دوئل شیشه و سنگ!
«اینجا» را بیشتر به بستنی طلایی رستورانگردانش میشناسند، یا به سالن همایشهای پرزرق و برقش که گهگاه در اخبار، تصاویرش را میبینیم؛ همان سالنی که هرروز یک عده روی استیجش دارند برای برخی شبیه خودشان نوشابه باز میکنند، به همدیگر جایزه میدهند و از همدیگر تعریف میکنند. ماجرای ارسطو عامل و نامزد چینیاش در «پایتخت» هم یکی از سوژههایی است که حافظه جمعی ما ایرانیها را به این موقعیت مکانی گره زده است.
در اینجا، از سالها قبل ایرانی موازی ساخته شده بود برای آنها که یا از واقعیت فراریاند یا شرمنده و من الان اینجا هستم در برج میلاد تهران. البته در پارکینگ سوم برج. رستورانگردان و سالن همایشها، برای از ما بهتران است. اینجا، در پارکینگ شماره سه برج میلاد به تماشای نمایشی نشستهام که راوی تراژدی شهدای غواص است. کاری به بالا و پایین فنی نمایش ندارم. حرف زدن درباره آن مجالی دیگر میطلبد. نمایش اما دارد به زبان خودش ماجرای نسلی را میگوید که برای ایمان به یک «معنا»، با موجهای وحشی اروند جنگیدند و در آخر به دست دشمن زنده به گور شدند. حکایت، حکایت نسلی است که برای پاسداشت معنا، از «ماده» گذشت و برای من جذابترین قصه امشب، نه روایت کاراکترهای نمایش، که همنشینی این دو جهان متضاد است. در پارکینگ شماره سه برج میلاد، در همسایگی جهانی بیمعنا، در همسایگی پایتخت ماده، چند روزی است که معنا دارد به میانجی یک نمایش میدانی عمومی عرضاندام میکند. درست در همانجایی که شکمسیرهای تهرانی برای چشیدن طعم هزار تومانی رستورانگردان ماشینهایشان را پارک میکردند، حالا دارد روایت فدا کردن ماده به پای معنا نمایش داده میشود.
اینجا در پارکینگ شماره سه برج میلاد، شیشه دارد در همسایگی سنگ اعلام موجودیت میکند. سقف سالنهای تئاتر شکسته شده و همان مردمی که کلونینشینهای هنری، آنها را «توده» و فاقد فهم و شعور میدانند، حالا روی صندلیها به تماشای نمایش نشستهاند. آمدن یک نمایش میدانی عمومی «رایگان»، به همسایگی یکی از نمادهای زیست طبقاتی در تهران، حکایت همنشینی شیشه و سنگ است. اعلام جنگ شیشه علیه سنگ است. چند صباحی دیگر، اینجا دوباره قرق از ما بهتران خواهد شد تا بساط «خودگویی و خودخندی» هنری راه بیندازند و در دورهمیهای خودشان، هنر آوانگارد دود کنند. چند ماه دیگر در همین پارکینگی که ما داریم نمایش میبینیم، ماشینهای لوکس یکییکی پارک خواهند کرد و سلبریتیهای ساکن خیابان فرشته، از ماشینهایشان پیاده خواهند شد تا به فرش قرمز «فجر» وارد شوند و در سالنهای سینمای «خالی از مردم»، «درباره مردم» حرف بزنند. فعلا اما اینجا در همسایگی سنگ، شیشه دارد خودی نشان میدهد. بیاعتنا به آنکه عاقبتش شکستن و خرد شدن است. این بیاعتنایی البته شاید به این خاطر است که شکستن آغاز مسیر تکثیر است. شکسته شدن برای شیشه مصیبت نیست، موهبت است. و آینده از آن خردهشیشههاست. آینده از آن خردهشیشههایی است که ماموریتشان آزادسازی هنر از تبعید مناسک متفرعنانه لژنشینهای هنری است. شیشه عمر زیادی ندارد آن هم در قلمرو سنگ اما انتحار شیشه، ضامن بقای مبارزه با سنگ است. پس زندهباد خردهشیشهها.
علی آبکار - منتقد
اینجا در پارکینگ شماره سه برج میلاد، شیشه دارد در همسایگی سنگ اعلام موجودیت میکند. سقف سالنهای تئاتر شکسته شده و همان مردمی که کلونینشینهای هنری، آنها را «توده» و فاقد فهم و شعور میدانند، حالا روی صندلیها به تماشای نمایش نشستهاند. آمدن یک نمایش میدانی عمومی «رایگان»، به همسایگی یکی از نمادهای زیست طبقاتی در تهران، حکایت همنشینی شیشه و سنگ است. اعلام جنگ شیشه علیه سنگ است. چند صباحی دیگر، اینجا دوباره قرق از ما بهتران خواهد شد تا بساط «خودگویی و خودخندی» هنری راه بیندازند و در دورهمیهای خودشان، هنر آوانگارد دود کنند. چند ماه دیگر در همین پارکینگی که ما داریم نمایش میبینیم، ماشینهای لوکس یکییکی پارک خواهند کرد و سلبریتیهای ساکن خیابان فرشته، از ماشینهایشان پیاده خواهند شد تا به فرش قرمز «فجر» وارد شوند و در سالنهای سینمای «خالی از مردم»، «درباره مردم» حرف بزنند. فعلا اما اینجا در همسایگی سنگ، شیشه دارد خودی نشان میدهد. بیاعتنا به آنکه عاقبتش شکستن و خرد شدن است. این بیاعتنایی البته شاید به این خاطر است که شکستن آغاز مسیر تکثیر است. شکسته شدن برای شیشه مصیبت نیست، موهبت است. و آینده از آن خردهشیشههاست. آینده از آن خردهشیشههایی است که ماموریتشان آزادسازی هنر از تبعید مناسک متفرعنانه لژنشینهای هنری است. شیشه عمر زیادی ندارد آن هم در قلمرو سنگ اما انتحار شیشه، ضامن بقای مبارزه با سنگ است. پس زندهباد خردهشیشهها.
علی آبکار - منتقد