هشت پلك تا خورشید
حامد عسکری شاعر و نویسنده
پلك اول: میگم خدیجه عصری بعد از درو میرم پیش سیفا... ببینم مینیبوسش جون داره بریم تا مشهد و بیاییم. دیشب اومدم خواب بودی نشد بگمت. عزیز پس كل جواد مشهد خدمته. قسم حضرت عباس میخورد فردای عید فطر حرم وا میشه و میشه رفت زیارت. دلمون پوسید خدیجه... بقچهتو جمع كن میریم. فوقش رامون نمیدن... فوقش تو همون فلكه آب به سیفا... میگیم وایسه یه سلام بدیم. تو چمناش یه نون ماست میخوریم. سه كیلو نبات. یه جین تسبیح میخریم میاریم برا اهل محل برمیگردیم... دلمون وا میشه...
پلك دوم: به خدا من دلم اونجاست آقا... دیشب كه تو آسایشگاه شنیدم حرمتون واشده به خودم گفتم حتما قد دو ركعت هم شده بیام پابوستون بعد رو به گنبد تو صحن گوهرشاد یه پا بچسبونم كاهپ!! صدای پاچسباندنم بپیچد توی رواقها و از اسلیمیهای گلدستهها بالا برود. برسد توی آسمان جایی كه شما نشستی و به ما لبخند میزنی... تقصیر من نبود آقاجان فرمانده مان مرخصی نداد. میگوید. همینجوریاش توی كرونا كمبود سرباز داریم تو هم بگذاری بروی دیگر داستان میشود. بیچاره ته دلش چیزی نیست آقاجان عاشق شماست. ولی خیلی خوشحال شدم حرمتان باز شده ممنونم. دعوتمان كنید خدمت برسیم.
پلك سوم: سلام آقای امام رضا من ناهیدم. قطعا شما مثل ما آدم معمولیها نیستید كه با ماسك و شیلد و چهرهها را تشخیص ندهید. من پرستار بخش كرونای بیمارستان امام خمینیام. امشب كه بچهها توی شیفت شب گفتند حرمتان باز شده خیلی خوشحال شدیم. من البته تست كرونایم منفی است و مرخصی هم دارم، ولی جرات نمیكنم بیایم. بندههای خدا زائرانت چشم مالیدهاند كه بیایند حرم حالا من یك كاره بروم چیكار كنم. از همین دور سلام میدهم... مباركمان باشد آقای امام رضا...
پلك چهارم: پانزده سال منتظر بودم كه نوبتم بشود. زنگ زدند. صدایم كردند از طرف شما. گفتند خادمیات رسیده. چندتا كلاس آموزشی و یك امتحان رواقها و صحنها و بعد همان لباس سورمهایها را دادند و چوب پر و شدم نوكر رسمی پلاكدارتان... من این مدت دلم تنگ شده بود. برای سؤالهای شرعی. برای غر زدن پیرزنها برای. پاقدم بدشگون ما بوده كه تا خادم شدیم حرم بسته شد؟ حالا كه باز شده باید بروم لباسم را بدهم اتوشویی همین روزهاست كه صدایم كنند. فردا حرم باش شیفت خدمت داری.
پلك پنجم: گیش خورده بود ورم كرده بود. میش دوشكم باردارم آقا جان. خودتان كه یادتان هست از دهنش كف میآمد. خره میكشید چشمهایش برگشته بود... همانجا نذر كردم زنده بماند یكی از برههایش را بدهم آشپزخانه حرمتان... حمدخدا زنده ماند. باید بیایید ببینید چه پروار شده ماشاا... ... دیشب رادیون میگفت حرمتان واشده خیلی خوشحال شدم. حالا هنوز جا دارد یك ماهی دیگر وانت عوضعلی را میگیرم میارم مشهد تقدیمتان میكنم.
پلك ششم: سلام آقای من... شنیدم حرمتان باز شده خیلی خوشحال شدم. من خودم كرونا دارم آقاجان... توی همین ایام قرنطینهام هشت تا غزل برایتان نوشتهام... توی تلگرام برای صادق فرستادهام میشناسیدش. رفیقم است توی مشهد. گفتم با خودكار بنویسد روی كاغذهای قشنگ و ببرد بیندازد توی صندوق نذورات حرم. نذر را باید زود ادا كرد. خاصه اگر غزل باشد.
پلك هفتم: من منتی سرتان ندارم آقاجان. نمك سر سفره من را هم شما میدهید. فقط گفتم كه خودم را لوس كنم. شصت كیلو هویج عالی خریدهام. ده تا حلب بستنی تختهای خامهای از طلاب. هوا گرم است زائرهایتان صبح رفتهاند حرم. به جواد و سعید گفتهام هویجها را پاكیزه بشورند. تخته بستنیها را قائده و یك اندازه تكه كردهام. زائرها كه برگردند هویج بستنی ناب مشتی مهمان منند... خودتان یادمان دادهاید. یكذره داریم ادای شما را در میآوریم...
پلك هشتم: حاجت دادن و كار راه انداختنتان هیچ... اینها كه برای شما نقل و نبات است. ما بدسلیقهها میآییم توی حرمتان پی نخود لوبیا... آدمهای كوچولو دعاهاشان هم كوچولوست... گرفتن و خواستن بلد نیستند. ما دلمان برای صدای تیریك ول شدن مهر از پیشانی و افتادن روی مرمرهای خنك و روشن خیلی تنگ شده. برای نشستن زیر كولرهای پرزور و خنك و زل زدن به شمشیرها و جواهرهای كارشده توی دیوارهای روضه شریف... ما فكرش را هم نمیكردیم یك روز بشود این درها بسته شود... تازه فهمیدیم نباشید... چقدر بدبختتریم. آقای امام رضای نازنین بازگشایی حرم مبارك و خوشگلتان خیلی مبارك باشد.
تیتر خبرها
-
7 درس برای راهیان قدس
-
کلمهها پا به توپ میشوند
-
دور زدن تحریمها بیخگوش آمریکا
-
ما آب نِداریم
-
یك گلچین متفاوت
-
دوباره بهشت
-
همهچیز درباره شرایط جدید پیشفروش اعتباری خودروها
-
دستگـاه ســونــوگرافی ساخت ایران شد
-
پشت پرده زنده شدن در غسالخانه
-
نقش قدرت بازدارندگی ایران
-
هشت پلك تا خورشید
-
درهای بهشت میگشودند
-
صد حیف ...