گفتوگو با امین فقیری داستان نویس، پژوهشگر و منتقد ادبی
کاش از نان شب بزنیم؛ کتاب بخریم
بای بسم ا... نویسنده دلنشان اصلِ شیرازی همان آغازِ سخن «پیششرطُم اینه كه هر سوالی غیر از ادبیات باشه تلفن رو قطع میكنم». شیراز فقط بخشی از خاطرات كودكی تا اكنونام نیست حتی پیش از نخستین سفرِ به تنهاییام نوجوانی بودم كه بخشهایی از روحش قلمرو شیراز بود. با محمود پاكنیت كه در این باره سخن میزدم میگفت: خاك شیراز بوی عشق میده. استاد فقیری هم: «واقعا دوست میدارم طوری كه طاقت ندارم بیش از چند روز ازش دور باشم واقعا دلُم میگیره حالا هرجایی باشم هرجور هم خوش بگذره باز دلُم هوای شیراز رو میكنه» او وقتی كتابهاش رو امضا میكنه و به كسی میده همیشه اول مینویسه شیراز بعد تاریخ میزنه. نكتهای از وضع بیمثال شیراز جُز شاهچراغ و سعدی و حافظ...؟ داستاننویسهای خوبی داریم. چی باعث این درخشش شیرازیها در داستان معاصر شده؟ جلساتی داریم كه با كمال بیرحمی همدیگر رو نقد میكنن كه خیلی خوبه. فُرم داستانهای امین فقیری همپیوند با وضعیت اجتماعی زمانهاش است تاثیرات ناشی از آن را به روح داستانهایش با منشِ شعر آمیخته و پیوند زده. داستانهایی كه با آفرینش زبانی بدیع سرشار از نكاتیاند كه باید برای هرچه بیشتر حظ بردن از آنها به دركی ویژه از شعر نیز رسیده باشی. زبانی كه با عناصرِ بنیادین شعر به علاوه كلانروایت رستگاری و پیروزی خیر بر شَرّ آمیخته تا راههایی بگشاید برای ادامه یافتن در ذهن خواننده. امین فقیری در فرازی از همسخنیمان گفت: اگه حمل بر چاخان و اینا نشه، شیرینترین بحث و گفتوگویی كه دَرِش شركت كردم همین گفتوگوییه كه دارم با شما میكنم برای بار اوله كه اینجوری ازم سؤال میشه داره جیك و پیكم رو درمیاره. خیلی خوبه. دستتون درد نكنه. آدم میتونه میونهاش طنز هم بگه كه دیگه بیشتر خوش... نكته: گیومهها نام رُمانهای برتر جهان است
حساسیتی كه نسبت به طبیعت و مردم دارم.
اینهمه توجهتان به مردم؟
چون خیلی تنها بودم حالا دارم جبران اون تنهایی خودم رو میكنم.
در كل حس میكنین كه؟
حس میكنم باید مردم رو بیشتر دوست میداشت.
رستگاری مدامی كه در آثار شما میدرخشه؟
برمیگرده به خودم. نویسندهها هرچی مینویسن آیینه تمامنمای شخصیت خودشونه.
نگره همیشگی؟
اینه كه همیشه دنبال خوبی باشم همیشه ظلم شكست بخوره خوبیها پیروز بشن.
هرچند این جور نمیشه، اما؟
اما این باعث میشه من شخصیت داستانهام رو به گونهای پرورش بدهم كه همیشه دنبال خوبی و رستگاری و عدالت باشن.
این مهربونی چهره شما؟
راجع به خودم مشكله حرف بزنم شما باید قضاوت كنین.
«خوشههای خشم» شما كی شكفته میشه؟
وقتی ظلم میبینم. وقتی فشار روی مردم فقیر میبینم، خیلی عصبانیم میكنه. توی خودم میشكنم.
كاش «گور به گور» بشه؟
سانسور از بین بره كیف میكنم.
با«كافكا در ساحل» خلیجفارس باشین؟
بهش میگم دست از این ناامیدیت بردار یه خرده هم نگاه به این دریای آبی بكن.
چی «جای خالی سُلوچ» رو پُر میكنه؟
كتابهایی پر میكنه كه مخصوصا خود آقای دولتآبادی مردمیتر بنویسن و آدم رو گیج نكنن.
«سنگ صبور» شما؟
در زندگی، همسرمه [پدیدآوردن] آثارم رو از
سعه صدر ایشون میبینم كه اجازه داد من اون كارها رو بكنم.
چی از «اركستر شبانه چوبها» و درختها میشنوین؟
فعلا میبینم كه برگاشون تندتند میریزه و مژده سرمای شدید...
كیا «اتحادیه ابلهان» رو اداره میكنن؟
اونا كه خودشون رو زدن به نفهمی.
اهل «خانهداری» هستین؟
بله، كمك میكنم.
برای شما «بربادرفته»؟
خیلی چیها... دیگه گذشته.
اصرار «فروشنده» كتاب كه بخر و «پول» همراتون نباشه؟
اگه بیاد تا در خونه كه...
اگه «عشق» رو برگردونه؟
بدبختی. سیاهی. ظلمت حاكم میشه بر جهان.
كاش باهاشون «دیدار مجدد» داشتین؟
معاصر: شاملو و بزرگ علوی. دلم میخواست سعدی و حافظ و مولوی رو ببینم.
«اعترافات» شما پیش كی؟
توی دل خودُم میذارم. توی مملكت به عنوان یه
نقطه ضعف استفاده میكنن.
«روایت یك مرگ» به بیان شما؟
پایانی بر اندوههاو خوشیها و شادیها.
اگه «آدمكشِ كور» از خودتون سراغتون رو بگیره؟
جا خالی میدم.
كیا در «خواب گران»اند صد سال بعد هم بیدار نمیشن؟
آدمایی كه نمیبینن مردم رو.
«مرگ قلب»؟
برای بعضیها چندبار در زندگی اتفاق میفته وقتی حرف ناحق میشنفن.
«شوخی بی پایان» با؟
با بهترین دوستم.
به كی میگین «هرگز رهایم نكن»؟
به بچههام كتابام.
راه «رستگاری»؟
دروغ نگن. اگه دروغ بگن ما هم سعی میكنیم دروغ بگیم و همه دروغگو میشن.
بارها به شما گفتن و میگن؟
آقای اوجی كه شاعر محترمیه بارها به من میگه اگر نویسنده نمیشدی حتما شاعر میشدی فكر میكنم راست میگه.
سفر در خود را از چی با چی شروع میكنین؟
شعر برای خودم البته حدیث نفسه خیلی دلم میخواد بعضی موقعها شعر بگم من با شعر هم شروع كردم.
دلتون میخواست كدوم داستانِ كدوم نویسنده رو با جان و دل، شما نوشته بودین؟
بعضی داستانهای رومن گاری خیلی قشنگه دوتا نویسنده آلمانی، توی آمریكاییها «یك گل سرخ برای امیلی» فالكنِر.
مبهمترین گوشه تاریخ؟
پادشاهانی كه دور و بریهاشون رو میكشتن برام جای سوال بود آدم مگه میتونه اینقدر قسی القلب باشه تا این كه داعش رو دیدم انگار این صفت تا دنیا هست توی بشر هست.
كدوم دوران تاریخی رو اصلا دوست نمیدارین؟
دوران قاجار. همش نكبته، بدبختی و شكسته.
به كسی كه بیشتر از 5دقیقه از زندگیش نمونده توصیه میكنین چه كتابی بخوونه؟
یه داستانك باید بخوونه، داستانكهای برقآسا...
كدوم نویسنده رو همتراز خودتون میدونین؟
من در این مساله هیچ وقت با كسی حالت رقابت نداشتم.
و همگِرا هستین با كدوم نویسنده؟
چند نفرن. كارهای روستایی آقای دولتآبادی. آقای منوچهر شَفیانی كه توُ جوونی فوت كردند.
نامی درخشان در ادبیات داستانی غیر از خودتون؟
من كه درخشان نیستم. میدونین كتابایی میخوونم میبینم خیلی قشنگه؛ گلستان خانم دانشور.
كتابی كه نخووندش فاجعه باشه؟
«جنگ و صلح»، «اتحادیه ابلهان»، «انتهای شب».
بهترین نماد عشق در ادبیات معاصر؟
فكركنم «چشمهایش» بزرگ علوی.
پیشنهادی به قصهنویس جوان؟
هرچی در طول روز میبینه شب بنویسه. بهترین سوژه است امكان زیاد داره با همون دیدارهای بصریش به چیزای خیلی قشنگی به سوژهای خوبی برخورد كنه.
تازگیها گریه كردین؟
بله. بعضی موقعها فیلمهایی رو كه میبینم بیاختیار اشك از چشمم میاد.
اولین بار كه خودتون رو شناختین؟
خودِ داستان «دهكده پرملال» رو كه فرستادم برای مجله «فردوسی» هفته بعدش چاپ شد بارها مجله رو باز میكردم و... هنوز بوی مركب اون مجله توی مشامم تازه میشه اون موقع فهمیدم كه میتونم ادامه بدهم.
دهكدههای امروز؟
به نظر من از شهر بدیهاش رو یاد گرفتن.
اگر شما یكی از آثار باستانی باشین؟
طبیعتا تخت جمشید. نمونه تمدن ایرانی هستش.
آرزویی كه دارین؟
آرزوهای ادبی هست در حقیقت.
آرزوی اول؟
وضع كاغذ یهخرده مناسب بشه تا مردم قدرت خرید كتاب رو داشته باشن.
آرزوی دیگر؟
مردم از نون و گوشتشون بزنن كتاب بخرن.
توی داستاننویسی به جایگاهی كه میخواستین رسیدین؟
حقیقتش خودپسندی شاید باشه ولی بعضی از داستانهام رو (كه توی هر كتابم دوسه تا هست) به نوعی مثلا میخوونم خودُم از خودُم راضیام.
داستان متوسط چی؟
داستان متوسط هم زیاد دارم همه نویسندهها دارن هرچند خودم رو راضی میكنه.
صریحترین انتقاد از آثارتون؟
پس از دهكده پرملال چندتا كتاب بعدیم، خودُم حس میكنم مثلا از ده تا داستان دوتاش قابل عرضه هست. گفتن: دیگه امین فقیری تموم شد.
خوندین یا شنیدین؟
توی چشمم نگفتن به گوشم رسوندن. البته حرف 20سال پیشه.
تولد دوبارهتون؟
با نوشتن رمان «رقصندگان» دوباره زنده شدم كه تا حالا هم ادامه داره. (جزو 6 رمان برتر سال77 و برنده جایزه اول معلمان)
از عادتهای موقع نوشتن؟
پیش از جراحی باز قلب، متكا میذاشتم زیر سینهام درازكش به اصطلاح مینوشتم.
شهودی هرچی بیاد مینویسین؟
(ممكنه داستانی كه 6 روزه نوشتم بگم 66 روز شد چون) قبلا روی موضوعش فكر میكنم. میدونم دارم چی مینویسم.
بیشترین زمان نوشتن؟
صبح تا ظهر نمینویسم بیشترین زمان كه به خودُم تنگ گرفتم 5/1 ساعت بوده یعنی رهاش كردم عصر نوشتم.
گیركردن در فینال داستان؟
بله یه موقعهایی، ولی مث شطرنج بازها جرقهای در ذهن میزنه و آدم راهش رو پیدا میكنه.
اگه برگردیم به 40سال پیش؟
دوباره خب كتابام رو مینویسم منتها با دید بهتر.
بهتر از چه نظر؟
این همه كتابای جدید كه خوندم حتما روم تاثیر میذاره كارُم بهتر میشه.
تقلید از كسی؟
نه خوشبختانه هیچكس توی هیچ نقد و نظری ننوشته امین فقیری تحت تاثیر این یا اون نویسنده بوده.
نویسنده دوستداشتنی؟
چوبك رو خیلی دوست دارم.
نیاز ضروری نویسنده؟
وقت و ذهن آماده، مسائل بیرونی فشار روش نیارن تا بتونه چیزی رو كه توی دلِشه بنویسه، راحت هم كتابش چاپ بشه و گیرنیفته.
تازگیا وام بانكی گرفتین؟
نه من هیچوقت وام نگرفتم.
از نگرانیهای اهل خونه؟
بیاحتیاطیهای من روی مریضیم هست یه كم قند دارم زانوهام درد میكنه خلاصه جراحی باز كردم باتری هم دارم یكی از افراد متمول توی مریضیام!
آخرین گزارهای كه خط زدین؟
یه داستان شصت هفتاد صفحهای برای آقای اوجی خووندم نگاه كرد گفت خط خوردگی نداره!
پس راحت مینویسین؟
اون چیزی كه میاد رو كاغذ همونه كه باید باشه.
آخرین یادداشت؟
معرفی كتاب. توی روزنامهها. مرتب این كار رو میكنم.
طولانیترین مكالمه تلفنیتون؟
با شما بوده البته چون سؤالاتون خیلی خوبه. دارم لذت میبرمها! شما اهلین، مطالعهتون خوبه...
توی خیابون عابری نظرتون رو جلب كرده؟
بله توی كلاسای داستاننویسی میگم مثلا توی اتوبوس هم كه هستین پیادهرو را در نظر بگیرین مثلا مادری درِ مغازه اسباببازیفروشی دست بچه گریانش رو میكشه... نتیجه میگیریم دچار فقره.
اگه بانویی از تماشای نویسنده عصبانی بشه؟
من اینقدر پُررو نیستم زل بزنم.
توصیه به كسی كه توی عشق شكست خورده؟
میگم خدا صبرش بده.
جملهای كه شما رو به فكر فرو بُرد؟
بِرِشت: آن كس كه میخندد هنوز خبرِ بد را نشنیده است. جمله زیاده این یكی خیلی برام قشنگ بود.
از ایرانیها؟
گرچه گردآلودِ فقرم شرمباد از همتم/ گر به آبِ چشمه خورشید، دامن تَر كنم (حافظ)
اگه یه میلیارد تومن داشتین؟
زودی تقسیم میكردم بین بچههام. مقداریش رو میذاشتم فقط كتاب میخریدم و كتابخونهام رو تكمیل میكردم.
تجزیه روح شما؟
خستگی. فشار مریضی. كمبود وقت.
به كسی توصیه كردین خودش رو به روانپزشك معرفی كنه؟
نه همه دوستان حالت خوبی دارن. توی مرز دیوونگی نرسیدن. خودُم باید برم!
شخصیتهای داستانی مورد علاقه؟
قدیما اینجه ممدِ یاشاركمال. فاطمهسلطانِ سنگ صبور.
برای شما عادیه برای دیگران غیرعادی؟
فكر كنم سؤالتون رو باید برعكس كنین.
برای دیگرون عادی و برای شما غیرعادیه؟
دروغایی كه میگن، مثلا حقهبازی میكنن. توی معاملات كلك میزنن. طوری شده برای خیلیها عادی شده. رنج میبرم چرا توی جامعه باید اینطوری باشه.
كسی كه به شما لبخند معنادار بزنه مثبت فكر میكنین یا نه؟
آدم میفهمه كه دلجوییه یا تمسخر.
آرزویی كه بهش هنوز نرسیدین؟
یه شاهكاری به وجود بیاورم.
الهامی كه وقت نوشتن میتابه؟
مث آتشفشانی كه یه دفعه سر باز میكنه، آدم میبینه چند صفحه نوشته بیآنكه حواسش باشه، جملهها زنجیروار توی هم همینجور تنیدن كه خیلی قشنگه؛ این الهام ناخودآگاهه.
از ریاضتهایی كه باید نویسنده بكشه؟
داستاننویسی كار خیلی مشكلیه. داستان توی جلسهای نقد میشه، نویسنده میبینه درست میگن باید بشینه داستان رو بازنویسی كنه.
از تجربههای بازنویسی داستان؟
وقتی فكر میكنم تولستوی جنگ و صلح رو 14 بار بازنویسی كرده اصلا از خود بیخود میشم. گاهی وقتا میگم لاف زده. نوشتن خیلی ریاضت سختیه.
بهترین رمان ایرانی؟
بوف كور رو خیلی میپسندم.
شیرینترین بحث و گفتوگویی كه دَرِش شركت كردین؟
اگه حمل بر چاخان و اینا نشه، گفتوگویی كه دارم با شما میكنم برای بار اوله كه اینجوری ازم سؤال میشه داره جیك و پیكم رو درمیاره خیلی خوبه. دستتون درد نكنه.
آدم میتونه میونش طنز هم بگه كه دیگه بیشتر
خوش...
طولانیترین وقتكشی؟
مسابقهای دیدم كه ارزش نداشته یا فیلمی...
اگه شخصیت یك داستان بودین كه میبرن اعدامش كنن؟
میگفتم من از اعدام بدم میاد تیربارونم كنین.
«جااااااانِ كلام»؟
عشق. محبت. خوبی و دیدنِ مشكلات مردم.
برای آخر؟
من مخلص تمام مردم خوب ایرانم.
-
از سرنوشت با عینک خردمندان!
-
كولاك فیلمها در هفته اول بهمن
-
قربانی در آکادمی ترانه در دادسرا
-
نونــواری به افق 2020
-
رویایی؛ مثل بندر خمیر
-
همسركشی به سبک فیلم جنگیر
-
کاش از نان شب بزنیم؛ کتاب بخریم
-
آمار قاچاق چگونه آب رفت ؟
-
شایعه داغ سرما
-
سیمرغ كجا و چـــــــــــگونه پرواز میکند؟
-
از دهه هشتاد تا دهه هشتادیها
-
درخواست خانواده سردار سلیمانی درباره جوان بازداشتشده
-
نوجوانه، مسیری نو برای گفتوگو با آینده
-
انتشار عمومی دلایل رد صلاحیت با درخواست نامزدها قابل اجرا است
-
تعداد مجروحان «عین الاسد» بیش از چیزی است که اعلام شده
-
انتقال سربازان آمریکایی از عراق به خاطر سردرد!