معجزه و ادمین پروفسور

معجزه و ادمین پروفسور

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 بیستم اردیبهشت  ۱۳۸۰ دختربچه هفت‌ساله‌ای با شنیدن صدای پدر و مادرش از خواب بیدار و با گوش‌دادن به صدای آنها متوجه شد که درباره برادر چهارساله‌اش گفت‌وگو می‌کنند. در این گفت‌وگو مادر به پدر گفت: تومور داخل سر بچه خیلی بزرگ شده است و پدر به مادر گفت: هزینه‌های عمل جراحی خیلی زیاد‌است.
مادر به پدر گفت: اگه کاری نکنیم اون می‌میره و پدر به مادر گفت: می‌دونم، می‌دونم. اما فقط یه معجزه می‌تونه اونو نجات بده. در این هنگام دخترکوچولو که عقل کوچکی داشت سراغ قلکش رفت و آن را شکست و با خودش گفت: حتما با این پول‌ها می‌شود یک معجزه خرید. پس پول‌ها را برداشت و به داروخانه محل رفت و پشت پیشخوان ایستاد. پس از چند دقیقه متصدی پیشخوان از او پرسید: خانوم کوچولو چی می‌خوای؟ دختر کوچولو گفت: یه معجزه.
 متصدی پیشخوان گفت: بله؟ دخترکوچولو تکرار کرد: یه معجزه لطفا، و پول‌هایش را روی پیشخوان ریخت. متصدی پیشخوان گفت: معجزه رو برای چی می‌خوای عزیزم؟ دخترکوچولو گفت: یه چیزی توی سر داداش کوچولوم گنده شده که داره می‌میره و فقط معجزه می‌تونه نجاتش بده. منم پولامو آوردم تا یه دونه معجزه بخرم. در این لحظه دستی بر شانه دخترکوچولو نشست و صدایی به او گفت: ببینم، چقدر پول داری؟ دختر کوچولو پول‌ها را به صاحب صدا که پیرمردی خوش‌تیپ بود نشان داد. پیرمرد نگاهی به پول‌ها کرد و گفت: دقیقا اندازه یه معجزه است. وی افزود: تو ایمان بزرگی داری. سپس روی کاغذی چیزی نوشت و به دختربچه داد تا به پدرش بدهد و گفت: این هم معجزه. و او کسی نبود جز پروفسور سمیعی که در آن لحظه برای سرزدن به برادرش حسین پناهی به داروخانه دکتر شریعتی رفته بود و روی آن کاغذ نوشته بود: فردا فرزندتان را بیاورید تا بدون نوبت و رایگان توسط پروفسور سمیعی عمل و معالجه شود. و شد. آن دختربچه الان 27 ساله است و شوهر دارد و آن پسربچه 24‌ساله هم ادمین پیج پروفسور سمیعی در اینستاگرام است.