کاریکاتوری از مقاومت در آبادان

نگاهی به فیلم «سینمامتروپل»

کاریکاتوری از مقاومت در آبادان

تعداد زیادی فیلم در سینمای آمریکا و غرب درباره رئیس‌جمهور معروف آمریکا آبراهام لینکلن ساخته شده که دو تا از آنها حتی تخیلی و در ژانر سینمای وحشت است به نام‌های «آبراهام لینکلن علیه زامبی‌ها» (ریچارد شنکمن ــ 2012) و «آبراهام لینکلن: شکارچی خون‌آشام » (تیمور بکمامبتوف ــ 2012)!اشکالی ندارد، بالاخره وقتی ده‌ها فیلم درباره یک شخصیت ساخته شود، آن هم در سینمای هالیوود که به جعل تاریخ و افسانه‌سرایی و اسطوره‌سازی شهره است، شاید فیلمی هم درباره سفر جورج واشنگتن به ماورای کهکشان راه‌شیری هم ساخته شود اما در سینمای ایران، آن هم سینمای دفاع‌مقدس که هنوز بسیاری از نقاط و نکات و ماجراها و درگیری‌ها و روایت شهدا و سردارانش ناگفته مانده، چه جای افسانه‌ساختن و قصه‌سرایی است؟!

هرگاه در این سینما ده‌ها فیلم مثلا درباره ایام پرفرازونشیب حصر آبادان ساخته شد، آنگاه می‌توان یکی دو تایش را هم به حضور زامبی‌ها و خون‌آشام‌ها در ارتش دشمن و مقابله مثلا سالن‌های سینمای آبادان با آنها اختصاص داد که فی‌المثل از داخل این سالن‌ها اشعه‌هایی ساطع شده و زامبی‌ها و خون‌آشام‌ها را نابود می‌کرد! 

جنگی که نیست!
اما فیلم «سینما متروپل» ظاهرا درباره آبادان محاصره‌شده‌ای است که هیچ جنگی در آن حس نمی‌شود و دفاعی وجود ندارد. تا گذشت حدود سه‌چهارم فیلم از حصر و هجوم دشمن به این آبادان تحت محاصره (که بارها افراد مختلف از آن سخن می‌گویند) حتی صحنه‌ای رویت نمی‌شود، حسی از آن به دست نمی‌آید تا صحنه‌ای حدود دقیقه 90 فیلم که چند نفر عراقی به اسارت گرفته شده و به سینما متروپل آورده می‌شوند تا در کنار مجروحینی که از بیمارستان بمباران‌شده به آنجا منتقل شده‌اند، فیلم ببینند و دورهمی بگیرند!یعنی تا دقیقه 90 فیلم سینمامتروپل دو سه نفر را به‌عنوان شخصیت‌های اصلی داستان می‌بینیم که می‌خواهند سالن سینمایی را بازسازی و برپا کرده تا به قول خودشان صدای فیلم‌هایی مانند «کازابلانکا» و «پدرخوانده» و «قیصر» و... تا آن‌سوی اروند برود و عراقی‌ها به‌جای صدای اذان مسجد یا نبرد و مقاومت رزمندگان با این صداها بفهمند که آبادان زنده است! یا گروه دخترانی در این آبادان تحت محاصره از تهران آمده‌اند که تصاویر دخترهای شهید را بر دیوارها نقش بزنند! جل‌الخالق! در آبادان تحت محاصره‌ای که تنها راه ورود و خروجش فقط یک خط آبی با قایق تا ماهشهر بود که گاهی به خاطر دور زدن خط دشمن و پنهانکاری باید تا حدود 12 تا 17 ساعت روی قایق‌های کوچک می‌ماندند. حالا در چنین شرایطی یک گروه دختران گرافیست و انیماتور به شهر آمده‌اند تا بر در و دیوارها نقاشی بکشند؟!طرفه آن‌که در میانه محاصره و جنگ و دفاع همه‌جانبه، دو شخصیت اصلی فیلم یعنی رضا و سیاوش با اطلاع از حضور دختران گرافیست در شهر، هریک به دنبال آشنایی و رابطه با آنها بوده و به‌اصطلاح روی دست همدیگر بلند می‌شوند! سپس عشق قدیمی خود را از آن میان پیدا کرده و به سینمامتروپل آورده تا با حضور پدرش یعنی نادر آپاراتچی و زنی که بوفه سینما را اداره می‌کرد (که نادر هم نگاه خریدارانه‌ای به او دارد!) و همچنین یک نفر دیگر که به‌دنبال یافتن فیلم‌های اوتی سینماهای تعطیل‌شده است، خاله‌بازی خود را در آن شرایط جنگی تکمیل کنند.در این میان فرماندار شهر و برخی رزمندگان هم علاف این جماعت شده و مدام گول حرف‌ها و لاطائلات آنها را می‌خورند!
     
کمدی سخیف
با پاگرفتن سینما و حضور عده‌ای تماشاچی با وساطت یک مسئول سانسور به نام «صرافت»، فیلم سینمامتروپل به ورطه نوعی کمدی سخیف از نوع نمایش‌های دم‌دستی و کوچه می‌غلتد که تنها سازندگان فیلم باید خود گویند و خود خندند! مقایسه کنید با افتتاح سینما مجستیک در فیلمی به همین نام از فرانک دارابونت که در شهری آرام و مصیبت‌زده پس از جنگ دوم بازسازی شد. شهری که اغلب جوان‌های آن در جنگ کشته شده و مردم شهر دلخوش به یک جوان دچار فراموشی شدند که به یکی از جوان‌های ازدست‌رفته شهر شبیه بود. 
در فیلم «مجستیک» هیچ جنگی رویت نمی‌شد اما حس جنگ و خرابی‌های آن از تک‌تک نماهای فیلم و میزانسن‌ها و قاب‌بندی‌ها و ایفای نقش بازیگران منتقل می‌شود. ولی تا دوسوم زمان فیلم سینمامتروپل، تقریبا فراموش می‌کنیم که ماجراها در آبادان تحت محاصره روی می‌دهد اگرچه به دفعات صرافت و رضا و سیاوش و نادر و ... از آن «آبادان در محاصره» سخن می‌گویند ولی تصویری مشاهده نشده و حسی منتقل نمی‌شود.
در فیلم مجستیک، صاحب سالن سینما که فکر می‌کند پسر ازدست‌رفته‌اش بازگشته، با عشق به سینما و اعتقاد به تجربه جمعی فیلم دیدن، سالن سینمای مخروبه‌اش را با کمک همکارانش بازسازی می‌کند. عشق به سینما در تمام حرکات و رفتار و عملکردش به چشم خورده و حس می‌شود اما در سینمامتروپل اصلا معلوم نیست برای چه رضا و سیاوش این‌قدر به دنبال راه‌اندازی سینما هستند؟ هیچ حسی از یک عشق سینما در هیچ‌یک به چشم نمی‌آید!اگر توتو در فیلم «سینما پارادیزو» از بچگی با آن آپاراتچی سالن کوچک یکی از روستاهای دورافتاده ایتالیا دوست و همراه شد، فیلم‌ها را با دوستانش یا از دریچه کوچک آپاراتخانه دید، با فیلم‌های کمدی خندید، با وسترن‌ها حال کرد و هر روز و هر روز در کنار سینماروهای حرفه‌ای آن سالن بود که همه دیالوگ‌ها را از حفظ با قهرمان‌های فیلم‌ها می‌گفتند و حتی در همان سنین به‌جای آپاراتچی نابیناشده علی‌رغم قد کوچکش، وظیفه او را برعهده گرفت و آپارات سینما و خود آن را دوباره راه‌انداخت اما در مورد رضا و سیاوش و عشق دوران کودکی و نوجوانی‌شان حتی یک صحنه نمی‌بینیم که آنها در سینما از دیدن فیلمی لذت برده یا اصلا به تماشای فیلمی نشسته باشند. تنها صحنه‌ای که از عشق سینمای آنها می‌بینیم داخل‌شدن‌شان به سالن از درهای پشتی و خوردن نوشابه‌های نصفه‌ونیمه دیگران و فروختن شیشه‌های خالی به بوفه سینماست!
     
کاریکاتوری از اوج مقاومت آبادان
درواقع نگاه فیلم سینمامتروپل، هم به سینما، هم به جنگ و دفاع‌مقدس و هم به حصر آبادان، نگاهی کاریکاتوری و خام و سردستی است که آدم‌ها در آن همه کاری می‌کنند جز جنگیدن، دفاع و مقاومت به‌علاوه رزمندگانی که متاسفانه آنها هم کاریکاتوری تصویر شده‌اند و در اوج مقاومت آبادان و درحالی‌که گفته می‌شود ارتش صدام مدام شهر را با توپ، خمپاره، بمب و موشک کوبیده و دیگر جای سالم باقی نگذاشته اما این رزمندگان کاریکاتوری به دنبال یک گروه سرخوش افتاده‌اند که مدعی است فیلم کازابلانکا را در همه مقرهای رزمندگان نمایش داده‌اند! جل‌الخالق! فیلمی که به‌دلیل موضوعش هیچ‌گاه مجوز نمایش از صداوسیمای کنونی را هم پیدا نمی‌کند، چگونه در آن شرایط جنگی برای رزمندگان نمایش داده شد!
     
گرایی برای تحریف تاریخ
در آخر هم راه‌حل یافتن محل شلیک و گرای توپ‌های ارتش صدام که به عقل هیچ‌یک از فرماندهان و رزمندگان ایرانی نرسیده، تنها به ذهن سیاوش خطور می‌کند که با طعمه کردن سینمامتروپل، مکان توپ‌های جنگی را یافته و مردم شهر را نجات دهند! مشکل وقایع ماجرا و واقعی بودن آنها هم از دیگر سؤالات مطرح از سازندگان فیلم سینمامتروپل است که در آن شرایط حصر و درگیری‌ها و نبرد دائم و تکاپوی مستمر رزمندگان، کدام سینما در این شهر دایر بوده؟ چنانچه در هیچ تاریخ کتبی و شفاهی ازجمله در تجربه نگارنده که در همان دوران در آن منطقه حضور داشتم، چنین ادعایی رویت و ثبت نشده است. سینماهای آبادان از زمان شروع جنگ در این شهر تعطیل شد و برعکس مثلا مسجدسلیمان که دو سه سالن سینمایش در همان سال‌ها کار می‌کرد اما در آبادان (برخلاف آنچه در نوشته‌های پایان فیلم بر پرده نقش می‌بندد) تا مدتی پس از پایان جنگ نیز این سالن‌های سینما تعطیل ماندند!

سعید مستغاثی - مستندساز و کارشناس سینما