گفتوگو با ثارا... انکوتی، تعزیهخوان کرمانی که نقش شمر را در تعزیه ایفا میکند
شمرخوانی، آدم را پیر میکند
آمده بود تهران برای کاری. همین فرصت یکی دو روزه را غنیمت شمرده بود برود بازار تهران و برای تعزیه امسال کلاهخود و پر بخرد. به نقش و نگارهای روی کلاهخود دست کشیدم. گفت: کار دست است. الحق هم زیبا و ظریف کار شده بود. چند پر قرمزرنگ هم کنار کلاهخود بود که لابد بنا بود بنشیند روی کلاه. در ذهنم مرور میکنم پر قرمز برای اشقیاخوانهاست. شنیده بودم ثارا... انکوتی شمرخوان تعزیه است، اما از وقتی مقابلش نشستهام همه تصویری که از کودکی از شمر تعزیه در ذهنم نقش بسته بود، به هم ریخته است.
از نقش حضرت سکینه و عبدا... و علیاکبر(ع)
به نقش شمر رسیدم
ثار ا... انکوتی صاف است و روشن. از اباعبدا...(ع) که صحبت میکند اشک در چشمانش حلقه میزند. سفیدی در مو و محاسنش بر سیاهی غالب است.
میپرسم متولد چه سالی است و از چند سالگی و چطور تعزیه را شروع کرده است که وقتی میگوید متولد سال 61 است. چشمانم از تعجب گرد میشود. دست کم ده سال بیش از اینها به مو و محاسنش میخورد. چیزی نمیگویم و به ادامه حرفهایش گوش میدهم: «از پنج سالگی و کنار عمویم -که خدا بیامرزدش- تعزیه را آموختم. عمویم- استاد حسین انکوتی از استادان تعزیه در کرمان بود. «پنج ساله که بودم در تعزیه نقش حضرت سکینه (س) را ایفا میکردم. بعد که بزرگتر شدم نقش عبدا... بن حسن؟ع؟ را به من دادند و بعد کمکم علی اکبرخوان شدم و چند سال بعد که صدایم دو رگه شد دیگر نقشهای اشقیاخوانی را به عهدهام گذاشتند. از وقتی صدایم دو رگه شد نقش شمر را گرفتم و حالا سالیان سال است در تعزیه بزرگ ظهر عاشورای روستای دهزیار کرمان، نقش شمر را بازی میکنم. ما تقریبا در تمام طول سال در همه جای ایران تعزیه برگزار میکنیم، اما بزرگترین آن تعزیه ظهر عاشورای روستای دهزیار است که 300 نفر در آن بازی میکنند. دو ماه برای این تعزیه تمرین میکنیم و روز عاشورا از ساعت 9 صبح 300 تعزیهخوان و سیاهی لشکر شروع به لباس پوشیدن میکنند تا بعد از نماز ظهر و عصر تعزیه را شروع کنند.»
اسمم را حاج قاسم انتخاب کرد
میگویم ثارا... نام زیبایی است و کمتر شنیدهام اسم کسی ثارا... باشد. میگوید: «این اسم ماجرا دارد. پدرم در دوران جنگ راننده شهید حاج قاسم سلیمانی بود. از لشکر ثارا... کرمان اعزام شده بود و حاج قاسم هم فرمانده لشکر ثارا... بود. وقتی من به دنیا آمدم پدر در منطقه بود و تا شش ماه بعد هم نتوانسته بود بیاید به دیدن من و مادرم. در همان روزها یک روز پشت فرمان وقتی حاج قاسم را میرسانده جایی، ماجرای پسردار شدنش را تعریف میکند و از حاجی میخواهد برای پسرش اسم انتخاب کند. حاج قاسم هم میگوید اسم پسرت را بگذار ثارا....» ثارا... انکوتی به اینجای روایت که میرسد اشک حلقه زده دور چشمش ناخودآگاه سرازیر میشود و بغضش میترکد. لختی اشک میریزد و زیر لب میگوید بعد از حاج قاسم یتیم شدیم. سپس ادامه میدهد: «حاج قاسم سلیمانی من را هیچوقت ندید. سالی یک بار با بچههای قدیم جنگ در کرمان جلسه داشت و دیدار تازه میکردند. یکی از شبهای فاطمیه برایش نامه نوشتم که لطفا با ما جوانترها هم جلسه داشته باشید. در شب روضه خانگیاش که همیشه جلوی در میایستاد نامه را به دستش دادم و از روضه آمدم بیرون.» بین صحبتش میگوید حاج قاسم هر سال فاطمیهها خانهاش در کرمان را میکرد بیت الزهرا. روضه میگرفت و خودش هم دم در میایستاد. جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و گاهی تا سر کوچه میرسید و حاجی هم همراه جمعیت که اضافه میشد جایش را تغییر میداد تا این که یک آن میدیدیم سر کوچه ایستاده است و به مهمانها خوشامد میگوید. بعد روضه هم آنقدر میایستاد تا همه مهمانان را بدرقه کند و بعد برود. «خلاصه در یکی از همان شبها نامه را دادم دست حاج قاسم. یک نامه بلندبالا که پایینش هم امضا کرده بودم به اسم ثارا... انکوتی. به هیچکس هم نگفته بودم چنین نامهای نوشتهام. فردا شب بعد روضه پدرم گفت تو برای حاج قاسم نامه نوشتی؟ گفتم چطور؟ گفت حاجی امشب به من گفته پسرت برای من نامه نوشته.» ثارا... باز میزند زیر گریه و میگوید حاج قاسم بعد از بیست و چند سال نامی که برای من انتخاب کرده بود را یادش بود و از روی اسم من را شناخت.
ثارا... انکوتی مثل اشکهایش زلال حرف میزند. از او میخواهم از برخورد مردم بگوید وقتی میفهمند تعزیهخوان است و شمرخوان. میگوید «ما تعزیهخوانها بین تعزیه معمولا کاغذ دست میگیریم و با این که شعر را حفظ هستیم از روی کاغذ میخوانیم یا مثلا جایی از تعزیه که بغضمان میخواهد بترکد جلویش را نمیگیریم و میزنیم زیر گریه که به مخاطب نشان دهیم ما هم عزادار امام حسینیم و اینجا فقط نقش اشقیا را بازی میکنیم. اما با این حال کم پیش نیامده که بین تعزیه پیرمرد یا پیرزنی منقلب شود و مثلا هنگام بازی صحنه بریدن سر امام، شمر تعزیه را لعنت نکند. اما معمولا مردم به ما تعزیهخوانها نظر لطف دارند. »
در بند آدمرباها
«حدود 10 سال پیش داشتم نیمهشب در خیابان رانندگی میکردم که چند نفر را دیدم کنار خیابان ماندهاند و سوارشان کردم تا جایی که مسیرم میخورد برسانمشان. اما آنها آدمربا بودند و من را با تهدید سلاح سرد به بیابانها و نخلستانهای اطراف کرمان بردند. در شب سرد زمستان من را به درخت نخل بستند و کمی آنطرفتر خودشان نشستند دور آتش. موبایلم را هم گرفتند که به خانوادهام تلفن کنند. ساعتی گذشت و من در سرمای زمستان در حالی که به نخل بسته شده بودم از دور میدیدم آنها دور آتش دارند محتویات موبایلم را نگاه میکنند. ناگهان یکیشان بلند شد و آمد سمتم. با حالت پریشان گفت: سید ما را ببخش! ما نمیدانستیم تو تعزیهخوان امامحسینی. من را از نخل باز کرد و برد کنار آتش نشاند. همهشان آن شب از من عذرخواهی کردند و خواستند حلالشان کنم. گفتند توی موبایلم فیلمهای تعزیهخوانی را دیده و فهمیدهاند من تعزیهخوانم. فردای آن روز هم من را آزاد کردند و من همان شب به تعزیه رسیدم. با خودم فکر میکردم ارباب نوکرانش را تنها نمیگذارد.»
شمرخوانی آدم را پیر میکند
دل دل میکنم و برای سوال آخر دل را میزنم به دریا و میپرسم چطور در 38 سالگی اینقدر مو و محاسنش سفید شده که آه میکشد و میگوید: «شمرخوانی آدم را پیر میکند. بالاترین مصیبت کربلا را باید شمر تعزیه اجرا کند. شما فقط روضه را میشنوید و گریه میکنید و خودتان را خالی میکنید. اما شمر تعزیه باید این روضه را اجرا کند و نمیتواند درست گریه کند و مجبور است همه مصیبت را در دل خودش بریزد. آن لحظهای که در تعزیه باید روضه گودال را اجرا کنی... (بغض میکند) نمیشود بروی در گودال و برگردی و 10 سال پیر نشوی.»
از نقش حضرت سکینه و عبدا... و علیاکبر(ع)
به نقش شمر رسیدم
ثار ا... انکوتی صاف است و روشن. از اباعبدا...(ع) که صحبت میکند اشک در چشمانش حلقه میزند. سفیدی در مو و محاسنش بر سیاهی غالب است.
میپرسم متولد چه سالی است و از چند سالگی و چطور تعزیه را شروع کرده است که وقتی میگوید متولد سال 61 است. چشمانم از تعجب گرد میشود. دست کم ده سال بیش از اینها به مو و محاسنش میخورد. چیزی نمیگویم و به ادامه حرفهایش گوش میدهم: «از پنج سالگی و کنار عمویم -که خدا بیامرزدش- تعزیه را آموختم. عمویم- استاد حسین انکوتی از استادان تعزیه در کرمان بود. «پنج ساله که بودم در تعزیه نقش حضرت سکینه (س) را ایفا میکردم. بعد که بزرگتر شدم نقش عبدا... بن حسن؟ع؟ را به من دادند و بعد کمکم علی اکبرخوان شدم و چند سال بعد که صدایم دو رگه شد دیگر نقشهای اشقیاخوانی را به عهدهام گذاشتند. از وقتی صدایم دو رگه شد نقش شمر را گرفتم و حالا سالیان سال است در تعزیه بزرگ ظهر عاشورای روستای دهزیار کرمان، نقش شمر را بازی میکنم. ما تقریبا در تمام طول سال در همه جای ایران تعزیه برگزار میکنیم، اما بزرگترین آن تعزیه ظهر عاشورای روستای دهزیار است که 300 نفر در آن بازی میکنند. دو ماه برای این تعزیه تمرین میکنیم و روز عاشورا از ساعت 9 صبح 300 تعزیهخوان و سیاهی لشکر شروع به لباس پوشیدن میکنند تا بعد از نماز ظهر و عصر تعزیه را شروع کنند.»
اسمم را حاج قاسم انتخاب کرد
میگویم ثارا... نام زیبایی است و کمتر شنیدهام اسم کسی ثارا... باشد. میگوید: «این اسم ماجرا دارد. پدرم در دوران جنگ راننده شهید حاج قاسم سلیمانی بود. از لشکر ثارا... کرمان اعزام شده بود و حاج قاسم هم فرمانده لشکر ثارا... بود. وقتی من به دنیا آمدم پدر در منطقه بود و تا شش ماه بعد هم نتوانسته بود بیاید به دیدن من و مادرم. در همان روزها یک روز پشت فرمان وقتی حاج قاسم را میرسانده جایی، ماجرای پسردار شدنش را تعریف میکند و از حاجی میخواهد برای پسرش اسم انتخاب کند. حاج قاسم هم میگوید اسم پسرت را بگذار ثارا....» ثارا... انکوتی به اینجای روایت که میرسد اشک حلقه زده دور چشمش ناخودآگاه سرازیر میشود و بغضش میترکد. لختی اشک میریزد و زیر لب میگوید بعد از حاج قاسم یتیم شدیم. سپس ادامه میدهد: «حاج قاسم سلیمانی من را هیچوقت ندید. سالی یک بار با بچههای قدیم جنگ در کرمان جلسه داشت و دیدار تازه میکردند. یکی از شبهای فاطمیه برایش نامه نوشتم که لطفا با ما جوانترها هم جلسه داشته باشید. در شب روضه خانگیاش که همیشه جلوی در میایستاد نامه را به دستش دادم و از روضه آمدم بیرون.» بین صحبتش میگوید حاج قاسم هر سال فاطمیهها خانهاش در کرمان را میکرد بیت الزهرا. روضه میگرفت و خودش هم دم در میایستاد. جمعیت هر لحظه بیشتر میشد و گاهی تا سر کوچه میرسید و حاجی هم همراه جمعیت که اضافه میشد جایش را تغییر میداد تا این که یک آن میدیدیم سر کوچه ایستاده است و به مهمانها خوشامد میگوید. بعد روضه هم آنقدر میایستاد تا همه مهمانان را بدرقه کند و بعد برود. «خلاصه در یکی از همان شبها نامه را دادم دست حاج قاسم. یک نامه بلندبالا که پایینش هم امضا کرده بودم به اسم ثارا... انکوتی. به هیچکس هم نگفته بودم چنین نامهای نوشتهام. فردا شب بعد روضه پدرم گفت تو برای حاج قاسم نامه نوشتی؟ گفتم چطور؟ گفت حاجی امشب به من گفته پسرت برای من نامه نوشته.» ثارا... باز میزند زیر گریه و میگوید حاج قاسم بعد از بیست و چند سال نامی که برای من انتخاب کرده بود را یادش بود و از روی اسم من را شناخت.
ثارا... انکوتی مثل اشکهایش زلال حرف میزند. از او میخواهم از برخورد مردم بگوید وقتی میفهمند تعزیهخوان است و شمرخوان. میگوید «ما تعزیهخوانها بین تعزیه معمولا کاغذ دست میگیریم و با این که شعر را حفظ هستیم از روی کاغذ میخوانیم یا مثلا جایی از تعزیه که بغضمان میخواهد بترکد جلویش را نمیگیریم و میزنیم زیر گریه که به مخاطب نشان دهیم ما هم عزادار امام حسینیم و اینجا فقط نقش اشقیا را بازی میکنیم. اما با این حال کم پیش نیامده که بین تعزیه پیرمرد یا پیرزنی منقلب شود و مثلا هنگام بازی صحنه بریدن سر امام، شمر تعزیه را لعنت نکند. اما معمولا مردم به ما تعزیهخوانها نظر لطف دارند. »
در بند آدمرباها
«حدود 10 سال پیش داشتم نیمهشب در خیابان رانندگی میکردم که چند نفر را دیدم کنار خیابان ماندهاند و سوارشان کردم تا جایی که مسیرم میخورد برسانمشان. اما آنها آدمربا بودند و من را با تهدید سلاح سرد به بیابانها و نخلستانهای اطراف کرمان بردند. در شب سرد زمستان من را به درخت نخل بستند و کمی آنطرفتر خودشان نشستند دور آتش. موبایلم را هم گرفتند که به خانوادهام تلفن کنند. ساعتی گذشت و من در سرمای زمستان در حالی که به نخل بسته شده بودم از دور میدیدم آنها دور آتش دارند محتویات موبایلم را نگاه میکنند. ناگهان یکیشان بلند شد و آمد سمتم. با حالت پریشان گفت: سید ما را ببخش! ما نمیدانستیم تو تعزیهخوان امامحسینی. من را از نخل باز کرد و برد کنار آتش نشاند. همهشان آن شب از من عذرخواهی کردند و خواستند حلالشان کنم. گفتند توی موبایلم فیلمهای تعزیهخوانی را دیده و فهمیدهاند من تعزیهخوانم. فردای آن روز هم من را آزاد کردند و من همان شب به تعزیه رسیدم. با خودم فکر میکردم ارباب نوکرانش را تنها نمیگذارد.»
شمرخوانی آدم را پیر میکند
دل دل میکنم و برای سوال آخر دل را میزنم به دریا و میپرسم چطور در 38 سالگی اینقدر مو و محاسنش سفید شده که آه میکشد و میگوید: «شمرخوانی آدم را پیر میکند. بالاترین مصیبت کربلا را باید شمر تعزیه اجرا کند. شما فقط روضه را میشنوید و گریه میکنید و خودتان را خالی میکنید. اما شمر تعزیه باید این روضه را اجرا کند و نمیتواند درست گریه کند و مجبور است همه مصیبت را در دل خودش بریزد. آن لحظهای که در تعزیه باید روضه گودال را اجرا کنی... (بغض میکند) نمیشود بروی در گودال و برگردی و 10 سال پیر نشوی.»
تیتر خبرها
-
روضهخانه
-
پسر پهلوان جمل...
-
توقع مردم از نوحه بالاتر رفتهاست
-
شمرخوانی، آدم را پیر میکند
-
بازی 5 هیچ باخته را بردیم
-
بلاتکلیفی ۵۰۰ روزه اصلاح ساختار بودجه
-
فرصت دوباره ایران به آژانس اتمی
-
معمــــای محبوبیت مخـتــــار
-
شهدای سلامت در انتظار شهادت!
-
روایتی هولناک از جهنم دزدان دریایی
-
چرا به نام امام (ره) به مردم جماران ظلم میکنید؟
-
فرصت دوباره ایران به آژانس اتمی
-
در باب یک فرصت یکساله