گفتو گو با امام جمعه زابل درباره ظرفیتها و مشکلات سیستان
ما مدیر میخواهیم نه پول!
سیستان را بیشتر مردم کشورمان با بادهای 120 روزهاش میشناسند، یعنی هرگاه نام سیستان بیاید عبارت بادهای 120 روزه مینشیند تنگش و پشتبند آن هم اخبار و تصاویری از روستاهای فرورفته در شن و جادههای مسدود شده با ریزگرد و توفانشن ردیف میشود ته ذهن آدم. گاهی هم نام سیستان گره میخورد با عنوان شهر سوخته؛ یعنی قدیمیترین شهر متمدن جهان با قدمتی چند هزار ساله که مهمترین نشان کشف شده تمدنش یک چشم مصنوعی 5000 ساله است. اینها اما همه سیستان نیست و اصلا نمیتواند معرف خوبی برای این خطه باستانی باشد... سیستان یعنی مزارع سرسبز صیفیجات و گندم زارهای طلایی، یعنی باغات سرخ انگور یاقوتی، یعنی تا چشم کار میکند پهنه آبی دریاچه هامون و پُشته در پُشته نیزارهای چشمنوازش. سیستان یعنی چاه نیمههای وسیع و نقرهای که هم جاذب گردشگرند و هم سفره رزقوروزی صیادان. سیستان یعنی یک مرز گسترده با همسایه شرقی و فرصتهای بینظیر تبادلات تجاری و بازرگانی با افغانستان. اصلا سیستان آخرش میرسد به شهر سوخته، به قلعهرستم، به عمق تاریخ به همانجا که امروز میراثی از آن برجایمانده و فرصتهای شگرفی برای گردشگری و اشتغالزایی و درآمدزایی دارد. این تصویری از سیستان امروز است؛ همان چیزی که ما در سفر چند روزهمان به این بخش از جنوبشرقیترین استان کشورمان شاهدش بودیم.این تصویر اما یکروی سکه زابلستان است، روی دیگرش همان است که اول گفتیم، سیستان و ریزگردها و توفانهای کلافهکننده و بیماریزا و تخریبگرش، سیستان و یک عَقَبه طولانی از خشکسالی و بیکاری و درد و هجرت کرور کرور مردمانش، سیستان و فرصتهای هدر رفته، ظرفیتهای به بار ننشسته، مردمان خسته و گرد محرومیتی که روی شهرها و روستاهایش پاشیده شده؛ محرومیتی که ما آن را در همه جای پنج شهرستان آن در نیمروز، هامون، زهک، هیرمند و زابل دیدیم، در کوچهپسکوچهها و خیابانها و محلههای توسعهنیافته زابل؛ مرکز سیستان حسش کردیم و لابهلای درددلهای تلخ ساکنانش مزه کردیم؛ مردمانی که خسته از محرومیتهای مکرر، کفش هجرت به پا کرده و در اندیشه مهاجرت و حاشیهنشینی در سایر شهرهای ایران مترصد نشستهاند. همینها هم بود؛ همین سکه دو رو که ما را به دنبال نغمه دلنشین اذان مغرب به مصلای شهر زابل کشاند، به جایی که یکی از دلسوزترین مسوولان جهادی این خطه شمالی سیستانوبلوچستان به انتظارمان نشستهبود و ما با او درباره این دوگانههای سیستان به گفتوگو نشستیم؛ با حجتالاسلام علیاکبر کیخا؛ امام جمعه زابل.
به عقیده من بعد از انقلاب گامهای بزرگی در استان سیستانوبلوچستان و خطه سیستان برداشته شده، اما به دو دلیل سوءمدیریت و مدیریتهای مثبت، اما ناپایدار، این حرکتهای مثبت و گامهای بزرگ به سرانجام نرسیده و نتوانستهایم از ظرفیت انقلاب اسلامی در جهت رفاه مردم و اشتغالزایی آنها استفاده کنیم. درحالی که در همین مدت یعنی همین چند دهه گذشته شهرهای نزدیک ما مثل نهبندان و بیرجند در خراسانجنوبی رشد عظیمی در بخشهای مختلف داشتهاند.
ما هم مثل شما سوال داریم و از مسؤولان میپرسیم چرا از این همه ظرفیتی که در سیستان وجود دارد در جهت رفع بیکاری و درآمدزایی و رفاه حال مردم منطقه استفاده نشدهاست؛ البته این را هم بگویم پول زیادی طی سالهای گذشته به سیستان و بلوچستان تزریقشده، اما درست مدیریت نشده، به عبارتی همان دو عامل سوءمدیریت (یعنی وجود مدیران بیلیاقتیکه شایسته جایگاه خود نبودند) و مدیریت مثبت ناپایدار (یعنی وجود مدیران خوبی که دوره مدیریتشان کوتاه بوده و طرحهایشان در دوره مدیران بعدی متوقف شده)، باعث شده که این منابع و اعتبارات هدررفته و به مردم نرسد و من بارها گفتهام و اکنون نیز به ضرسقاطع میگویم که همین دو عامل علت عقبافتادگی استان ماست.
طرح خاصی مدنظرتان است که دچار این عارضه سوءمدیریتی شده و نیمهکاره رها شده باشد؟
طرحهای کلان خوبی در این خطه کلیدش زده شده و به سرانجام نرسیده، رها شد؛ مثلا یک مورد آن اجرای طرح نیملوله (جویهای بتنی) برای آبیاری مزارع است که همین حالا هم اگر از سمت لوتک وارد شوید، لولههایش را میبینید؛ نیملولههای سیمانی که از سطح زمین بالاتر کار شدهاند. زمانی که دلار هزارتومان بود، 1200 میلیارد تومان اعتبار برای اجرای طرح تخصیص یافت؛ حالا اما از این طرح فقط کمی نیملوله سیمانی کنار جاده قابل مشاهده است و یک علامت تعجب بابت سرمایههای کلانی که هدر رفت و حیف و میل شد. درواقع هر دولتی که روی کار آمد برای استان ما پول آورد، اما مدیر کارآمد و متعهد و دلسوز نیاورد.
مثال و مصداق دیگری هم وجود دارد؟
مثال دیگری از طرحهای بهسرانجام نرسیده، طرح انتقال آب به مزارع سیستان معروف به طرح 46 هزار هکتاری است که اجرای آن از زمان دولت آقای احمدینژاد شروع شد و اخیرا هم برخی فازهایش توسط وزیر کشاورزی افتتاح شده. رئیسجمهور برای اجرای این طرح حدود 850 میلیون دلار از صندوق ذخیره ارزی از رهبری تقاضا کرده و رهبری هم اجازه برداشت دادند. تاکنون حدود 5 الی 6 میلیارد تومان ( با دلار 4200تومانی) برای این پروژه هزینه شده و قرار بوده تاکنون به نتیجه برسد که بعید میدانم با این شرایط به این زودیها به سرانجام برسد. براساس این طرح قرار است آب از چاهنیمهها به 46 هزار هکتار از مزارع سیستان برسد. همزمان الگوی کشت هم عوض شود و به جای محصولات آببر و کشت سنتی ( که آب زیاد میبرد و بازدهی کم دارد)، محصولات کمآببری مثل گیاهان دارویی و مثل چای ترش کشت شود که پربازده و قیمتی است و کیلویی 160 هزار تومان فروش میرود.
این طرح میتوانست سیستان را به قطب کشاورزی و دامداری کشور تبدیل کند، اما بهخاطر همین سوءمدیریت و عدم نظارت دقیق روی اجرای آن هنوز به اهداف مورد نظر نرسیده است.
دولتیها برای افتتاحِ همان چند فاز هم مرا دعوت نکردند، چون معترض اجرای آن به این شکل شدم و گفته بودم این طرح مبهم است و جای سوال زیادیدارد.
دقیقا همینطور است. در واقع ظرفیت مرز و هممرز بودن با دو کشور پاکستان و افغانستان که از طریق آنها به کشورهای زیادی از جمله آسیای میانه مرتبط میشویم، نه تنها میتواند آبادی برای مرزنشینان ما به همراه بیاورد که میتواند کمک حال اقتصادی کل سیستان باشد که متاسفانه نتوانستهایم بهدرستی از این ظرفیت استفاده کنیم. ببینید مرز درآمد سرشاری دارد، ولی این درآمد کجا میرود؟ خب مستقیم میرود خزانه؟ چرا؟... یکی از مسؤولان بپرسد چرا بخشی از این درآمد در منطقه و برای پیشرفت و آبادانی آن استفاده نمیشود؟ سؤال بعدی اینکه این مرز خودش میتواند هزاران شغل مستقیم و غیرمستقیم ایجاد کند اما چرا این شغلها ایجاد نشد و برعکس یکسری ویژهخواران، مافیای دام و سوخت را تشکیل دادند که اخیرا سرشاخههایی از آنها هم دستگیر شدند.
ببینید الان افغانستان (باوجود بیثباتی که دارد)، بیشترین مایحتاج زندگی مردمش، از برق و وسایل برقی و آبشرب گرفته ( آب از آن طرف میآید، اینجا تصفیه شده و برمیگردد) تا تنقلاتی چون چیپس و پفک را از ایران تهیه میکند. این یعنی یک بازار آماده به نام افغانستان که ما از آن بی بهرهایم.
اینکه میفرمایید بهرهای نبردهایم یعنی چه؟ مگر نمیگویید همهجور کالا از ایران به آنسوی مرز صادر میشود؟ مرزنیشنان از دیوار حایل بین مرز دو کشور هم گلایهمند بودند و میگفتند با این دیوارکشی همان کسب و کار کوچکمان هم از بین رفتهاست.
دیواری که کشیدهشده دیوار مرزی نیست، دیوار امنیتی است که برکاتی هم داشته، اما باید درست مدیریت شود. الان «مرز میلک» دروازه این دیوار مرزی و باز است. کالا از کل کشور ( از بنادر شهیدرجایی در جنوب) ترانزیت میشود سیستان و از مرز میلک خارج و وارد میشود.
اما اینکه میگویم بهرهای از مرز نبردیم به این دلیل است که تا چند سال پیش و قبل از کرونا حدود 300 تا 400 کامیون از «مرز میلک» از افغانستان وارد کشور و خارج میشد. اما حرف ما این است که چرا هیچ عوارضی بابت این ترددها به سیستان و مردمش پرداخت نمیشود. اوسط هاشمی، استاندار وقت گفتهبود ماهانه 20 میلیارد تومان درآمد مرز میلک است ( فکر کنید 300 کامیون و هر کامیون یک میلیون و 200 هزارتومان عوارض ورودی روزانهشان میشود. در ماه میشود 20 میلیارد تومان که اگر فقط پنج میلیارد تومانش را بدهید برای پنج شهرستان سیستان، عمران و آبادیشان تضمین شدهاست. اما نه تنها هیچ حق عوارضی به سیستان نمیرسد که زیرساختها ( جادهها)ی منطقه هم با تردد کامیونهای افغانستانی درحال تخریب است و عایدی آن برای مردم، نابودی آسفالت جاده، ترافیک، ناامنی و افزایش سوانح و تصادفات. از این عوارضی که چیزی دست مردم را نگرفت، حتی جادهها را هم درست نکردند. جاده مواصلاتی زاهدان-زابل الان جاده خطرناکیاست و بومیها به آن میگویند جاده مرگ؛ یک جاده ترانزیتی که توجیه اقتصادی دارد اما هنوز دوطرفه نشده و شاهد حوادث زیادی در آن هستیم. عوارض مرز برود خزانه مشکلی نیست، ولی وقتی منطقه تا این حد محروم است چرا بخشی از آن عوارض را برای خود منطقه مصرف نمیکنید؟!
ببینید بنده به سیستان میگویم عسلویه فرهنگی ایران؛ چون ما بیشتر از بشکههای نفت عسلویه میتوانیم اینجا درآمد داشتهباشیم و من این را حتی در خطبههای نمازجمعه فریاد زدم، اما هیچ گوششنوایی وجود ندارد. به مسؤولان استان گفتم، گردشگر خارجی و حتی گردشگر دیگر استانها پیشکش، شما گردشگر درون استانی را راه بیندازید چرخ اقتصاد گردشگری سیستان میچرخد، اما همین را هم نتوانستند انجام دهند. یک شهروند سیستانی الان بخواهد برود شهرسوخته بهراحتی امکانش فراهم نیست. در نزدیکی شهرسوخته، قلعه رستم وجود دارد، اما همین قلعه زیبا را هم دکتر دهمرده با کلی مکافات جادهکشی کرد و طرح گردشگریاش نیمهتمام ماند. من حتی برای جذب گردشگر درون استانی راهکار هم پیشنهاد دادم و گفتم یکسری اتوبوس بگذارید که مردم را از زابل ببرد شهرسوخته و قلعه رستم. از خود مردم سیستان شروع کنید؛ از دانشآموزان و دانشجویان و کارمندان، تور گردشگری درون استانی راه میافتد و خودش گردشگر جذب میکند و به دنبالش شغل؛ مستقیم و غیرمستقیم؛ از تاکسیرانی گرفته تا دایر شدن سوپرمارکت و کافی شاپ و...در محوطه آثار. البته از پیشنهاد من با بهبه و چهچه استقبال شد، اما در عمل هیچ اتفاقی نیفتاد.
منظور اینکه سیستان در همان زمان که دچار خشکسالی بود و هامونش خشک شد، میتوانست با توسل به میراث فرهنگی و تاریخی و گردشگریاش یا مرزهایش، قطب اقتصادی کشور بشود، اما نشد و ما باید دنبال پاسخ این پرسش باشیم.
اصلا دریاچه هم که خشک باشد و بیبهره، سیستان نعمت شگفتانگیز دیگری هم دارد و آن هم وجود مارهای سمی در خطه سیستان تا دشت نهبندان در خراسان است. مار و عقرب یعنی ظرفیت سرم سازی، اما چرا یک کارخانه سرم سازی در سیستان نیست؟... الان برخی صیادها اینجا مار صید میکنند و به قیمت 15 تا 35 هزار تومان میفروشند ( البته این قیمت سه چهارسال پیش است). خب یک نفر روزی چهار تا مار بگیرد (با همان قیمت چند سال پیش)، روزی صدهزار تومان میشود، یعنی ماهی دو ـ سه میلیون تومان، این یعنی در همین بیابان خشک و بیآب و علف میتوانند راه بروند و پول جمع کنند. خب این مارها را جمع میکنند و میفرستند استانهای دیگر برای تولید زهر. سم مار تا چند سال پیش کیلویی 50 میلیون تومان بود و حالا حتما به صد تا 200 میلیون هم رسیدهاست. خب چرا همینجا کارخانه سرمسازی نباشد که همینجا سرم بسازند و درآمد و سود سرشارش برسد به خود مردم سیستان و برای مردم همین منطقه اشتغالزایی ایجاد کند؟
خدای متعال همه جور ظرفیت به این استان داده، ولی بلد نیسیتم از آن استفاده کنیم. مخ مدیریت نداریم. ما در این منطقه بیشتر از آنکه به پول و بودجه نیاز داشتهباشیم، به مدیر نیاز داریم؛ مدیری که هم مغز متفکر و ذهن خلاق داشتهباشد و هم در کنار تخصصش دارای روحیه حاج قاسمی؛ یعنی مرد میدان و کارزار باشد، ما یک مدیر بسیجی میخواهیم که هم تخصص داشتهباشد و هم تعهد و درد خدمت به مردم و محرومان.
اولین بار كه خبر و تصویر حضورتان با لباس مبدل میان مردم رسانهای شد، هنگام بازدید از بیماران در یك بیمارستان بود. جریان چه بود؟
سال پیش و یكی از همان زمانهایی كه ریزگردها زندگی مردم در سیستان را مختل میكنند، سرزده و ناشناس رفتم اورژانس بیمارستان امیرالمومنین شهر تا ببینم به مردم خوب خدماترسانی میشود یا نه. معمولا اجازه عكس گرفتن نمیدهم، اما آنجا مرا شناختند و چفیهام را برداشتم و اجازه دادم عكس بگیرند تا مردم بدانند همیشه كنارشان هستم.
معمولا با لباس مبدل به چه مناطقی سركشی میكنید؟
حاشیه شهر، بازار، محلات و پاركشهر، میان محرومان، جوانان، ورزشكاران، دانشآموزان و دانشجویان.
حالا چرا سركشی با لباس مبدل؟
برای بهدست آوردن اطلاعات میدانی دقیق. وقتی به آمار و اطلاعات مسؤولان تكیه نكنی و خودت با مراجعه به مردم به علمالیقین برسی، میتوانی با صددرصد قدرت و قوت صحبت كرده و از حقوق مردم دفاع كنی. شاید اگر بهعنوان امام جمعه یا یك مسؤول میان مردم بروم، نتوانند حرف و دردشان را راحت به من بگویند، اما بهعنوان یك شهروند كه میانشان باشی، راحت با تو درد دل میكنند، حتی شاید ایرادات خودت را هم به تو بگویند.
خلاصه كه بركات زیادی دارد این مبدل گردی.
از وقتی پای كرونا به سیستان رسیده هم انگار كارتان چند برابر شده؟ راهاندازی كارگاههای ماسك و...
بله، در كنار همكاری با ستاد ملی كرونا و فرهنگسازی در جامعه از طریق طلابمان كه پل ارتباطی ما و مساجد و مردم بودند، در باب اهمیت رعایت بهداشت و...، كمكهای معیشتی هم از طریق طلاب برای محرومان ارسال میكردیم. اما عمده فعالیتمان در زمان شیوع كرونا در سیستان، راهاندازی دو كارگاه تولید ماسك و دستكش در مصلی و كفن و دفن فوتیهای كرونا بود.
چه افرادی در این كارگاه مشغول خدمت بودند؟
یكی از كارگاهها را همسران و دختران استادان حوزه زابل اداره میكردند. چرخ خیاطی از خانه آورده بودند و با مواد اولیهای كه ما در اختیارشان میگذاشتیم، ماسك و دستكش میدوختند. یك كارگاه هم در محل مهد آدینه مصلی (مهدكودك مصلی) دایر كرده بودیم كه دانشآموزان دبیرستان معارف كه با مصلی در ارتباط بودند، خودجوش و بسیجیوار در آن مشغول تولید ماسك و دستكش بودند و ما همه آنها را به رایگان در اورژانس بیمارستان و میان مردم محروم توزیع میكردیم.
در بحث ضدعفونی معابر هم گویا فعال بودهاید؟
برای ضدعفونی معابر حوزه علمیه زابل و سپاه و هلالاحمر با هم همكاری مشترك داشتند. طلبهها و استادان ما بهعنوان نیروی انسانی خدمت میكردند و سپاه و هلالاحمر ماشین و تجهیزات لازم را فراهم میكردند.
معمولا هر شب 10نفر از طلاب و استادان حوزه از سر شب تا سحر معابر سطح شهر زابل و روستاهای اطراف را ضدعفونی میكردند.
ظاهرا خودتان هم با لباس مبدل در این میدان خدمت حضور داشتید.
من دو شب همراه بچهها بودم كه یك شبش را رفتیم ضدعفونی روستا و یك شب هم در سطح شهر زابل بودیم.
ماجرای تغسیل و كفن و دفن اموات كرونایی چه بود؟
مسؤولیت این خدمت دیگر تقریبا همهاش روی دوش حوزه و طلاب بود. برای این منظور قرارگاه صاحبالزمان(عج) را با حضور 40 طلبه و استاد (خواهر و برادر) از حوزههای علمیه المهدی (عج) و امام جعفر صادق(ع) تشكیل دادیم و یكی از معدود نقاط كشور بودیم كه از همان ابتدا فوتیهای كرونا را با بهترین شكل ممكن غسل داده، نماز خوانده و كفن و دفن میكردیم. نكته مهم برای خودم این است كه درگذشتگانی از بیماران اهل سنت هم داشتیم كه طلاب ما با دل و جان كار دفن و كفن آنها را انجام میدادند (البته به درخواست خانواده آنها) كه تشكر خانوادهها و وحدت بیشتر میان شیعه و سنی در این خطه را هم به دنبال داشت.
-
ما مدیر میخواهیم نه پول!
-
شگفتانه شهریور برای دانشآموزان
-
از بازیگری خسته نمیشوم
-
دنیایی که به کام آمریکا نشد!
-
لرزههای ناتمام بازار ارز
-
فرشاد آقایگل 8میلیون تومان !
-
حذف و اضافه کرونا در دانشگاه
-
دشمن پشت دیوار بزرگ
-
آفت نفت به جان صفیره
-
نیروهای بیگانه جایی در منطقه ندارند
-
اجازه ندهیم بیتالمال بیش از این هدر برود
-
ملاقات با کرونا در صف دلار