آخرین  وصیت آقاجون

آخرین وصیت آقاجون

محمدتقی حاجی‌موسی روزنامه‌نگار

  پدربزرگم اعتقادات عجیبی داشت. نه این‌که به وجود آدم فضایی‌ها اعتقاد داشته باشد و اسرار مربوط به مثلث برمودا را دنبال کند. نه! از آن آدم‌هایی بود که می‌گفت اتفاق اگر بخواهد بیفتد، می‌افتد و ما نباید با آن مقابله کنیم. مثلا می‌گفت «وقتی زلزله بوئین‌زهرا اومد، توی قهوه‌خونه بودم. همه از ترس دویدند بیرون. من اما نشستم و چایی‌ام رو هورت کشیدم. آدم اگه اجلش برسه، فرقی نمی‌کنه کجا باشه.» یا مثلا معتقد بود ناله کردن و توی رختخواب ماندن و سپری کردن دوران نقاهت بیماری، مزخرف است و هرکس این کار را بکند خودش را لوس می‌کند. برای همین وقتی دکتر گفت باید قلبت را عمل کنی، گفت «حالا فکرهام رو بکنم» و خب طبیعتا دو ماه بعدش فوت کرد چون فکرهایش را از قبل کرده بود. یکی دیگر از اعتقادات آقاجون این بود که برای هیچ کاری نباید به کسی التماس کنی یا حتی درخواست کنی. همین شد که وقتی به 70 سالگی رسید، خودش گواهینامه پایه یکش را پاره کرد و گفت « دلم نمی‌خواد برم اونجا بگه چشات ضعیفه و این حرف‌ها. من اصلا دیگه حوصله رانندگی کردن رو ندارم. 50 سال پشت تاکسی و اتوبوس و کمپرسی و مینی‌بوس نشستم. بسه دیگه.» یکی دیگه از اعتقادات آقاجون که عمرا از آن عقب‌نشینی نمی‌کرد این بود که افطار بیست و هشتم ماه رمضان باید کله و پاچه بخوریم و انگار که این وحی منزل باشد و اگر کسی در غروب بیست و هشتم، کله و پاچه نخورد، روزه‌هایش یک‌سره بر باد رفته و دچار خسران عظیمی شده است. حتی همان سال آخر هم که دیگر روزه نمی‌گرفت، سه دست کله و پاچه گرفت و داد به فخری(مادربزرگم) که برای همه بپزد و البته خودش تقریبا یک‌دست آن را خورد و شاید بعد از آن بود که عمل قلب باز برایش بیشتر واجب شد اما هر چه بود پدربزرگم اعتقاد داشت « آدم بخورد و بمیرد، بهتر از آن است که نخورد و بمیرد» و این جمله در خاندان ما همچنان طرفداران بسیاری دارد و یک‌جوری به آن عمل می‌شود که هیچ خللی در آن پیش نیاید. لذا همین الان که شما دارید این روزنامه را می‌خوانید، کله و پاچه‌ها در قابلمه‌های خاندان پدری، در حال پخته شدن هستند تا بیایند سر سفره افطار بیست و هشتم ماه رمضان و وصیت آقاجون یک وقت خدای نکرده روی زمین نماند. انجام وصیت هم که خودتان می‌دانید، واجب است!