ما تو را گم کردیم روح‌ا...

ما تو را گم کردیم روح‌ا...

مهدی همت فعال رسانه‌ای


نشسته‌ام روبه‌روی پنجره باز اتاق کارم و دارم خیابان را نگاه می‌کنم. پلک که می‌زنم هر بار یکی از شما را می‌بینم که می‌خندید. مثل یک اسلاید که در تاریکی خودش را به رخ تماشاچی می‌کشد و دوباره چشم که باز می‌کنم مثل این است که در اتاق نمایش، چراغ را روشن کرده باشند. نه که شما نباشید، زور چراغ آن دستگاه به نور سالن نمی‌رسد. مثلا علی را می‌بینم که روی پایین‌ترین پله آسمان نشسته و از آن بالا پاهایش را توی ابرها تاب می‌دهد و به ما می‌خندد، یا پدرم را می‌بینم که دارد کتاب قطوری می‌خواند و طوری که متوجه نباشم زیر چشمی نگاهم می‌کند، یا حاج قاسم را می‌بینم که دست راستش را بلند کرده و با پلک نیمه‌افتاده دارد برایم دست تکان می‌دهد. چک می‌زنم توی گوش خیالاتم، بلند شو پسر، بلند شو! بزرگ‌ترین قسمت زندگی مرگ است، ولی تو بعد از این همه مردن هنوز با آن کنار نیامده‌ای؟! بله، درست شنیدید، بعد از این همه مردن! من مردن را درست از وقتی تمرین کردم که زندگی‌ام شروع شد. همین‌طور که بزرگ می‌شدم تکه‌های روحم و پاره‌های تنم را توی خاک گذاشتم و رویشان خاک ریختم، اما در تقویم‌های هیچ‌کسی، روزی به عنوان سالگرد ما نیست. هر روز خدا سالگرد ما بود. به‌خصوص همین امسال که گذشت، همین امسال رجایی را عرض می‌کنم.

برای من آدم‌های مهم، شاخصه‌های مهمی دارند، مثلا رزمنده‌ها عزیزند، جانبازها، بچه‌های شهدا که هم خون من هستند، اما همسفر کربلا یک چیز دیگر است. وقتی دلتنگ حرم می‌شوی و خاطره‌هایت را مرور می‌کنی و در همه عکس‌های نجف و کربلا او را می‌بینی، وقتی فکر می‌کنی او کسی بود که در این وانفسا می‌توانست تو را یک جوری به کربلا برساند. وقتی فکر می‌کنی از این به بعد در کربلا هر بار خواستی عکس بگیری باید جای یک نفر را خالی بگذاری، آن وقت خواهی فهمید همسفر کربلا وقتی می‌رود چه گودال عظیمی در زندگی آدم ایجاد می‌کند.
پیکر شهید همدانی را که آوردند یکی از بچه‌ها به وهب گفت خدا صبر بدهد. گفتم مگر به ما داد؟ یک سال است خاکی که قرار است آدم را سرد کند، داغ‌ترمان کرده که یک ذره سرد نشده‌ایم. ما چقدر در این یک سال زندگی کردیم که هر جا یاد تو افتادیم، دوباره مردیم؟ هر جا مردم کمک خواستند یاد تو افتادیم، کربلا رفتیم یاد تو افتادیم، کربلا نرفتیم یاد تو افتادیم، مریض داشتیم یاد تو افتادیم، کسی خوب شد یاد تو افتادیم، تو هرجایی که باید می‌بودی بودی! ما که داغ کم ندیده‌ایم، ما که خودمان داغی روی پیشانی زمین هستیم، تو چرا اینقدر زیاد بودی که تمام نمی‌شوی؟ امروز فکر می‌کردم چطور این یک سال بی‌تو را پشت سر گذاشتم. فکر می‌کنم اگر می‌دانستم اینقدر رفتنت قریب و غریب است آن روز اولی که تو را دیدم، راهم را کج می‌کردم؟
خانم ها، آقایان، ما یک سال است شخصی را گم کرده‌ایم، یک نفر با تصویر آدمی که توی عکس بالای متن می‌بینید. با این تفاوت که نامبرده یک سال پیش، درست قبل از این‌که خبر بدی دریافت کند، کمی لبخند به لب داشت. لطفا اگر کسی را با این مشخصات پیدا کردید حتما به ما اطلاع بدهید.