گشت و گذار در زمهریر كرمـان

هنزا ، روستایی است در دل کوه در جنوب استان کرمان ؛ سرد و خنک با دمای حدود 7 درجه

گشت و گذار در زمهریر كرمـان

پایم را كه از ماشین می‌گذارم بیرون یخ می‌زنم. نگاهی به صندل‌های طبیعتگردی‌ام می‌اندازم و نگاهی به لایه نازكی از یخ كه زمین را پوشانده. اواسط خرداد است و هوا وسط روز به زحمت به هفت درجه بالای صفر می‌رسد. اینجا تخت سرتشتك است. تكه‌ای از بهشت خدا كه روی زمین داغ و كویری استان كرمان افتاده. اسم كرمان كه می‌آید یاد گرما می‌افتیم، یاد كویر و بم و خرما. اسم كرمان كه می‌آید تنها رنگی كه جلوی چشممان می‌آید رنگ خاك است و سنگ. اینجا اما، جایی در جنوب شهر كرمان، در ارتفاع 3600 متری از سطح دریا، درست در آستانه تابستان ایستاده‌ام و دارم یخ می‌زنم. تا چشم كار می‌كند سبزی چمن می‌بینم و چشمه‌های جوشان و سفیدی برف!

 لباس زمستونی یادتان نرود!
قبل از آماده شدن برای این سفر، دوستان كرمانی به من گفته بودند حالا كه داری برای شناسایی مقاصد تابستانی استان كرمان می‌آیی این سمت، حتما با خودت لباس خیلی گرم و كفش مناسب بیاور. خندیده و چشمی گفته بودم. موقع كوله بستن، من كه عادت به سبك سفر كردن دارم، كفش‌های كوه را به بهانه سنگین و جاگیر بودن گذاشتم كنار و با همان صندل‌های طبیعتگردی كه از همه طرف هوا را مهمان پاها می‌كنند و یك لباس گرم سبك راهی شدم. حالا رسیده‌ام اینجا و هر جا كه پا می‌گذارم زیر پایم چشمه‌ای سرد و گوارا می‌جوشد و آب داخل كفشم می‌رود. اول قدم‌هایم را با دقت برمی‌دارم كه كمتر خیس شوم، اما چند قدمی كه جلو می‌روم دل به دل طبیعت می‌سپارم و می‌گذارم سردی آب تا مغز استخوان پاهایم نفوذ كند.
 پیش به سوی یخبندان كویر  
برای رسیدن به این بهشت با قطار شب به كرمان رسیده و از آنجا مسیر ماهان را پیش گرفته‌ام. ماهان همان شهر كوچك نزدیك كرمان است كه هم باغ شازده‌اش معروف است و هم مزار شاه نعمت‌ا... ولی‌اش.
مسیر ماهان را به سمت جنوب ادامه می‌دهم. سمت راستم كوه جوپار است و سمت چپ كوه پلوار. دو سه ساعتی راه در پیش دارم تا برسم به منطقه‌ای به اسم درِ بهشت و ذخیره گاه جنگلی ارس ؛ جایی بین شهرستان جیرفت و شهرستان بافت. این منطقه در فاصله كمی از كویر، میزبان درختان ارس است كه از خانواده سوزنی برگ‌ها و نوعی سرو وحشی‌ است؛ ذخیره‌گاه گلوچار. جاده توی كوه پیچ می‌خورد و چشم از دیدن تنوع پوشش گیاهی مناظر اطراف سیر نمی‌شود. به این منطقه «جاده چالوس كویر» هم می‌گویند. هر چند كه من با این نامگذاری‌ها موافق نیستم و دوست دارم نام هر منطقه‌ای هویت خودش را داشته باشد. كمی جلوتر از درِ بهشت، جاده را به سمت راست می‌پیچیم و به هنزا می‌رسیم؛ روستایی در دل كوه.
 پابه پای عشایر رنگارنگ
اینجا آخرین جایی است كه می‌توان آب و مواد غذایی تهیه كرد و بعد با ماشین‌های شاسی بلند به دل جاده خاكی و سنگلاخ زد تا خود آن بهشت. سرِ راه به خانواده‌های عشایری برمی‌خوریم كه وسایل را بار وانت كرده‌اند تا راهی همان بهشت شوند و تابستان را در این ییلاق خنك سپری كنند. امسال هوا به‌قدری سرد بوده كه عشایر جنوب كرمان دیرتر كوچ بهاره را كه حالا كوچ تابستانه است شروع كنند.
 به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید...

 جاده كم‌كم از درختان خالی می‌شود و درست جایی كه دشت وسیعی از چمن تنك و تازه شروع می‌شود ماشین‌ها را نگه می‌داریم تا بقیه مسیر را پیاده برویم. راستش سبزی اینجا آنقدر تازه و سرحال و سالم است كه آدم حیفش می‌آید با رد لاستیك ماشین خرابش كند. آهسته قدم برمی‌دارم، به قدری آهسته كه حواسم به گل‌ها و خارهای كوچك و ظریفی باشد كه گوشه گوشه چمنزار روییده‌اند. سعی می‌كنم با همسفرهایم در یك مسیر پیش بروم و بیشتر از یك خط ردپای انسانی به جا نگذاریم. آهسته قدم برمی‌دارم، آنقدر كه صدای قل‌قل جوشیدن چشمه‌ها از دل زمین را بشنوم. هر جا قدم می‌گذارم چشمه‌ای می‌جوشد و رودی جاری می‌شود. آبی به زلالی دل‌های همان عشایری كه آن بالادست سیاه چادر برپا كرده‌اند.
 همراه با موسیقی گوشنواز طبیعت
اینجا در تخت سرتشتك تنها صدایی كه می‌شنوی صدای قل قل چشمه‌هاست و پارس سگ خانواده عشایر و بع بع گوسفندان كه از چرا بازمی‌گردند. زمین آنقدر انرژی دارد كه رعشه بر تمام بدن می‌اندازد. اینجا هنوز به سرنوشت دیگر مناطق بكر و زیبای كشورمان تبدیل نشده. دست‌كم در اواسط خرداد كه من اینجایم هنوز رد لاستیك ماشین‌های آفرود تن چمن را زخمی نكرده و هنوز صدای بلند موسیقی و خنده‌های ناهنجار گوش آسمان را كر نكرده! اینجا مردم هنوز آیین آهسته قدم برداشتن را بلد هستند و هنوز زبان گل و خار و آب و چمن را می‌شناسند!
 «بزقورمه» و «قاتق بنه»
در اقامتگاه روستایی

خورشید كه پایین می‌رود به سمت ماشین‌ها برمی‌گردیم تا شب را در تنها اقامتگاه روستایی منطقه سپری كنیم.

یكی از جاذبه‌های استان كرمان برای من غذایی به نام «بزقورمه» است؛ غذایی كه تویش نه گوشت بز می‌ریزند و نه ربطی به قورمه و قورمه سبزی دارد! تركیبی از گوشت گوسفند و سیب‌زمینی و نخود و كشك. یك تركیب خوشمزه كه معروف‌ترین غذای استان كرمان هم هست.
توی این سفر اما یاد گرفتم كه همین غذا هم در مناطق مختلف استان با روش‌های متنوعی پخته و ارائه می‌شود. شام، بزقورمه هنزا منتظرمان است! ظهر هم در روستای گلو گازر كه آن پایین‌دست و نزدیك‌های در بهشت بود
«قاتق بنه» خوردیم.
 قاتق بنه از بنه درست می‌شود كه همان پسته كوهی است و در مناطق كوهستانی ایران به ویژه زاگرس و حالا اینجا در كرمان به‌وفور یافت می‌شود و طبع گرم آن مناسب فصول سرد سال است، كه اینجا در هنزا و رابر (شهرستان دیگری نزدیك همین منطقه) تا اواخر بهار كش می‌آید.
 در دل كویر، كنار بخاری نفتی
 شب سردی‌ است كه با یاد آن بهشت زیبا و گرمای بخاری نفتی و پتو و كیسه‌خواب سپری می‌شود، شب سردی درست اواخر بهار آن هم در استان كرمان. حالا كه شب شده و حالا كه آن منظره را دیده‌ام تازه می‌فهمم چرا برای «درب بهشت» چنین نامی گزیده‌اند. چه نامی برازنده‌تر از درب بهشت برای شهری كه دروازه ورود به دشتی چنین سبز و چنان خنك است، آن هم در فاصله كمی از گرمای خرما‌پزان كویر لوت ؟
 حالا بریم چشمه عروس

صبح زود كوله‌ها را می‌بندیم تا با ماشین‌های شاسی‌بلند به هنزا برگردیم و از آنجا راهی رابر شویم. شهری در غرب منطقه هنزا و نزدیك‌تر به بافت؛ جایی كه اقامتگاه بومگردی قابل قبولی دارد و از همه بهتر، آن بالادستش چشمه عروس دارد. چشمه عروس یك منطقه جنگلی پر از رودخانه و چشمه و سرسبزی است كه نام را از رودی به همین نام وام دارد. كافی است تنها چند كیلومتر از رابر دور شویم تا به این منطقه زیبا در دامنه كوه «لاله‌زار» برسیم. لاله‌زار یكی دیگر از كوه‌های بالای 4000 متری استان كرمان است كه بارها در سفرهایم به شهر كرمان از دور، قله پوشیده از برفش را دیده بودم و هرگز فكر نمی‌كردم آن طرف آن دامنه‌های خشك و خالی، چنین مناظر سبز و خنكی منتظرم باشد.
البته كه راستش را بخواهید بعد از دیدار با تخت سرتشتك هیچ جای دیگری به چشمم نمی‌آید و دلم را نمی‌برد، اما چشمه عروس هم به جای خودش زیبایی‌های فوق‌العاده‌ای دارد كه البته اگر آن همه زباله رها شده در جنگل نبود، زیبایی‌اش بیشتر هم به چشم می‌آمد. مسیر جنگلی را كه طی می‌كنم، كیسه‌ای به دست می‌گیرم و هر جا لیوان یك بار مصرفی، بطری آبی یا ظرف خوراكی می‌بینم كه تن جنگل را كثیف كرده در كیسه می‌اندازم. از درختان چنار ششصد هفتصد ساله‌ای كه سر راه می‌بینم عذرخواهی می‌كنم بابت این رفتار زشت مردمانم كه حرمت جنگل را نگه نمی‌دارند. كاش همان‌قدر كه به نظافت خانه خودمان اهمیت می‌دهیم به نظافت خانه درختان كه جنگل باشد هم بها می‌دادیم!