به مناسبت روز دختر با دخترهای گروه جهادی ضحی همراه شدیم که مدرسهای در یکی از روستاهای لواسان را بعد از 11 سال آباد کردند
به رنگ خورشید
همهشان متولد سال 80 به بعد هستند؛ دخترهای دهههشتادی که در نگاه خیلی از آدمها، هنوز بچه هستند و کاری از پیش نمیبرند اما برخلاف تصور، هرجا که رفتهاند، جز آبادی و خوشحالی، چیزی از خودشان بهجا نگذاشتهاند. دخترهای خوشرو و خوشخنده و خوشمشربی که سرشان درد میکند برای آبادکردن و ساختن؛ حالا یا ساختن حال خوب یا ساختن یک مدرسه متروک و ازکارافتاده. آنها با عنوان گروه جهادی ضحی، در فضایی که صدای خنده و شوخیشان قطع نمیشود، قلممو و کاردک دستشان میگیرند و یک مدرسه را برای حضور بچهها آماده میکنند؛ کاری که احتمالا تا سالها بعد، هر یک نفری که در این مدرسه باسواد شود و چیزی یاد بگیرد، اثرات خیر و خوبیاش، به همه این دخترها میرسد. تولد حضرت معصومه(س) و روز دختر، فرصت خیلی خوبی بود تا در یکی از این روزهایی که این دخترها، لباس کار میپوشند و به جان در و پنجره و دیوارهای مدرسه میافتند، همراهشان برویم و یک روز کاملا دخترانه متفاوت را در کنار هم بگذرانیم.
دختران رنگی
حالا ساعت هفتونیم صبح است و جمع دخترها به سرپرستی حاجآقا جمع شدهاست تا به سمت اوشان حرکت کنند؛ همانجایی که مدرسه متروکهای وجود دارد که بیشتر از 11 سال است هیچ معلمی در آنجا تدریس نکرده، هیچ ناظمی عصبانی نشده، هیچ شاگردی با کولهپشتیهای رنگیرنگی وارد آن نشده و هیچ مبصری برپا نگفتهاست. حالا 11 سال است که در این مدرسه سکوت محض برقرار است اما امان از آن وقتی که اتوبوس دخترهای گروه ضحی به آنجا میرسد. صدای خنده و حرفهایشان تمام دفتر مدیر که فعلا محل رختکن بچهها شدهاست برمیدارد. این دخترها با همکاری و همراهی بسیج سازندگی یگان امامحسن(ع)، قرار است اینبار اینجا را سر و سامان بدهند، رنگ روشن بپاشند و زیبایش کنند تا دوباره همسایههای این مدرسه، صدای بچههای قدو نیمقد را از حیاط و کلاسهای آنجا بشنوند. راستش، عکسهای اولیه مدرسه، هیچ شباهتی به مدرسه ندارد، چند اتاق و تختهسیاه است که از فرط بیاستفادهماندن، رنگ و رویش رفتهاست و دیگر اثری از سیاهبودن ندارد اما دخترها کاری با این مدرسه کردهاند که دیدن دارد. دخترهای گروه ضحی، هنوز همان دانشآموزان چند سال پیش مدرسه هستند؛ با همان شیطنتهای مخصوص دختران راهنمایی و دبیرستانی که با حرف معلم پرورشیشان برای تشکیل یک گروه جهادی با فعالیتهای خیرخواهانه موافقت کردهاند و تا همین امروز پایش ایستادهاند؛ این را لباسهای رنگی و سطلهای رنگ توی دستشان میگوید. دخترهای توانایی به نظر میآیند؛ اصلا انگار به این روال عادت دارند. برای همین هم کوچکترین وقتی هدر نمیدهند؛ همین که از راه میرسند، لباسهای رنگیشان را میپوشند و هرکدام یکی یک سطل رنگ و قلممو به دست میگیرند و به طبقه بالا میروند. انگار قرار است امروز کار رنگآمیزی مدرسه را انجام بدهند و یک مدرسه خوشآبورنگ به بچههای روستا تحویل دهند.
این جمع قدرتمند
صدای خنده یك لحظه هم قطع نمیشود؛ البته گاهی با صدای مداحیهای دلنشینی كه یكی از دخترها آن را از تلفنهمراهش پخش كردهاست تركیب میشود و این تركیب، پسزمینه رنگ كردن دیوار یكی از كلاسها برای ریحانه است. تعامل به بهترین شكل ممكن بینشان وجود دارد. یكی رنگش تمام میشود، آن یكی رنگ برایش میریزد. یكی كار سخت رنگ آمیزی سقف را تقبل میكند و تمام صورتش رنگی میشود؛ آنقدر بامزه میشود كه دوستهایش یكییكی از چهره بامزه رنگی رنگیاش عكس میگیرند. یكی برای دوستان خستهاش چای میآورد و دیگری سراغ ظرفهای نشسته مانده از ناهار دستهجمعیشان میرود. دخترها خیلی خوب راه هرچیزی را پیدا میكنند و منتظر نظر سرپرست نمیمانند. محدثه میگوید: «من دوست دارم كارهایی را انجام بدهم كه دیگران فكر میكنند شاید ما دخترها نمیتوانیم از پس آن بر بیاییم؛ دلم میخواهد ثابت كنم كه میتوانم. فعالیتهای جهادی دقیقا همین حس را به من میدهد؛ حس قدرتمند بودن.» زینب خوشمشرب گروه است. كمتر پیش میآید حرفی بزند و صدای خنده گروه در فضای مدرسه نپیچد. او همانطور كه رودخانه پرآب كنار مدرسه را كه از پنجره یكی از كلاسها دیده میشود نشان میدهد، میگوید: «اینجا منطقه محرومه؟ به خدا كه محروم ماییم كه توی دود و دم درس میخونیم.» لحن بامزهاش باعث میشود همه از حرفش به خنده بیفتند و حرفش را تایید كنند: « فكرشو بكن؛ زنگ تفریح میری و دستی به آب میزنی و برمیگردی سر كلاس.» زینب میگوید اگر مدتی همراه گروه نباشم، خیلی غمگین میشوم: «غر میزنیم كه بخندیم والا هیچی توی دلمون نیست. حس خوبی كه بعد انجام این كارها و شب موقع خوابیدن داریم رو با هیچی عوض نمیكنیم.» لابهلای حرفهایمان صدای یكی دیگر بلند میشود: «كی فردا جای من امتحان میده؟ به استادم بگید انقدر رنگ زده بود كه دیگه توانی براش نموند.» حالا دخترها، ذوق و شوق روز جشن بازگشایی مدرسه را دارند. انگار تنها نیرویی كه باعث میشود همه این دخترها صبح روز تعطیل از خانه بیرون بیایند، نیروی عشقی است كه برای دیدن حال خوب اهالی محل در اولین روز افتتاح مدرسه دارند؛ حسی كه پیش از این هم تجربهاش كردهاند و هنوز زیر زبانشان ماندهاست. فاطمه میگوید: «خب معلوم است كه خسته میشویم، ولی واقعا وقتی یادم میافتد كه چهكار كردیم و قرار است چند روز دیگر چه اتفاقی بیفتد، خستگی از تنمان در میرود.»
سرمایههای متفاوت
آن چیزی كه در شبكههای اجتماعی از برخی دخترهای نوجوان میبینیم و توی ذوقمان میخورد، همه واقعیت دخترهایمان نیست. دخترهایی كه ما از آنها حرف میزنیم، دخترهای باانگیزه و هدفداری هستند كه میدانند از زندگی چه چیزی میخواهند؛ آنها فارغ از خوشیهای لحظهای خودشان، دیدن و ساختن خندههای دیگران هم بخشی از فهرست بلندبالای هدفها و خواستههایشان است؛ فهرستی كه احتمالا همه نوجوانها و جوانها برای خودشان و زندگیشان دارند. مهدیه میگوید: «چیزی كه در این راه حرف اول را میزند سرمایه اجتماعی است. سرمایه اجتماعی یعنی چه؟ یعنی اینكه آدمهای دور و اطرافت آنقدر به تو اعتماد داشته باشند كه با انتشار یك پست در صفحه شبكههای اجتماعی، بتوانی بازخورد مالی خوبی بگیری و آنها را هم در آن كار خیر سهیم كنی.» انگار اعتبار تكتك اعضای گروه جهادی ضحی، همان سرمایهای است كه با آن، پروژههای مختلفی مثل تهیه جهیزیه، آزادسازی زندانیان، تهیه ارزاق برای نیازمندان و اقداماتی شبیه به این را پیش میبرند. در واقع سرمایه فعالیتهای جهادی، همین دختران جوان و باانگیزهای هستند كه با دل و جان، غلتكهای بلند دستشان گرفتهاند و دیوارها را رنگ آبی میزنند. حالا مدرسه رنگ و روی قشنگی به خودش گرفتهاست؛ به زیبایی رنگهای ریخته شده روی صورت بچهها.
به روشنی خورشید
حالا چرا ضحی؟ یکی از بچهها برایمان درباره فرآیند انتخاب اسم برای گروه جهادیشان میگوید:«ضحی پیشنهاد حاجآقا حیدری بود. ما دنبال اسمی بودیم که هم دخترانه باشد و هم معنای کاری را که میخواهیم انجام بدهیم، برساند و ضحی، یکی از بهترین گزینههایمان بود؛ ضحی یعنی تابندگی خورشید. با حاجآقا و بچههای گروه همفکری کردیم و به نظرمان رسید که شاید کسی ما را در حین انجام کار و فعالیت نبیند، اما اثرات آن، به خوبی برای همه عیان است. نور خورشید هم انگار همین است؛ شاید کسی خود خورشید را نبیند اما اثرات آن را که جهان را زنده میکند همگی احساس میکنیم.» و همین شد که آنها عضوی از گروه جهادی دخترانه ضحی شدند و ماندند.