دزدیدن خودروی آقازاده بالکانی
امید مهدینژاد طنزنویس
در یکی از کشورهای ناحیه بالکان، آقازادهای بههمراه تنی چند از دوستان خود (اعم از اجناس موافق و مخالف) برای تفریح و تفرج به یکی از شهرهای ساحلی عزیمت کردند. آنها پیش از آنکه به ویلای اختصاصی آقازاده بروند به کنار دریا رفتند و در آنجا جوج به سیخ زدند و به همراه مخلفات خوردند و سپس در کنار دریا آتش روشن کرده به بحث و تبادل نظر و اجرای حرکات موزون مشغول شدند. وقتی بساط جوج و مخلفات و بحث و تبادلنظر و حرکات موزون را جمع کردند تا به ویلای اختصاصی آقازاده بروند، متوجه شدند سارقی خودروی گرانقیمت آقازاده را مورد سرقت قرار داده است. آقازاده که خیلی عصبانی شده بود سوار خودروی یکی از همراهان شد و همه با هم به میدان شهر رفتند. در میدان شهر آقازاده از خودرو بیرون آمد و خطاب به مردم شهر گفت: پدر من سالها پیش به شهر شما آمد و دزد خودروی وی را دزدید. حالا 30 سال از آنروز گذشته است و من به شهر شما آمدهام و دزد خودروی مرا هم دزدیده است. لذا بدینوسیله اعلام میدارد اگر همین امشب دزد خودروی مرا نیاورد و جلوی ویلای من پارک نکند، همان خواهم کرد که 30 سال پدرم کرد. حالا میبینید. سپس بههمراه دوستان سوار خودرو شدند و به ویلا مراجعت کردند. فردای آنروز وقتی آقازاده از خواب بیدار شد مشاهده کرد خودرویش جلوی ویلا پارک شده است. آقازاده دوستانش را صدا کرد و به شکرانه بازگشتن خودرو در حیاط ویلا آتش روشن کردند و جوج زدند و به بحث و تبادلنظر و حرکات موزون پرداختند. یکی از دوستان آقازاده رو به وی کرد و گفت: راستی پدرت وقتی ماشیناش را دزدیدند چه کرد؟ آقازاده گفت: کاری نکرد. به پلیس گزارش داد و سوار اتوبوس شد و به خانه برگشت. دوستش گفت: ای کلک. پس چرا؟ آقازاده گفت: من اکنون یک آقازادهام و پشتم به آقام گرم است. اما آقام آقازاده نبود و پشتش به جایی گرم نبود. دوستش گفت: فهمیدم. و ادامه داد: همین خاطرههای خوش است که برای آدم میماند.