تلخی روزمره
علیرضا رأفتی روزنامهنگار
همیشه یکی از آرزوهایم قدم گذاشتن به دیگر سرزمینهای فارسیزبان و دمخور شدن با مردم فارسیزبان خارج از کشور بوده است. این که یک بعدازظهر با چند همزبان بنشینیم در ایوان خانهای در کابل و شعر سعدی را با عطر چای سبز و هل نفس بکشیم. این تصویر ایوان خانههای کابل که رو به کوهستان باز میشوند را از تصاویر ارسالی یکی از دوستانم میشناسم. یکی از دوستان اهل ادب و فرهنگ که افغان است و ساکن کابل؛ هروقت میآید ایران با خودش یک بغل شعر و نثر اصیل فارسی با عطر چای سبز افغانستانی میآورد. هروقت هم ایران نباشد عکس یک کتاب شعر کهن را برایم میفرستد با منظرهای از ایوان خانهاش که رو به کوههای کابل باز میشود. اوایل آشناییام با او هرازگاهی اخباری از انفجارها و انتحاریهای طالبان و داعش در افغانستان را برایش میفرستادم. هم از این جهت که از درستی و حقیقت ماجرا باخبر شوم و هم اینکه حالی از خود و خانوادهاش بپرسم که خدای ناکرده طوریشان نشده باشد. اما کمکم این روال را کم کردم و حالا دیگر هیچوقت برایش پیامهای حامل خبر انفجار در افغانستان را ارسال نمیکنم. دیگر انگار کشتار انسان در افغانستان دارد به یک پدیده عادی تبدیل میشود و یادآوری یک پدیده عادی روزمره به کسی که هر روز دارد این تلخی روزمره را تجربه میکند برایش عذابآور است. مثلا خبر اینکه چند روز پیش چند نیروی طالبان ریختهاند خانه یک پدر و پسر از اهالی فاریاب افغانستان و آن دو را به رگبار کلاشینکف بستهاند. به چه جرمی؟ به جرم آب دادن به نیروهای ارتش. مطلع شده بودند که این پدر و پسر چند شب قبلش به نیروهای ارتش که تشنه بودند آب داده بودند. یا خبر کشته شدن تعدادی از دانشآموزان آموزشگاه کوثر دانش در اثر انفجاری که روز شنبه بهوقوع پیوسته است. بهوقوع پیوسته است... دیگر ادبیاتم هم شبیه ادبیات خبرنویسان انفجار شده است. انگار این یک پدیده طبیعی است و نباید از دوستم سراغ بگیرم که در انفجار روز سهشنبه در شهر کابل اتفاقی برایش افتاده یا نه.
تیتر خبرها