حكایت عبرت‌آموز مرد و همسرش  و خرش

حكایت عبرت‌آموز مرد و همسرش و خرش

همراه همسرش با خر از شهر خودشان به شهر مجاور كه در نزدیكی شهر خودشان قرار داشت، بروند. پس 
هر دو سوار خر شدند و به راه افتادند. در راه، جمعی از مردم كه در مسیر ایستاده بودند با دیدن آنها شروع به حمایت از حقوق حیوانات كردند و گفتند این زوج ستمگر را ببین كه 
دو نفری بر خر سوار شده‌اند و وی را از طریق اضافه‌بار مورد آزار قرار می‌دهند. مرد و همسرش با شنیدن این سخن متاثر شدند و زن از خر پیاده شد و به‌طور پیاده به ادامه مسیر ادامه داد. در ادامه راه، جمع دیگری از مردم كه در مسیر ایستاده بودند، با دیدن آنها شروع به حمایت از حقوق زنان كردند و گفتند این مرد بی‌ملاحظه را ببین كه سوار خر شده است و همسرش پیاده در كنار او راه می‌رود. مرد با شنیدن این سخن منقلب و از خر پیاده شد و همسرش را سوار خر كرد و خودش پیاده به مسیر ادامه داد.
در ادامه راه، جمع دیگری از مردم كه در مسیر ایستاده بودند با دیدن آنها شروع به مردسالارانگاری كردند و گفتند این زن بی‌حیا را ببین كه سوار خر شده است و شوهرش و تاج سرش پیاده در كنار او راه می‌رود. ایشان افزودند تف به این روزگار. زن با شنیدن این سخن مكدر و از خر پیاده شد و در كنار شوهرش پیاده به مسیر ادامه داد. در ادامه راه،‌ جمع دیگری از مردم كه در مسیر ایستاده بودند، با دیدن آنها شروع به نقد منطقی و عملگرایانه كردند و گفتند این زن و شوهر را ببین كه به‌جای آن‌كه یكی از آنها یا هردوی آنها سوار خر شوند، دارند پیاده راه می‌روند و خر هم برای خودش راه می‌رود. مرد و همسرش كه واقعا قاطی كرده بودند با چوب به خر زدند كه فرار كند و برود تا با پاك كردن صورت مسأله از شر قضاوت‌های رنگارنگ مردم خلاص شوند. در این لحظه خر كه از ابتدا شاهد ماجرا بود به‌طرز معجزه‌آسایی زبان باز كرد و گفت: ای مرد، من كه خرم و حرجی بر من نیست. اما تو به‌جای زدن من،‌ خودت را بزن، كه عوض آن‌كه به تشخیص خودت عمل كنی، به قضاوت‌های مردم بیكار توجه می‌كنی و مدام راهبرد زندگانی خود را بر اساس قضاوت اشخاص بیكار تغییر می‌دهی. مرد كه حقیقتا توقع این ‌یكی را دیگر نداشت، بار دیگر خر را به‌طور محكم‌تری زد تا فرار كرد و بلافاصله  به‌طور مخفیانه و بدون اطلاع همسرش با یكی از هنرجویان جوانش ازدواج كرد و تلاش كرد تا پایان عمر به خوبی و خوشی با او زندگی كند.