مرد دامدار به طرز معجزهآسایی از مرگ نجات یافت
نبرد تن به تن با پلنگ
دامدار جوان زمانی كه گاوهایش را برای چرا به ارتفاعات لفور شهر بابل برده بود، مورد حمله یك پلنگ گرسنه قرار گرفت و در جدال با پلنگ بهشدت زخمی شد. او بعد از اینكه توسط سگهای محلی از چنگال پلنگ رهایی پیدا كرد، به مراكز درمانی منتقل شد.
به گزارش خبرنگار جامجم؛ چهارشنبه صبح بود كه رضا مثل هر روز صبح، قفل كشویی بزرگ در طویله را كشید. گاوها یكی یكی بیرون آمدند و وارد مرتع شدند. صدای گاو و زنگولههایشان مرتع را پر كرده بود و سكوت اول صبح كوهستان را شكست.
در دامنه كوه، سوز میآمد و شبنم صبحگاهی روی برگها مینشست.رضا كلاهش را پایینتر و یقه كت پشمی اش را بالاتر كشید و دنبال گله اش به راه افتاد.در دامنه كوه پیش میرفت و از خانه اش دور میشد. صدای گله در میان آواز پرندهها گم میشد و صدای آبشار پر آب اسكلیم هر لحظه نزدیك تر میشد.رضا عابدی در گفتوگو با جامجم میگوید:«منطقه لفور گالشكلا كه واقع در ارتفاعات شهر بابل است، زادگاه من است و اجداد پدری من هم اینجا زندگی میكردند.آنها هم دامدار بودند و در همین حوالی گله خود را به چراگاه میبردند.»
افسانه پلنگها همیشه از زبان محلیها شنیده میشد و گفته بودند كه در ارتفاعات جنگلی منطقه بكر و زیبای لفور پلنگ زندگی میكند؛ اما رضا تا آن روز كه 45 سال از خدا عمر گرفته بود، پلنگ ندیده بود.
جدال با پلنگ
آواز طبیعت،صدای گله و سگهای محلی و شرشر آبشار؛ صدای قدمهای پلنگ را در خود گم كرده بود و رضا متوجه نشده بود آن حیوان درنده دارد به او نزدیك میشود.
«مشغول رسیدگی به گله بودم.یكدفعه احساس كردم جانوری از پشت سر به من نزدیك میشود.صدای پایش را در میان خش خش برگهای خشك كف چراگاه میشنیدم. سریع از جا بلند شدم و پشت سرم را نگاه كردم و خشكم زد. پلنگ در دو متری من ایستاده بود و تا آمدم به خودم بجنبم به من حمله كرد. نقش بر زمین شدم و پلنگ پنجههایش را در بدنم فرو میكرد.دست و پا میزدم و سعی میكردم دستش را بگیرم. یكدفعه دهانش را باز كرد و دندان هایش را در سرم فشار میداد.من به سرش مشت میكوبیدم و چون كلاه پشمی كلفتی سرم بود نتوانست با دندانهای تیزش استخوان جمجمه ام را بشكند.»
صدای فریاد و كمك خواهی رضا در آن لحظات سخت و نفسگیر در كوهستان میپیچید اما فاصله او با خانه و مرتع زیاد شده بود و كسی صدای او را نمیشنید.
«همان موقع بود كه سگ گله متوجه سر و صدای من شد و زوزه میكشید. سگهای محلی با صدای سگ گله من، به سمت پلنگ هجوم آوردند و آن را فراری دادند. نمیدانم اگر كمك سگها نبود چه بلایی بر سرم میآمد.شاید پلنگ این قدر پنجه هایش را در بدنم فرو میكرد و دندان هایش را در سرم فشار میداد كه چند دقیقه بعد جانم را میگرفت.»
پلنگ فرار كرد و رضا زخمی و خونین و بی حال روی زمین افتاد.به سختی تلفن همراهش را برداشت و موضوع را به خانواده و اهل روستا اطلاع داد و آنها خیلی سریع اورژانس را خبر كردند.ماموران اورژانس پایگاه سیدكلا به محل حادثه اعزام شدند و رضا را به بیمارستان شهیدبهشتی بابل منتقل كردند.
عفونت زخمها از ترس كرونا
رضا به اورژانس بیمارستان منتقل شد اما دلهره ابتلا به كرونا باعث شد او با اعلام رضایت خودش در بیمارستان بستری نشود و برای ادامه روند درمان به درمانگاه یاس بابل رفت.
مهران گنجی،رئیس درمانگاه یاس در گفتوگو با جامجم گفت:«بازوی سمت راست بیمار و قفسه سینه او آسیب جدی دیده بود و برای همین قرار بود در بخش ارتوپدی بیمارستان شهید بهشتی بستری شود؛ اما بیمار از ترس این كه در محیط بیمارستان كرونا بگیرد،با رضایت شخصی خود ترخیص شد و برای بخیه زخم هایش به درمانگاه ما آمد.در درمانگاه تمام اقدامات درمانی لازم انجام شد.در ناحیه زیر بغل سمت راست حدود هفت سانت شكافتگی داشت كه بخیه كردیم. سرش به اندازه هفت سانت جای دندانهای پلنگ پارگی داشت و روی بازوی سمت راستش در دو ناحیه به اندازه پنج سانت شكافته بود كه همه زخمها عمیق بودند. جای پنجه پلنگ در پاها و كتف او هم وجود داشت كه زخم عمیقی ایجاد كرده بود و تنها با پانسمان اقدام به درمان كردیم و نیاز به بخیه نداشت. بعد از آن هم واكسنهای لازم و داروهای آنتیبیوتیك را تجویز كردیم.»
حدود سه روز بعد از حادثه بود كه رضا متوجه عفونی شدن زخم هایش شد.با شرایطی كه زخمهای او داشت باید در بیمارستان میماند و مرتب آنتی بیوتیك به او تزریق میشد اما او از ترس كرونا با رضایت خودش ترخیص شده بود. «پزشك میگوید احتمالا پنجههای پلنگ آلوده بوده و باعث عفونی شدن زخمها شده است.برای همین همچنان درگیر روند درمان هستم.» بعد از همه اینها،با گزارش محیط بان منطقه، اداره محیط زیست، رضا را تحت بازجویی قرار داد.«اداره محیط زیست برای جلوگیری از انقراض نسل پلنگ مازندران،توله پلنگها را مدتی در محیطی شبیه باغ وحش پرورش میدهد و بعد آنها را در محیط جنگلی رها میكند تا در زیستگاه طبیعی خود زندگی كنند و عمر بیشتری داشته باشند.حالا محیطزیست من را تحت بازجویی قرار داده كه چرا وارد منطقه حفاظت شده زیستگاه پلنگ شده ام.من هم توضیح دادم این منطقه سالیان سال است كه چراگاه دام ماست و پلنگ گرسنه از زیستگاه خود خارج شده بوده است.این پلنگها چون در سالهای اول زندگی شكار نكرده اند و به آنها غذا داده میشده، در شكار مهارت ندارند و گرسنه میمانند.فردای همان روز حادثه،یكی از چوپانان منطقه هم پلنگ را دیده و فرار كرده بود و او هم موضوع را به محیط زیست
گزارش داد.»
به گزارش خبرنگار جامجم؛ چهارشنبه صبح بود كه رضا مثل هر روز صبح، قفل كشویی بزرگ در طویله را كشید. گاوها یكی یكی بیرون آمدند و وارد مرتع شدند. صدای گاو و زنگولههایشان مرتع را پر كرده بود و سكوت اول صبح كوهستان را شكست.
در دامنه كوه، سوز میآمد و شبنم صبحگاهی روی برگها مینشست.رضا كلاهش را پایینتر و یقه كت پشمی اش را بالاتر كشید و دنبال گله اش به راه افتاد.در دامنه كوه پیش میرفت و از خانه اش دور میشد. صدای گله در میان آواز پرندهها گم میشد و صدای آبشار پر آب اسكلیم هر لحظه نزدیك تر میشد.رضا عابدی در گفتوگو با جامجم میگوید:«منطقه لفور گالشكلا كه واقع در ارتفاعات شهر بابل است، زادگاه من است و اجداد پدری من هم اینجا زندگی میكردند.آنها هم دامدار بودند و در همین حوالی گله خود را به چراگاه میبردند.»
افسانه پلنگها همیشه از زبان محلیها شنیده میشد و گفته بودند كه در ارتفاعات جنگلی منطقه بكر و زیبای لفور پلنگ زندگی میكند؛ اما رضا تا آن روز كه 45 سال از خدا عمر گرفته بود، پلنگ ندیده بود.
جدال با پلنگ
آواز طبیعت،صدای گله و سگهای محلی و شرشر آبشار؛ صدای قدمهای پلنگ را در خود گم كرده بود و رضا متوجه نشده بود آن حیوان درنده دارد به او نزدیك میشود.
«مشغول رسیدگی به گله بودم.یكدفعه احساس كردم جانوری از پشت سر به من نزدیك میشود.صدای پایش را در میان خش خش برگهای خشك كف چراگاه میشنیدم. سریع از جا بلند شدم و پشت سرم را نگاه كردم و خشكم زد. پلنگ در دو متری من ایستاده بود و تا آمدم به خودم بجنبم به من حمله كرد. نقش بر زمین شدم و پلنگ پنجههایش را در بدنم فرو میكرد.دست و پا میزدم و سعی میكردم دستش را بگیرم. یكدفعه دهانش را باز كرد و دندان هایش را در سرم فشار میداد.من به سرش مشت میكوبیدم و چون كلاه پشمی كلفتی سرم بود نتوانست با دندانهای تیزش استخوان جمجمه ام را بشكند.»
صدای فریاد و كمك خواهی رضا در آن لحظات سخت و نفسگیر در كوهستان میپیچید اما فاصله او با خانه و مرتع زیاد شده بود و كسی صدای او را نمیشنید.
«همان موقع بود كه سگ گله متوجه سر و صدای من شد و زوزه میكشید. سگهای محلی با صدای سگ گله من، به سمت پلنگ هجوم آوردند و آن را فراری دادند. نمیدانم اگر كمك سگها نبود چه بلایی بر سرم میآمد.شاید پلنگ این قدر پنجه هایش را در بدنم فرو میكرد و دندان هایش را در سرم فشار میداد كه چند دقیقه بعد جانم را میگرفت.»
پلنگ فرار كرد و رضا زخمی و خونین و بی حال روی زمین افتاد.به سختی تلفن همراهش را برداشت و موضوع را به خانواده و اهل روستا اطلاع داد و آنها خیلی سریع اورژانس را خبر كردند.ماموران اورژانس پایگاه سیدكلا به محل حادثه اعزام شدند و رضا را به بیمارستان شهیدبهشتی بابل منتقل كردند.
عفونت زخمها از ترس كرونا
رضا به اورژانس بیمارستان منتقل شد اما دلهره ابتلا به كرونا باعث شد او با اعلام رضایت خودش در بیمارستان بستری نشود و برای ادامه روند درمان به درمانگاه یاس بابل رفت.
مهران گنجی،رئیس درمانگاه یاس در گفتوگو با جامجم گفت:«بازوی سمت راست بیمار و قفسه سینه او آسیب جدی دیده بود و برای همین قرار بود در بخش ارتوپدی بیمارستان شهید بهشتی بستری شود؛ اما بیمار از ترس این كه در محیط بیمارستان كرونا بگیرد،با رضایت شخصی خود ترخیص شد و برای بخیه زخم هایش به درمانگاه ما آمد.در درمانگاه تمام اقدامات درمانی لازم انجام شد.در ناحیه زیر بغل سمت راست حدود هفت سانت شكافتگی داشت كه بخیه كردیم. سرش به اندازه هفت سانت جای دندانهای پلنگ پارگی داشت و روی بازوی سمت راستش در دو ناحیه به اندازه پنج سانت شكافته بود كه همه زخمها عمیق بودند. جای پنجه پلنگ در پاها و كتف او هم وجود داشت كه زخم عمیقی ایجاد كرده بود و تنها با پانسمان اقدام به درمان كردیم و نیاز به بخیه نداشت. بعد از آن هم واكسنهای لازم و داروهای آنتیبیوتیك را تجویز كردیم.»
حدود سه روز بعد از حادثه بود كه رضا متوجه عفونی شدن زخم هایش شد.با شرایطی كه زخمهای او داشت باید در بیمارستان میماند و مرتب آنتی بیوتیك به او تزریق میشد اما او از ترس كرونا با رضایت خودش ترخیص شده بود. «پزشك میگوید احتمالا پنجههای پلنگ آلوده بوده و باعث عفونی شدن زخمها شده است.برای همین همچنان درگیر روند درمان هستم.» بعد از همه اینها،با گزارش محیط بان منطقه، اداره محیط زیست، رضا را تحت بازجویی قرار داد.«اداره محیط زیست برای جلوگیری از انقراض نسل پلنگ مازندران،توله پلنگها را مدتی در محیطی شبیه باغ وحش پرورش میدهد و بعد آنها را در محیط جنگلی رها میكند تا در زیستگاه طبیعی خود زندگی كنند و عمر بیشتری داشته باشند.حالا محیطزیست من را تحت بازجویی قرار داده كه چرا وارد منطقه حفاظت شده زیستگاه پلنگ شده ام.من هم توضیح دادم این منطقه سالیان سال است كه چراگاه دام ماست و پلنگ گرسنه از زیستگاه خود خارج شده بوده است.این پلنگها چون در سالهای اول زندگی شكار نكرده اند و به آنها غذا داده میشده، در شكار مهارت ندارند و گرسنه میمانند.فردای همان روز حادثه،یكی از چوپانان منطقه هم پلنگ را دیده و فرار كرده بود و او هم موضوع را به محیط زیست
گزارش داد.»
تیتر خبرها
-
به کرونا بخندیم
-
تعطیلی بازارها، شایعه فضای مجازی بود
-
خـــــلوت کنیــــــم
-
نرمفزارهایی برای قرنطینه نوروزی
-
کنترل از راه دور
-
کرونا، به روایت قفسههای خالی
-
تهدید پلاستیکی کرونا را جدی بگیریـــم
-
نبرد تن به تن با پلنگ
-
یک سال روی صحنه
-
مرغ همسایه قطعا غاز است...
-
درخواست برلین برای اقدام هماهنگ اروپا در مقابله با کرونا
-
مسیر صحیح مقابله با ویروس
-
حذف سود مركب بانكی؛ شاید وقتی دیگر