بازنده‌های قهرمان

بازنده‌های قهرمان

قهرمان‌های سینمایی همیشه هم آدم‌های مثبت و برنده نبوده‌اند. سینما سرشار از کلیشه‌هایی ضد این باور است. قهرمان‌هایی هم بوده‌اند که هر چند در طول مسیر قصه در شمایل یک قهرمان ظاهر شده‌ اما در زندگی شخصی خود یک بازنده بوده‌اند.

شخصیت‌ها و قهرمانان فیلم‌ها همیشه محبوب و خوشایند نیستند. بعضی از آنها در موقعیت‌ها و امور مختلف زندگی دائم در حال تحقیرشدن و باخت‌دادننددر فرهنگ آمریکایی به این دسته، شخصیت‌های بازنده گفته می‌شود. بازنده لزوما شخصیت شرور نیست؛ می‌تواند قهرمان قصه بوده و بازنده باشد یا صرفا شخصیت بازنده‌ای در کنار شخصیت اصلی. این‌جور شخصیت‌ها بیشتر به خاطر موقعیت‌های احمقانه و گاه حقارت‌باری که در آنها قرار می‌گیرند، در ژانر کمدی کارکرد گسترده‌تری دارنداما گاهی می‌توانند شخصیت اصلی فیلمی درام یا یک تراژدی باشند. مثل رندل مک‌مورفی «پرواز بر فراز آشیانه‌ فاخته» که حضوری قهرمانانه دارد اما در پایان همچون دیوانه‌ای از قفس می‌پرد. شخصیت‌های بازنده در تصویر کلی قصه‌گویی، بیشتر به این خاطر که با بی‌کفایتی رقت‌انگیزشان به برجسته‌کردن همتایان معروف‌شان کمک می‌کنند، مهم هستند. برخی از معروف‌ترین این شخصیت‌ها مهمان چهارراه امروز ما هستند. 

ترویس بیکل ؛ «راننده تاکسی»
«راننده تاکسی» کارگردان مارتین اسکورسیزی و نویسنده پل شریدر را در کانون توجه جهانی قرار داد، بماند که حرفه‌ سینمایی جودی فاستر را که آن زمان تنها 13سال داشت هم ساخت. شخصیت ترویس بیکل که رابرت دنیرو نقش‌اش را بازی کرده است، با تنهایی فرسایشی، بی‌خوابی و اعتیادش ، نمونه‌ای غم‌انگیز از یک خودبیگانگی سینمایی است. ما در بخش زیادی از این فیلم ۱۱۴دقیقه‌ای، شاهد مسیر مارپیچی نزولی این شخصیت هستیم، که امروز میراثی را از خود بر جای گذاشته که هنوز هم تأثیرگذار است. بیکل را همه با آن دیالوگ جلوی آینه‌اش «تو داری با من حرف می‌زنی؟» به یاد دارند، که بعدها سر از فیلم‌های بسیاری درآورد؛ یک نمونه‌اش در مونولوگ پومبا در «شیرشاه». 

دود؛ «لبوفسکی بزرگ»
برادران کوهن در خلق شخصیت‌های تنبل و بی‌حال بی‌نظیرند و یکی از بهترین آنها جفری لبوفسکی است، یک بازنده‌ خوش‌شانس دیگر. آدمی بی‌نام و بیکار که به جز مواد مصرف‌کردن و مشروب‌خوردن هیچ کار دیگری نمی‌کند. البته از قرار شخصیت لبوفسکی بر اساس شخصیتی حقیقی به نام جف دُد، یکی از پایه‌گذاران و از اعضای جبهه‌ آزادی سیاتل شکل گرفته است. اما بر خلاف دد، دود (همان لبوفسکی) بیشتر به موسیقی علاقه‌مند است تا مبارزه‌ علیه جنگ. در «لبوفسکی بزرگ» جف لبوفسکی را تصادفا با میلیونری به همین نام اشتباه می‌گیرند. این تصادف با خودش یکسری اتفاق ناخوشایند می‌آورد که در نهایت به نفع قهرمان تمام می‌شود. دود احتمالا خوش‌شانس‌ترین و رستگارترین بازنده‌ تاریخ سینماست؛ و همین او را یکی از 10بازنده‌ برتر تاریخ سینما می‌سازد.

جمال مالک؛ «زاغه‌نشین میلیونر»
جمال مالک «زاغه‌نشین میلیونر» فقط روی کاغذ بازنده به حساب می‌آید. کل زندگی‌اش را فقط و فقط برای زنده‌ماندن جنگیده و شجاعانه‌ تلاش می‌کند تا به آن موفقیتی که سزاوارش است، برسد. او موفق می‌شود به مرحله‌ نهایی نسخه‌ هندی مسابقه‌ «چه کسی می‌خواهد میلیونر شود؟» برسد و بعد متهم می‌شود که با تقلب به این مسابقه راه یافته است. مخاطب اینجا به سرعت با جمال احساس همدردی می‌کند؛ بیشتر افراد می‌توانند با تلاش‌های او به طریقی احساس همذات‌پنداری کنند. جمال در نهایت موفق می‌شود پرسش آخر را درست جواب دهد و جایزه را ببرد، و از بازنده‌ای در کل زندگی به برنده‌ای بی‌چون و چرا تبدیل شود. او از جنس بازنده‌هایی  است که با کوشش به آنچه سزاوارش هستند، می‌رسند.

جری لوندگارد ؛ «فارگو»
«فارگو» برادران کوهن را یکی از بهترین‌ کمدی‌سیاه‌های تاریخ سینما می‌دانند. همین است که نسخه‌ تلویزیونی‌اش را هم ساختند. قصه به شکل فریبنده‌ای ساده است. شوهری بدخواه از یک جفت تبهکار می‌خواهد همسرش را بربایند تا او بتواند از پدرزن ثروتمندش باج بگیرد. اما داستان خیلی پیچیده‌تر از کلاهبرداری رقت‌انگیز جری لوندگارد، با آن دو آدم‌ربای احمقی که استخدام کرده پیش می‌رود. مارچ گاندرسون، با بازی فرانسیس مک‌دورمند، یکباره از راه می‌رسد و مأموریت پیدا می‌کند که به این پرونده رسیدگی کند. او در نهایت، رد جری را می‌زند، ولی پیش از آن، جری خودش باعث می‌شود همه‌چیز علیه او پیش برود، به بدترین شکل ممکن. البته او پیش از این که کار به اینجا بکشد، چند بار فرصت عقب‌نشینی پیدا می‌کند اما کوتاه نمی‌آید. و همین، جری لوندگار را به یکی از رقت‌انگیزترین بازندگان برتر تاریخ سینما تبدیل می‌کند.