مرکب خوانی در یک عصر خیس پاییزی

مرکب خوانی در یک عصر خیس پاییزی

حامد عسکری شاعر و نویسنده


پیش درآمد: با مدرسه رفته بودیم شیراز. تیغه بینی‌ام هنوز از هورت کشیدن فالوده تیر می‌کشید که وارد محوطه حافظیه شدیم. میخکوب فضا و معماری بودم که بلندگوهای حافظیه چیزی پخش کردند و من درست روی همان پله‌ها زانوهایم تا شد. صدایی لابه‌لای نارنج‌های خردادماه حافظیه پیچید: چنان مستم... چنان مستم... چنان مستم من امشب... تقلا فایده‌ای نداشت. قلاب صدا افتاده بود بیخ لپم. دنبال صدا گشتم. غرفه کوچکی نوار را می‌فروخت. پول‌هایم دست معلم‌مان امانت بود. گفتم می‌شود این نوار را برایم بخرید. لبخند رضایتی زد از این‌که میان آن همه پسربچه‌ای که انگشتر آب پاش و فرفره و عینک آفتابی می‌خریدند، یکی هم پیدا شده و بابت آواز پول خرج می‌کند...آسمان عشق حالا توی جیبم بود.
درآمد: احسان زارع، پسرک سیه‌چرده‌ای بود که می‌آمد انجمن شعر بم. تولدم بود جایی حوالی 18سالگی. بچه‌های انجمن برایم تولد گرفتند. لباس، عطر، کتاب و احسان... احسان برایم آستان جانان را خرید. توی کاور آلبوم نوشته بود: «مرغان دریایی بی‌آشیان به وقت زیستن، بی‌مزار به وقت مردن...یک هایکوی معروف ژاپنی.» نوار را شب پلی کردم و دوبیتی خوانی‌هایش جگرم را سرمه‌ای کرد. احسان توی زلزله بم خاطره شد...
بیات تهران: زلزله مرا پرت کرد تهران. هم دانشکده‌ای من بود. در انجمن که می‌آمد، گلویم خشک می‌شد. دست و پایم را گم می‌کردم. باید حرفم را می‌زدم. گاهی کلمه‌ها کم می‌آورند. آلبوم را خریدم و کادو کردم. روی کاغذ کادو، عطر زدم و تقدیمش کردم. گفتم یک نسخه‌اش را هم برای خودم خریدم. قول بدهید هرشب ساعت 11گوش کنید. همایون: «بود آیا که خرامان ز درم باز آیی...» حالا دو بچه داریم و مسافرت که می‌رویم یکی از همخوانی‌هایمان مرغ سحر است...
حسینی:نمی‌دانم چرا، ولی هیچ‌وقت توی گوشی‌ام فایل روضه نداشته‌ام. حسم می‌گوید باید توی مجلس شنید و حقش را ادا کرد. هر بار کربلا رفته‌ام هم روضه فایلی گوش نکرده‌ام، اما... در بین‌الحرمین هربار نشسته‌ام، هندزفری را گذاشته‌ام توی گوشم. از سرازیری باب القبله زل زده‌ام به ضریح مقدس‌اش و بارها گریسته‌ام با همین غزل سعدی که در مرکب خوانی خوانده است: «بگذار تا مقابل روی تو بگذریم...»
جامه دران: باران می‌بارید و صدای رعد و برق، تحریریه را پرکرده بود که خبر پیچید. آواز ایرانی فرود آمد. استاد محمدرضا شجریان پرکشید و مرگ هم هیچ چاره‌ای ندارد. سال‌ها بعد برای نوه‌هایم اگر زنده بودم، صدایش را پخش می‌کنم و سرم را بالا می‌گیرم و برقی به چشم‌هایم می‌دود و می‌گویم صاحب این صدا آمده بود بم برای آواز باغی بسازد. من اتفاقی دیدمش در آن گرمای خرماپزان و برایش رانی خنک خریدم...