از یاد نرفته
علیرضا ملوندی رسانه
یک روز گرم مثل همین روزهای داغ تهران بود. کلافه از گرما در ترافیک اطراف میرداماد بودم که هادی شریفزاده، مدیر روابط عمومی استانهای صداوسیما زنگ زد. جواب دادم. «برادر تسلیت میگم. خدا به شما و همه همکارا صبر بده انشاءا... .» شوکه شدم. گفتم چی؟! «بیخبری مگه؟ روحا... رجایی فوت کرد!» باورم نمیشد. جواب شریفزاده را دادم و خداحافظی کردم. غم عالم بر دلم نشست. روی پایم کوبیدم و چند بار گفتم بچههایش! بچههایش! یاد چند هفته قبل افتادم. روز دختر. روزنامه برای دختران، دختردارهای مجموعه هدیههای کوچکی آورده بود. هرکدام به تناسب سنشان کادویی داشتند و چشم روحا... آن عروسکی را گرفته بود که سهم دختر من شده بود. عروسکی با موهای زیتونی، از همانها که دختربچهها بغل میگیرند و همه جا دنبال خودشان میکشند. میگفت از همینها برای دخترم میخواهم! یاد دخترش افتادم، دختری که تا چند ماه دیگر قند توی دل بابایش آب میکرد و حالا دیگر بابا در جای دیگری از عالم دلبریهایش را میدید اما اینجا نبود که دست نوازش بر سرش بکشد و قربانصدقه شیرینیهایش برود. وقتی در جلسه دبیران تکسرفهای کرد و به شوخی گفتیم انگار کرونا گرفتهای او هم گفت نه چیزی نیست، گلویم خشک شده، باورمان نمیشد 10 روز بعد آن تکسرفه تبدیل شده باشد به دیو سپیدی که سردبیرمان را اسیر کرده و به کام خود کشیده است. یک سال از رفتن رجایی میگذرد، بیشتر از مدتی که سردبیرمان بود اما همان چند ماه برایمان تبدیل به خاطرهای شد که هیچوقت از یادمان نخواهد رفت. سردبیر سختگیر و رفیق مهربانی که ناگهان هر چه ارزش خبری بود را درو کرد.
تیتر خبرها