درهای بهشت می‌گشودند

درهای بهشت می‌گشودند

علیرضا رأفتی نویسنده


سوز هوای بهمن‌ماه مشهد تا مغز استخوان آدم می‌رود. خاصه آن موقع که من روی فرش‌های صحن جمهوری نشسته بودم. صبح کاذب دمیده بود و آفتاب تازه داشت پیش‌قراول‌هایش را می‌فرستاد آسمان را برایش نور بپاشند تا سر بزند. هنوز سوز شب زمستانی مشهد در جان هوا بود. اما گل‌های فرش هم‌چنان جان داشتند. آدم چند دقیقه که روی آن باغ‌های قرمز و سبز حرم می‌نشیند، کم‌کم گل‌های زیر پایش رشد می‌کنند و مثل پیچک می‌پیچند دور پا و درست جاگیرش می‌کنند. آدم نمک‌گیر خوان سلطان باشد، پایش هم گیر پیچک‌های فرش صحن بشود دیگر دست خودش نیست که بلند شود و برود بیرون. روی همان فرش‌ها بودم که خبر را توی گوشی خواندم. خبر شناسایی اولین مورد ابتلا به ویروس کرونا در ایران.
خبر بدی بود. ترس جان مردم کربلا را می‌لرزاند. خبر رسیده بود صدام حسین قصد دارد کربلا را بکوبد و شخم بزند و بیابان کند. انتفاضه شعبانیه به اوج خودش رسیده بود و مردم یک‌دل شده بودند ریشه جنایتکار را از خاک وطن‌شان بکنند. آن‌طرف ماجرا رژیم بعث عراق و منافقین ایران که دست‌شان به خون ایرانی و کویتی و کرد رنگین شده بود برای‌شان کاری نداشت که از سر برادر و خواهرهایشان برج و بارو بسازند. حال آن که این حرف دهن به دهن زیر گوش مردم کربلا می‌چرخید که صدام حسین به حسین کامل گفته سرهای مردم کربلا را تکه‌تکه کنند. همه شهر را ترس و اضطراب گرفته بود. تنها جایی که آدم می‌توانست تکیه بدهد و سر به دیوار بگذارد و احساس پشت‌گرمی کند، حرم بود. 15 روز بود که حرم امام حسین (ع) شده بود پناه مردم کربلا. هر خانواده‌ای بی‌خانمان می‌شد می‌دانست خانه‌اش از این به بعد حرم است. هر پسری یتیم می‌شد می‌دانست پدرش از این به بعد اباعبدا... (ع) است. مردم شهر به حرم پناهنده شده بودند و در بحبوحه‌ کرب و بلا پشت‌شان گرم بود.
پشتم را چسبانده بودم به دیوار حرم و ادامه خبر را می‌خواندم. سرمای صحن جمهوری که به جانم نشست، آمده بودم داخل رواق. حالا کم کم داشت خون توی پاهایم می‌دوید. تکیه داده بودم به رواق حرم امام رضا (ع) و این خبر را می‌خواندم که تست کرونای دو نفر در قم مثبت از آب درآمده و در بقیه شهرها هم هنوز تست درست و درمانی از مردم گرفته نشده و احتمال دارد که بقیه شهرها هم آلوده شده باشند. وقتی می‌گویند احتمال دارد همه جا آلوده شده باشد یعنی احتمال دارد همین الان که من اینجا نشسته‌ام شهر در محاصره ویروس کرونا باشد. ترسناک بود
محاصره ترس به جان آدم می‌اندازد. خاصه آن که بدانی کسانی که شهر را محاصره کرده‌اند رحم در قاموس‌شان نیست. داعش سامرا را محاصره کرده بود و ویدئوهای سر بریدن بین مردم شهر دست به دست می‌شد و ترس تا زیر چانه‌های مردم کاسب و کشاورز سامرا بالا می‌آمد. مرجعیت نجف در نماز جمعه خطابه داده بود که خطر داعش جدی است و مردم باید پشت هم دربیایند. همان جان اندکی که از ارتش در سامرا مانده بود صبح  و شب زیر آتش بود. مردم پناهی نداشتند جز حرم امامین عسکریین (ع) به حرم پناهنده شده بودند و پشت‌شان گرم بود.داشتم کم‌کم بلند می‌شدم از رواق خارج شوم. با خودم می‌گفتم خوب است که این پناهگاه را داریم. خوب است که بلا اگر رضاخان هم باشد می‌توانیم در صحن گوهرشاد بست بنشینیم و پشت‌مان گرم باشد. اما آدم چه می‌داند خدا روی پیشانی‌ تقدیرش چه نوشته. آدم چه می‌داند قرار است در این ابتلا انسان با بی‌پناهی امتحان شود. یک آن ورق برگردد و روزگار بشود شبیه شعر ایرج میرزا:
درهای بهشت بسته می‌شد / مردم همه می‌جهنمیدند
حالا که درهای حرم‌ها را باز کرده‌اند دوست دارم بروم بنشینم روی باغ‌های قرمز و سبز صحن جمهوری و دعا کنم که دیگر هیچ‌وقت با بی پناهی امتحان نشوم.