتباههای کرونایی ما
-
قبل از تست کرونا با پزشک متخصص مشورت کنید